فارسی
شنبه 29 ارديبهشت 1403 - السبت 9 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
1
نفر 0

چه رنگى بخرم؟


آورده اند كه گليم زير پاى عارفى پاره پاره شده بود. خانه اش هم بغل رودخانه بود. روزى به يكى از دوستانش گفت: اين پنج درهم را بگير و حالا كه به بازار مى روى يك گليم هم براى ما بخر، چون روى اين يكى ديگر نمى شود زندگى كرد. گفت: فدايتان بشوم! افتخار هم مى كنم، فقط بفرماييد چه رنگى بخرم؟ چون گليم رنگ هاى متنوع دارد. عارف كمى فكر كرد و گفت: آن پول را بده! و آن را در رودخانه انداخت. آن مرد پرسيد: آقا، پس چرا اين طور كرديد و پول را به آب انداختيد؟ گفت:

حالا كه پاى رنگ وسط آمد اصلا گليم نمى خواهم. با همين گليم پاره تا آخر عمر زندگى مى كنم. 

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود

 

ز هرچه رنگ تعلق پذير آزاد است.

اين رنگ ها خيلى اوقات چشم ما را كور و گوشمان را كر مى كند و قلبمان را به يك زندگى رنگ دار متمايل مى كند و به تبذير و اسراف مى كشاند تا هر سال ميليون ها تومان هزينه كنيم كه پرده ها و مبل ها و ماشين ها و فرش هايمان با هم هارمونى داشته باشند، درحالى كه تناسب در هماهنگى رنگ هاى مختلف نيست، در يكرنگ ديدن همه چيز است.

چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار

 حكايات مربوط به جناب بهلول اغلب، بر خلاف ظاهر خنده دارشان، خيلى گريه آور است. بهلول از علماى بزرگ شيعه است كه از عاملين بوده؛ يعنى از سالكان كوى حق بوده است. يكبار، هارون الرشيد خواست به او در دستگاه خود پست ومقامى بدهد. ايشان ديد قبول هر نوع پستى در دولت هارون خيانت به پروردگار و به مكتب اهل بيت است، لذا صبح كه از خانه بيرون آمد، لباس هاى پاره پوشيد و سوار چوب شد و شلاقى هم به دست گرفت كه مثلا اين اسب من است. بچه ها هم دورش را گرفتند و ... خلاصه، خودش را به ديوانگى زد تا آخرتش را نگاه دارد.

اين نوع ديوانگى خيلى قيمت دارد، حداقلش بهتر از اين است كه انسان ديوانه شكم و شهوت باشد و آخرتش را ببازد. هارون هرچه انتظار كشيد بهلول نيامد. پرسيد: پس اين عالم بزرگ كجاست؟ گفتند: او ديشب روانى شده و عقلش را از دست داده است.

البته، ايشان در همان حال ديوانگى هم كتابى از خود به جاى گذاشت كه يكبار چاپ شده و اكنون ناياب است. نكته جالب اين كه او در حال ديوانگى هم در بيدار كردن انسان ها استاد بوده است. از جمله، معروف است كه يكبار به كاخ هارون الرشيد رفت و سراغ خليفه را گرفت.

گفتند: اعليحضرت نيست. او چون خودش را به ديوانگى زده بود و همه فكر مى كردند ديوانه واقعى است به همه جا مى رفت و نمى توانستند جلويش را بگيرند، آن روز هم، اتاق به اتاق گشت و بالاخره روى تخت مخصوص هارون با آن لباس هاى خاك آلوده اش گرفت خوابيد. محافظان كاخ و محافظان شخصى هارون وقتى ديدند تمام تشك و پتو و ملافه خليفه گردوخاكى و كثيف شده به سرش ريختند و داشتند او را به قصد كشت مى زدند كه هارون رسيد: چه خبر است؟ همه تعظيم كردند:

قربان، اين مردك ديوانه چشم ما را دور ديده آمده روى تخت شما خوابيده. هارون به بهلول نگاهى كرد، بهلول گفت: من سه دقيقه روى اين تخت خوابيدم اين قدر كتك خوردم، تو كه بيست سال است به جنايت و ظلم روى اين تخت نشسته اى، چه مى خواهى بكنى؟

هم چنين، معروف است كه او يكبار هم در راهى در سايه درختى خوابيده بود. از قضا، هارون هم با خدم وحشم و لباس سلطنت و ... از آن جا رد مى شد و جارچيان حضور خليفه را اعلام مى كردند. مردم به احترام هارون كنار راه دست به سينه ايستاده بودند و احترام مى كردند، اما بهلول دراز كشيده بود و تكان نمى خورد. هرچه به او گفتند:

اعليحضرت دارد مى آيد، بلند شو بنشين، پايت را دراز نكن، دستت را روى سينه بگذار و .... گفت: اعليحضرت ديگر كيست؟ گفتند: هارون.

گفت: او هم مثل من آدم است، مى خورد، مريض مى شود، اسهال مى گيرد، مى ميرد، مى برند خاكش مى كنند و دورش مى اندازند. او مگر كيست كه من از راهش بلند شوم؟ او برود از جاى ديگرى رد شود.

خلاصه، سروصدايى سر اين مساله به پا بود كه هارون رسيد و گفت:

چه خبر است؟ گفتند: بهلول خوابيده بلند نمى شود. گفت: ولش كنيد! خودش آمد و به او گفت: بهلول، حالا كه روى زمين و توى گردوغبار خوابيده اى، اقلا اين محاسن و ريشت را شانه كن، خيلى درهم برهم است، آدم نگاهت مى كند چندشش مى شود. گفت: من كه شانه ندارم.

هارون شانه خودش را درآورد و به او داد. گفت: شانه اعليحضرت احترام دارد، من لباس ندارم تا اين شانه را توى جيبش بگذارم. گفت:

يكى از لباس هاى مرا بپوش و دستور داد يك بقچه لباس به او دادند.

گفت: اعليحضرت، اين لباس ها قيمت دارد. من با اين لباس ها اين جا بخوابم دزد تا فردا آن ها را مى برد، اين ها را بايد جاى محفوظى بگذارم.

گفت: يك خانه 500 مترى در بهترين جاى بغداد به او بدهيد. سند خانه را نوشتند و به بهلول دادند. گفت: قربان، اين خانه خرج دارد، آب و برق دارد، گاز دارد، تلفن دارد، من پول اين ها را از كجا بياورم؟ گفت:

يك نخلستان آباد هم به نامش كنيد تا خرماهايش را بفروشد خرج خانه اش را بدهد. گفت: قربان، من كه باغبانى بلد نيستم. گفت: دو تا باغبان هم با خرج دولت به او بدهيد. بهلول همين طور كه خوابيده بود گفت: دو تا باغبان، يك باغ، يك خانه با اثاث منزل، كارگر، لباس اعليحضرت، شانه اعليحضرت ...!؟ بعد، شانه را پرت كرد و ريشش را درهم تر كرد و گفت: هارون، ببين با دادن يك شانه چه بلاهايى مى خواهى سر من بياورى و چطور مى خواهى مرا گرفتار اين چند روزه دنيا كنى و از خدا ببرى؟ لعنت به اين شانه و به آن كسى كه آن را به من داد! چهار تا دهن كجى هم به هارون كرد و بعد فرار كرد و رفت. و هارون تازه فهميد كه در چه لجنزارى دارد دست وپا مى زند.

اين ها درس زندگى براى ماست كه بدانيم خدا يكى است: «وحده لا شريك له»، دين از اول تاكنون يكى بوده: «اهدنا الصراط المستقيم»، عمر يكبار است، مرگ يكبار است، زنده شدن يكبار است، بهشت رفتن براى هميشه يكبار است و جهنم رفتن هم براى ابد يكبار است. اين مسير زندگى است. انسان هاى زيادى در طول تاريخ اين مسير را گم كردند و به پوچى و بى هدفى رسيدند. در قرآن كريم، دراين باره دو لغت وجود دارد كه خيلى قابل تامل است: يكى «ظلّ» است به معنى گمراهى، و يكى «غوايه» به معناى سردرگمى و بى هدفى. قرآن درباره پيامبر اكرم در سوره نجم مى فرمايد:

«و النّجم إذا هوى. ما ضلّ صاحبكم و ما غوى».

سوگند به ستاره هنگامى كه براى غروب كردن در كرانه افق افتد كه هرگز دوست شما از راه راست منحرف نشده و در ايمان و اعتقادش از راه راست به خطا نرفته است.

پيغمبر شما نه راه را گم كرده و نه بى هدف است.

در عوض، قرآن آن ها كه جهت قلبشان به سوى خدا نيست را اين طور معرفى مى كند:

«فى قلوبهم مّرض ...».

در دل آنان بيمارى سختى از نفاق است.

نمى گويد «فى قلوبهم اللّه، فى قلوبهم قيامت، فى قلوبهم يكتانگرى، فى قلوبهم اخلاص، فى قلوبهم كرامت، فى قلوبهم محبت اللّه، فى قلوبهم محبت الانبياء، فى قلوبهم محبت الحسين» مى فرمايد: «فى قلوبهم مرض». قلبشان مريض است و دنبال معالجه اش هم نيستند.

«فزادهم اللّه مرضا و لهم عذاب أليم بما كانوا يكذبون».

پس خدا به كيفر نفاقشان بر بيماريشان افزود، و براى آنان در برابر آنچه همواره دروغ مى گفتند، عذابى دردناك است.

دل مريض جهت گيرى اش به كدام سمت است؟ كسى كه بيمار پول و شهوت و شكم و اين صندلى هاى شكسته و زن يا مرد است، دلش چگونه مى تواند به سمت خدا برود؟ اين ماهى از آب بيرون افتاده و در خشكى دارد براى مردن دست وپا مى زند. چنين انسانى بى هدف و پوچ زندگى مى كند و وقتى اين بى هدفى به او فشار مى آورد، خودكشى مى كند يا روانى مى شود يا دچار غصه و رنج و كسالت مى شود:

«فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلوة و اتّبعوا الشهوت فسوف يلقون غيّا».

سپس، نسلى جايگزين آنان شد كه نماز را ضايع كردند و از شهوات پيروى نمودند؛ پس، كيفر گمراهى خود را كه عذابى دردناك است خواهند ديد.

آن ها از نماز دست برداشتند و در شهوات افتادند و به پوچى و پوكى و بى هدفى رسيدند، زيرا خود نماز راه است:

«الصلاة قربان كل تقى».

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
1
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اثر پنجم تقوا: فضايل و ارزش‏ها
مظهر صبر دركربلا
برتری اراده خدا بر تدبیر انسان
مقدمات طلاق‏
نظرات انحرافى كليسا
اندیشه در اسلام - جلسه دوم
ارث بران فردوس
دو واقعيت در سوره يوسف
فرهنگ سالم زندگى دينداران
براى تحقق توبه‏ى واقعى بايد از نفوذ سه جاذبه ...

بیشترین بازدید این مجموعه

نفس - جلسه یازدهم
صداى الهى و حيوانى‏
عنايت پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به پيرزن و ...
گناه تهمت
نظرات انحرافى كليسا
از شاگردى بقالى تا آيت اللهى
ارث بران فردوس
1 ـ « خُذِ الْعَفْوَ »
سخن حضرت سجادعليه‏السلام درباره تواضع
تهران مسجد المجتبی دهه دوم صفر 94 سخنرانی اول

 
نظرات کاربر

HOSIN
عالي بود خدا خيرتان دهد
پاسخ
0     0
17 ارديبهشت 1391 ساعت 8:43 بعد از ظهر
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^