منابع مقاله:
کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد دوم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ» «1»
آيات او را بر آنان مى خواند و [از آلودگى هاى فكرى و روحى ] پاكشان مى كند.
مراد از نفس در آيات و روايات كه پيامبر عظيم الشأن اسلام مأمور بر تزكيه آن بوده، حقيقتى است كه مركز قواى حيوانى از شهوت و غضب و غرائز و اميال است، كه اگر اين قوا كنترل و تزكيه نشوند تبديل به هوا مى گردند و هوا ايجاد طوفان هاى عظيمى در عقل و قلب و روح و بدن مى كند كه دنيا و آخرت انسان را به باد مى دهد.
فاسقان، فاجران، كاذبان، خدعه گران، آلودگان، ستمكاران، ظالمان، معتدين، متكبّران، جبّاران، تبهكاران، عاصيان، خاطيان، درنده خويان، جاهلان، بى خردان، همه و همه محصول و معلول و نتيجه هواى نفسند.
غرائز و اميال و شهوات بايد با قواعد تربيتى اسلام و هدايت شارع مقدّس كنترل گردند، ورنه ضربه هاى غير قابل جبرانى به انسان و انسانيّت وارد مى سازند.
در صورت كنترل شدن، خيمه عدالت در تمام جوانب بر پا مى شود و در صورت عدم كنترل، عرصه گاه حيات آلوده به انواع ظلم و ستم و خطا و معصيت و تجاوز و زور گويى و عناد و قلدرى و هر گونه رذيلتى خواهد شد.
جهاد با نفس در كلام بزرگان
غزالى گويد:
يُطْلَقُ النَّفْسُ عَلَى الْجامِعِ الصّفاتِ الْمَذْمُومَةِ أىْ القوى الحيوانية الْمُضادَّةِ لِلْقُوَى الْعَقْلِيَّةِ. «2»
نفس همان است كه رذايل ضدّ نيروهاى ملكوتى يعنى نيروهاى حيوانى، در آن اجتماع مى كنند.
اگر اين رذايل علاج نشوند و بر قدرت آنها در صورت عدم كنترل افزوده شود جايى براى حكومت عقل و شرع در ميدان حيات باقى نمى ماند.
مسأله كنترل غرايز و شهوات از اعظم مسائل الهى و انسانى است تا جايى كه مبارزه با شهوات و غرائز غلط و بى جا را جهاد اكبر گفته اند و افضل الجهاد ناميده اند.
انَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَ سَرِيَّةً فَلَمّا رَجَعُوا قالَ: مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهادَ الْأصْغَرَ و بَقِىَ عَلَيْهِمُ الْجِهادُ الْأكْبَرُ. قيلَ: يا رَسُولَ اللّهِ و مَاالْجِهادُ اْلأكْبَرُ؟
قالَ: جِهادُ النَّفْسِ. ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله: أفْضَلُ الْجِهادِ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْهِ. «3»
رسول خدا صلى الله عليه و آله جمعيّتى را به جبهه جنگ فرستادند، چون از ميدان رزم برگشتند فرمودند: آفرين به طايفه اى كه جهاد اصغر را به سر بردند ولى جهاد اكبر بر عهده آنهاست. گفته شد: يا رسول اللَّه! جهاد اكبر چيست؟ فرمود:
مبارزه با نفس. سپس فرمود: برترين جهاد، جهاد با شهوات است.
حكما و عرفاى الهى مى گويند:
جهاد با نفس فقط به لحاظ تعلّق آن با جسم و جسمانيّات است، كه اوصاف بهيمى و سَبُعى و شيطانى از اين تعلّق پديد مى آيد:
اوصاف بهيمى
وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ» «4»
و در حالى كه كافران همواره سرگرم بهره گيرى از [كالا و لذت هاى زودگذر] دنيايند و مى خورند، همان گونه كه چهارپايان مى خورند و جايگاهشان آتش است.
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ* وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» «5»
و سرگذشت كسى كه آيات خود را به او عطا كرديم و او عملًا از آنان جدا شد، براى آنان بخوان؛ پس شيطان او را دنبال كرد [تا به دامش انداخت ] و در نتيجه از گمراهان شد.* و اگر مى خواستيم [درجات و مقاماتش را] به وسيله آن آيات بالا مى برديم، ولى او به امور ناچيز مادى و لذت هاىِ زودگذرِ دنيايى تمايل پيدا كرد واز هواى نفسش پيروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [كه ] اگر به او هجوم برى، زبان از كام بيرون مى آورد، واگر به حال خودش واگذارى [باز هم ] زبان از كام بيرون مى آورد. اين داستان گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ پس اين داستان را [براى مردم ] حكايت كن، شايد [نسبت به امور خويش ] بينديشند.
اوصاف شيطانى
كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ» «6»
[داستان منافقان كه كافران از اهل كتاب را با وعده هاى دروغ فريفتند] چون داستان شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو. هنگامى كه كافر شد، گفت:
من از تو بيزارم، من از خدا كه پروردگار جهانيان است، مى ترسم.
ورنه وجود انسان و حقيقت نفس با قطع نظر از اين تعلّق، عقل است و داراى صفات ملكوتى و به اقتضاى سرشت خود:
ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ، وَاكْتُسِبَ بِهِ الْجِنانُ. «7»
آنچه كه خداوند بدان پرستيده شود و بهشت به واسطه آن به دست آيد.
بايد با عوارض خطرناك و بنيان بركن آن تعلّق كه حالت بهيمى و سبعى شيطانى است جهاد كرد، تا از شرّ حيوانات در امان برود و گرنه در اين خانه هميشه غوغايى از تهاجم و تنازع است.
سعدى مى گويد:
از كسى معناى
أعْدى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْكَ. «8»
دشمن ترين دشمن تو، نفس هميشه همراه توست.
را پرسيدند؟ گفت: به حكم آن كه به هر دشمنى احسان كنى دوست گردد، مگر نفس را كه هر چه احسان بيشتر نمايى مخالفت زياده كند.
بى وصل او ز صحبت جانم خجالت است |
جان را هم از مصاحبت تن ملالت است |
|
من دانم و دلم كه چه مى بينم از غمش |
كس را وقوف نيست كه ما را چه حالت است |
|
يارب به سوى كعبه كه باشد دليل ما |
كين ره كه مى رويم طريق ضلالت است |
|
چندان كه مى رويم به مقصد نمى رسيم |
ما را از اين تردّد ضايع خجالت است |
|
هر درد را كه هست طبيبى كند دوا |
درمان درد ما به وصالش حوالت است |
|
(عماد فقيه كرمانى)
چه بسيار قليل و نادرند آنانكه در راه خدا از طريق تعاليم رسول بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله با هواى نفس مبارزه كنند.
به بهلول گفتند: ديوانه هاى شهر را مى دانى چند نفرند؟ گفت: شمردن آنها خيلى مشكل است از عقلا بپرسيد تا بگويم.
از گناهان و معاصى و عوارض هواى نفس و خلاصه از اين همه ثقل و سنگينى مادّى و شيطانى بايد آزاد شد و داراى ثقل و سنگينى معنوى شد. كشتى در دريا چون داراى ثقل باشد از واژگون شدن، برخاستن و در معرض موج و باد قرار گرفتن آرام است و گر نه مضطرب؛ انسان وقتى به حقايق ثقل اكبر كه قرآن است و ثقل اصغر كه اهل بيت و ائمّه معصومين اند ثقيل شد داراى نفس مطمئنّه مى گردد و در برابر تمام حوادث و طوفان ها و سيل ها آرام خواهد بود.
چون از ثقل مادى و بدنى و به خصوص از ثقل معاصى و بارهاى هواى نفس برهى- كه راه رهيدنش معرفت به اوضاع و احوال نفس از طريق قرآن و رسالت و امامت است و به كارگيرى دستورهاى آن منابع الهيّه- به معراج معنوى و كشف و شهود خواهى رسيد.
حكايتى از علّامه طباطبايى
علّامه طباطبايى فيلسوف بزرگ و مفسّر كم نظير مى فرمودند:
در مسجد سهله در مقام ادريس نماز مى خواندم و در نماز پس از حمد، سوره مباركه «ص» قرائت مى كردم، ناگهان ديدم از جاى خود حركت كردم ولى بدنم در زمين است، به اندازه اى با بدنم فاصله گرفتم كه او را دورترين نقطه مى ديدم تا پس از چندى به حال اول برگشتم.
خداوند در قرآن مجيد در شأن ادريس مى فرمايد:
وَرَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيّاً» «9»
و او را به جايگاه و مقام بلندى ارتقا داديم.
درختان عالم ملكوت
بينايان و بيداران، عارفان و والهان و واصلان و عاشقان بر اساس حقايق قرآنيّه و معارف الهيّه مى فرمايند:
عالم ملكوت را دو درخت است:
1- شجره طوبى
2- شجره زقّوم
هر يك شاخه هايى به دنيا دارند، هر يك از حسنات اخلاقى شاخه اى از شاخه هاى درخت طوبى است و هر يك از رذايل اخلاقى شاخه اى از شاخه هاى درخت زقّوم.
انسان اگر به مبارزه با هواى نفس برنخيزد و بگذارد شهوات و غرايز رذايل، نفس را ميدان تاخت و تاز قرار دهند بدون شك هر يك از رذايل تبديل به خُلق يا ملكه و رنگ ثابت شود و در حقيقت ريشه در ذات دوانده بلكه عين ذات گردد، آنوقت است كه انسان شاخه اى از آن درخت گشته و پس از جمع شدن بساط عالم، هيزم ثابت جهنّم شود. داستان در حسنات هم از اين قرار است.
در «كافى» شريف آمده:
السَّخاءُ شَجَرَةٌ فِى الْجَنَّةِ، فَمَنْ كانَ سَخِيًّا أخَذَ بِغُصْنٍ مِنْها، فَلَمْ يَتْرُكْهُ ذلِكَ الْغُصْنُ حَتّى يُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ. وَالشَّحُّ شَجَرَةٌ فِى النّارِ، فَمَنْ كانَ شَحيحاً أخَذَ بِغُصْنٍ مِنْها، فَلَمْ يَتْرُكْهُ حَتّى يُدْخِلَهُ النّارَ. «10»
سخاوت درختى در بهشت است، سخى شاخه اى از آن را در دست جان دارد، آن شاخه وى را رها نكند تا وارد بهشت نمايد. و بخل درختى در جهنّم است، بخيل آويخته به شاخه اى از اوست، آن شاخه او را رها نكند تا وى را داخل در جهنّم كند.
آن كه دچار هواى نفس و رذايل اخلاقى است، آتشى است كه هم خود را مى سوزاند و هم آتش به خرمن زندگى و حقوق ديگران مى اندازد. و از همين جا عظمت رسالت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله روشن مى شود كه براى مهار كردن و خاموش نمودن اين آتش كه در تنور نفس است آمده كه:
وَيُزَكّيهِمْ» «11»
و [از آلودگى هاى ظاهرى و باطنى ] پاكشان كند.
براى نجات وجود از شرّ هواى نفس بايد به حقيقت و واقعيّت يعنى به حقّ و قيامت و انبيا و امامان و قرآن آشنا شد و به آن منابع عالى عشق ورزيد و به اطاعت از دستورهاى آن منابع الهيّه برخاست، كه حكما فرموده اند:
«چنانكه عشق مادّى يا مجازى سبب خروج جسم از عقيمى ومولّد فرزند و مايه بقاى نوع و نسل است، عشق حقيقى هم روح را و عقل را از عقيمى و بسته بودن در آورده، مايه ادراك اشراق و دريافت زندگى جاويد يعنى نيل به معرفت جمال حقيقت و خير مطلق و زندگى روحانى است.» «12»
درد گناه
درد گناه و معصيت، درد خطا و اشتباه، بسيار درد بد و سنگينى است و طول زمانى اين درد باعث هلاكت انسان و از بين رفتن خير دنيا و آخرت آدمى است.
اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد:
لا وَجَعَ أوْجَعُ لِلْقُلُوبِ مِنَ الذُّنُوبِ و لاخَوْفَ أشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ و كَفى بِما سَلَفَ تَفَكُّراً وَكَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً. «13»
دردى براى دل ها دردناك تر از گناهان نيست و ترسى شديدتر از ترس از مرگ نمى باشد، چيزى چون انديشه در حوادث گذشته انسان را كفايت نمى كند و مرگ براى بيدارى انسان از خواب غفلت كافى است.
درد ظاهرى قلب كشنده انسان است، و درد باطنى محصول و معلول گناه است و بدون شك درد معنوى كشنده تر از درد مادّى است.
فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» «14»
در دلِ آنان بيمارىِ [سختى از نفاق ] است، پس خدا به كيفرِ نفاقشان بر بيماريشان افزود.
انديشه در احوال خود كه عمر در چه گذشت و تفكر در احوال ديگران و فكر در اين كه لذّت گناه باقى نمى ماند ولى تبعات و آثار آن باقى است، تفكر در فناى دنيا و بقاى آخرت و انديشه در مرگ آرزو داران پيش از رسيدن به آروزهايشان و حسن عاقبت صالحان و محسنان و سوء عاقبت ظالمان و متجاوزان، عبادت بزرگ است.
امام باقر عليه السلام به نقل از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روايت مهمّى را در كيفيت مردن مردم- كيفيّتى كه محصول ومعلول عقايد و اخلاق و اعمال آنان است- نقل مى فرمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
النَّاسُ اثنانِ: واحِدٌ أراحَ، وَآخَرُ اسْتَراحَ. فامّا الذى اسْتَراحَ فَالمُؤمِنُ، اذا ماتَ اسْتَراحَ مِنْ الدُّنيا وبَلائِها، وامَّا الّذي اراحَ فَالْكافِرُ اذا ماتَ اراحَ الشَّجَرَ وَالدَّوابَّ وَكَثيراً مِنَ النَّاسِ. «15»
مردم در جهت مرگ بر دو دسته اند: يكى راحت مى نمايد و ديگرى راحت مى شود. امّا آن كه راحت مى شود مؤمن است، چون بميرد از دنيا و بلايش و تنگى و سختى هايش مى رهد. امّا آن كه راحت مى نمايد كافر است، چون بميرد درخت و جنبنده و بسيارى از مردم را با مرگ خودش راحت مى نمايد.
درخت و جنبنده به زبان حال مى گويند: ما از خدمت به كافر ناراحتيم، چون كافر بميرد درخت و جنبنده از مرگش راحت مى شوند و انسان هم از مزاحمت هايش كه معلول بى دينى و بى خبرى اوست.
نفس در كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله
در زمينه نفس حديثى بسيار جالب به مضمون زير از رسول خدا در جوامع حديث روايت شده:
دَخَلَ رَجُلٌ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله اسْمُهُ مُجاشِعُ فَقال: يا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَيْفَ الطَّريقُ إلى مَعْرِفَةِ الْحَقِّ؟ فَقالَ: مَعْرِفَةُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! كَيْفَ الطَّريقُ إلى مُوافَقَةِ الْحَقِّ؟ قالَ: مُخالَفَةُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى رِضَا الْحَقِّ؟ قالَ: سَخَطُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى وَصْلِ الْحَقِّ؟ قالَ: هَجْرُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى طاعَةِ الْحَقِّ؟ قالَ: عِصْيانُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى ذِكْرِ الْحَقِّ؟ قالَ: نِسْيانُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى قُرْبِ الْحَقِّ؟ قالَ: التَّباعُدُ مِنَ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى انْسِ الْحَقِّ؟ قالَ: الْوَحْشةُ مِنَ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى ذلِكَ؟ قالَ: الْاسْتِعانَةُ بِالْحَقِّ عَلَى النَّفْسِ. «16»
مردى به نام مجاشع به محضر مبارك رسول اسلام صلى الله عليه و آله عرضه داشت: راه رسيدن به معرفت حق چيست؟ پيامبر فرمودند: شناخت نفس.
گفت: راه موافقت با حق چيست؟ حضرت فرمودند: مخالفت با نفس.
عرضه داشت: راه تحصيل خشنودى حق كدام است؟ فرمود: خشمگين بودن بر نفس.
پرسيد: راه رسيدن به وصال حق چيست؟ فرمود: دورى از نفس.
گفت: راه طاعت حق كدام است؟ فرمود: روى گرداندن از نفس.
گفت: راه ياد حق كدام است؟ فرمود: فراموشى نفس.
پرسيد: طريق قرب حق چيست؟ فرمود: فاصله داشتن با نفس.
عرضه داشت: راه انس با حق چيست؟ فرمود: وحشت از نفس.
گفت: راه به دست آوردن اين همه كدام است؟ فرمود: يارى جستن از حق عليه نفس.
اى دولت آستانه صاحبدلان كجاست |
كانجا مقابل حرم و قبله و دعاست |
|
ما دردمند و تنگدل و خسته خاطريم |
انفاس روح پرور اهل صفا كجاست |
|
پاى طلب گشاده و بر بسته چشم عيب |
تا اين قدم كه دارد و تا اين نظر كراست |
|
يا ما گِليم و صحت اين زمره همچو گُل |
يا خود مسيم و همّت اين فرقه كيمياست |
|
در راه عشق رسم گدايى غريب نيست |
سلطان اگر به كوى محبت رسد گداست |
|
هر طاعتى كه علّت عُجب است و معصيت |
هر نعمتى كه موجب كفران بود بلاست |
|
(عماد فقيه كرمانى)
راه رسيدن به ولايت
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
كُنْتُ مَعَ أبى حَتَّى انْتَهَيْنا إلى الْقَبْرِ و الْمِنْبَرِ و إذا اناسٌ مِنْ أصْحابِهِ، فَوَقَفَ عَلَيْهِمْ فَسَلَّمَ و قالَ: وَاللّهِ إنّى لَاحِبُّكُمْ و احِبُّ ريحَكُمْ و أَرْواحَكُمْ، فَأعينُونا عَلى ذلِكَ بِوَرَعٍ وَاجْتِهادٍ، فَإنَّكُمْ لَنْ تَنالُوا وَلايَتَنا إلّابِالْوَرَعٍ وَالْاجْتِهادِ. «17»
با پدرم حضرت باقر عليه السلام بودم تا كنار قبر ومنبر رسول خدا رسيديم، در آن هنگام گروهى از ياران پدرم در آن جا بودند، امام باقر بالاى سرشان ايستاد و به آنان سلام داد و فرمود: و اللَّه قسم! شما و بوى شما و روح شما را دوست دارم، ما را در اين دوستى با پاكدامنى و كوشش در راه حق براى رسيدن به رشد و كمال يارى كنيد كه جز با پارسايى و كوشش در راه محبوب كسى به ولايت ما نمى رسد.
آرى، بدون مبارزه با هوا و غلبه بر نفس كه نتيجه اش ورع و تقوا و پاكى و طهارت قلب است ثابت ماندن در صراط مستقيم امكان ندارد، صراطى كه «أنعمت عليهم» است كه هر كس خارج از اين صراط است يا مغضوب است يا گمراه.
أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِن رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ» «18»
آيا كسى كه خدا سينه اش را براى [پذيرفتن ] اسلام گشاده است و بهره مند از نورى از سوى پروردگار خويش است [مانند كسى است كه سينه اش از پذيرفتن اسلام تنگ است؟] پس واى بر آنان كه دل هايشان از ياد كردن خدا سخت است، اينان در گمراهى آشكار هستند.
تزكيه نفس
آنچه باعث روشنايى دل است در اسلام بيان شده و هر آنچه علّت كدورت قلب است باز گو كرده اند. گناه و معصيت و رها كردن نفس، زمينه ساز سياهى قلب، و مبارزه با هوا و هوس و اميال و شهوات غلط، علّت تجلّى نور ربّ در عرش دل است.
تصفيه و تزكيه نفس كه باعث نورانيّت دل و روشنايى جان است از اهمّ وظايف پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله بود، كه آن حضرت در اين زمينه تا مرز ايثار جان اقدام به پياده نمودن آن وظيفه و مسئوليّت كرد.
او خير و شرّ نفس را براى مردم بيان كرد و راه آراستن نفس را به خير و پيراستن اين حقيقت را از شر پيش پاى مردم نهاد و در اين مدرسه مردان و زنانى را تربيت كرد و در بستر تاريخ تربيت مى كند كه هيچ مدرسه اى نمونه آنان را نداشته و ندارد.
او با كتابى مبعوث به رسالت شد كه آن كتاب شفا بخش دردهاى قلبى و نفسى و عقلى بود. خداوند مهربان در تعريف آن كتاب مى فرمايد:
يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ» «19»
اى مردم! يقيناً از سوى پروردگارتان براى شما پند وموعظه اى آمده و شفاست براى آنچه [ازبيمارى هاى اعتقادى و اخلاقى ] در سينه هاست و سراسر هدايت و رحمتى است براى مؤمنان.
قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ* يَهْدِى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»
بى ترديد از سوى خدا براى شما نور و كتابى روشنگر آمده است.* خدا به وسيله آن [نور و كتاب ] كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند به راههاى سلامت راهنمايى مى كند و آنان را به توفيق خود از تاريكى ها [ىِ جهل، كفر، شرك و نفاق ] به سوى روشنايىِ [معرفت، ايمان و عمل صالح ] بيرون مى آورد و به جانب راه راست هدايت مى كند.
رسول بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله به وسيله قرآن مجيد دل ها را نوارنى و قلب ها را روشن و نفوس را تزكيه و سينه ها را شفا داد، او از ميان سياه چهره گان بلال و از ميان بردگان صُهَيب و از بيابان نشينان ابوذر و از غير عرب سلمان و از طايفه زنان خديجه و زهرا و زينب ساخت.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران (3): 164.
(2)- مجمع البحرين: 1/ 419، به نقل از غزالى.
(3)- بحار الأنوار: 67/ 65، باب 45، حديث 7؛ وسائل الشيعة: 15/ 163، باب 1، حديث 20216.
(4)- محمّد (47): 12.
(5)- اعراف (7): 175- 176.
(6)- حشر (59): 16.
(7)- بحار الأنوار: 1/ 116، باب 4، حديث 8؛ وسائل الشيعة: 15/ 205، باب 8، حديث 20288.
(8)- بحار الأنوار: 67/ 64، باب 45، حديث 1؛ عوالى اللآلى: 4/ 118، 187.
(9)- مريم (19): 57.
(10)- كنز العمال: 6/ 391، حديث 16208؛ تفسير الثعالبى: 5/ 422؛ مجموعة ورام: 1/ 170.
(11)- بقره (2): 129.
(21)- هزار نكته: 186.
(31)- بحار الأنوار: 70/ 342، باب 137، حديث 25؛ وسائل الشيعة: 15/ 304، باب 40، حديث 20584.
(14)- بقره (2): 10.
(15)- بحار الأنوار: 6/ 151، باب 6، حديث 1؛ الخصال: 1/ 39، حديث 21.
(16)- بحار الأنوار: 67/ 72، باب 45، حديث 23؛ عوالى اللآلى: 1/ 246، حديث 1؛ مستدرك الوسائل: 11/ 138، باب 1، حديث 12643.
(17)- الأمالى، شيخ طوسى: 722، حديث 1522؛ ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 101؛ مجموعة ورّام: 2/ 90.
(18)- زمر (39): 22.
(19)- يونس (10): 57.
منبع : پایگاه عرفان