دزد گريه كرد و داستان را گفت . عرض كرد : من براى جبران سابقه دزدى و اين همه لطف خدا مى خواهم از عبادت و تشكر خدا لبريز شوم ، بعد زندگى را ادامه دهم . حضرت فرمود : همين سه روز كافى است . برخيز و برو .
به خانه آمد و به همسرش گفت : مى دانى چرا من سه شب بيدار ماندم و گريه و عبادت كردم ؟ چون آن دزدى كه آمده بود دزدى كند ، من بودم . من قصد داشتم بيايم دامن تو را لكّه دار كنم ، ولى چون با خدا معامله كردم ، خدا هم تو را به من عنايت كرد و هم اين خانه و زندگى را .
منبع : پایگاه عرفان