ابوذرمى گويد: روزى پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته بودند. ديدم ناگهان حال پيغمبر صلى الله عليه و آله عوض شده، آهى كشيدند و فرمودند:
« واهْ شوقا الى اخوانى من بعدى »
واى ! كه چقدر به برادرانم علاقه دارم. آنهايى كه اكنون نيستند و در آينده مى آيند. درون اتاق نشسته بود و منتظر تولد فرزندش بود. با خوشحالى آمد و در اتاق را باز كرد و عرض كرد: يا رسول الله ! به دنيا آمد. حضرت برخاست و وارد اتاق شد. كنار حضرت فاطمه عليهاالسلام نشست. نوزاد را بلند كرد و روى دامن گذاشت. نگاه كرد و به پهناى صورتش اشك ريخت.
حضرت فاطمه عليهاالسلام عرضه داشت: پدر ! مگر فرزندم چگونه است؟ فرمود: چيزى نيست. سؤال كرد: پس چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: اكنون جبرئيل آمد و مشخصات جايى به نام كربلا را به من داد.
داستان كربلا را گفت. صدا زد: پدر ! آن زمانى كه اين فرزندم را سر مى برند، آيا شما هستيد؟ فرمود: نه، آيا پدرش على عليه السلام هست؟ فرمود: نه، آيا من زنده هستم؟ فرمود: نه، برادرش امام مجتبى عليه السلام هست؟ فرمود: نه. عرضه داشت: يعنى پسرم گريه كن و عزادار ندارد؟ خيلى غريب است.
فرمود: نه، فاطمه جان ! در آينده مردان و زنانى مى آيند كه مانند مادر داغ فرزند ديده برايش گريه مى كنند. عرض كرد: پدر! شما براى گريه كنان او چه كار مى كنيد؟ فرمود: عزيز دلم ! در قيامت از خدا براى آنها طلب مغفرت مى كنم، خدا
نيز قبول مى كند. بعد دست آنان را مى گيرم و با خودم به بهشت مى برم. يعنى از نشانه هاى مؤمن، گريه بر حضرت ابى عبدالله عليه السلام است.
منبع : پایگاه عرفان