معبود حق تمام امور طبيعي را براي ما خواسته است؛ ما چه نيازي به معبود باطل داريم؟ چه نيازي داريم توحيد را در زندگي كنار بزنيم و دو خدایی و سه خدایی بشويم.
شخصي داراي مذهب ثنويت و دو خدايي بود، به مدينه آمد. ميخواست با امام صادق (علیه السلام) بحث کند؛ آدم باسوادي بود. خيلي باسوادها کافر هستند. خواست که به نظر خودش با بحث و جدال، امام صادق را از گردونة توحيد بيرون كند؛ و امام هم دو خدايي شود.
(أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ)
همسلولهاي يوسف در زندان، چند خدايي بودند.
او به طرف خانة امام صادق (علیه السلام) ميرفت كه کنار يک جوي آبي ميرسد. هشام بن حکم جوان عالم را ديد كه پيراهن ميشويد. پرسيد: جوان! خانة جعفر صادق کجاست؟ هشام به او نگاهي کرد و گفت: با جعفر صادق چه کار داري؟ گفت: ميخواهم با او بحث کنم؟ گفت: دربارة چه موضوعي؟ گفت: خدا. گفت: شنيدهام او قائل به وحدانيت خداست و من ميخواهم ثابت کنم كه خدايان ديگري هم وجود دارند. هشام به او گفت: خداي اول قدرت ساختن دارد؟ گفت: بله؟ گفت: خداي دوم چطور؟ گفت: او هم قدرت دارد. گفت: خداي اول قدرت بيرون آوردن خورشيد را دارد؟ گفت: بله. دومي چطور؟ گفت: او هم قدرت دارد. گفت: خداي اول زنده ميکند؟ گفت بله. گفت دومي چطور؟ گفت: او هم زنده ميکند.
گفت: خداي اول رزق آدم را ميدهد؟ گفت: بله. گفت: دومي چطور؟ گفت: بله، او هم ميدهد. هشام گفت: يك خدا که همة کارها را ميکند، خداي دوم را ميخواهي چه كني؟ اولي که خالق، رب، رازق، غفار، رحيم، کريم، محيي و مميت است؛ دومي را ميخواهي چه كني؟
زنديق گفت: خداحافظ. گفت: مگر خانه امام صادق (علیه السلام) را نميخواستي؟ گفت: تو ما را موحد کردي. ما به دومي نياز نداريم.
منبع : پایگاه عرفان