پيغمبر صلى الله عليه وآله اين طرح سياست عدم همكارى را براى معالجۀ مرض و براى پيشگيرى از خطر، به اجرا در آورد. پيغمبر كه ميخواست به جنگ تبوك برود، سه نفر بازارى پولدار مشهور، به نام هاى كعب بن مالك، هلال بن اميه و مرارة بن ربيع، به حضور پيامبراكرم صلى الله عليه وآله آمدند و گفتند: يا رسولالله! ما چند كار در بازار و در زندگى داريم، اجازه مى دهيد ما كارهايمان را انجام دهيم، و بعد به شما ملحق شويم. حضرت فرمود: عيبى ندارد. پيغمبر صلى الله عليه وآله كه رفت، آن سه نفر گفتند: راحت شديم؛ آخر، چقدر ما به جنگ برويم. آنها در مدينه ماندند و به پيامبر ملحق نشدند. امّا پيغمبر صلى الله عليه وآله با سپاۀ خود تا مرز تبوك رفت و بعد هم برگشت. در اين خطوط جنگ تبوك، ارزنده ترين نكات تربيتى و ارزنده ترين برنامه هاى صبر و استقامت اسلامى براى مسلمانها پيش آمد. مردمي كه براى تأمين امنيت جامعۀ اسلامي رفتند، كارشان در راهها به جايى رسيده بود كه پوستى را كه از گندم و جو مردم گرفته بودند و دور ريخته بودند، براى سد جوع بر مى داشتند و مى خوردند. ده نفر ده نفر با يك خرما بيست و چهار ساعت را زندگى مى كردند. آيا من مى توانم بار دين به دوش بكشم، من كه اگر صبح، سر ميز صبحانه ام، كره، عسل، مربا و پنير ليقوان نباشد، طاقت نمى آورم و آن روز به كاينات بد مى گويم؛ من كه اگر ظهر سفره ام رنگين نباشد، چيزى از گلويم پايين نمى رود؛ من كه پيراهنم را بايد پاريس بدوزد و كت و شلوارم را براي دوختن بايد به لندن ببرند، آيا من مى توانم بار دين را به دوش بكشم و اهل حق بشوم. سيد جمال مى گفت: اگر زندگى مردم مسلمان به همان سادگى روز اول برگردد، آنها دنيا را فتح مى كنند؛ اگر آنان از مدپرستى، تجمّل پرستى، سنگ پرستى و رنگ پرستى به در بيايند، دنيا را مى گيرند.
خيلي طول نكشيد كه نبى اكرم صلى الله عليه وآله كه با يك جامعۀ جنگى به مدينه برگشت. به اهل مدينه خبر دادند كه سپاه برگشته. رهبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه وآله هم منتظر بود كه مردم به استقبال بيايند، ارتش را متوقف كرد و بر بالاى بلندى رفت، و يا اين كه بر روى اسبش بلند شد و ايستاد: جامعه من! سياست عدم همكارى را فراموش نكنيد. رابطه با مرارة بن ربيع، كعب بن مالك با هلال بن اميه ( كه با مردم مدينه در تمام برنامه هاى زندگى رابطه داشتند)، ممنوع است. مردم به استقبال آمدند و اين سه نفر هم چنين كردند. اين سه نفر، به هر كس سلام كردند، جوابي نشنيدند. جواب سلام واجب است، اما آن موقع به خاطر حفظ جامعه از مرض، حرام گشته بود. اگر مريضها را رها كنند؛ چون مرضشان مرض مسرى است، بقيه را هم بيچاره مى نمايند. آن سه نفر گفتند: مردم را رها كنيم و پيش خود پيغمبر صلى الله عليه وآله برويم كه او رحمة للعالمين است. هر سه نفر آمدند و گفتند: السلام عليك يا رسول الله! امّا پيامبر صورتش را از آنها برگرداند، و اصلاً به صورتشان نگاه نكرد. گاندى همين كار را كرد و گفت: از انگلستان لباس، پارچه، كارخانه و زندگى نگيريد و بازار براي آنها درست نكنيد. يكباره، چهارصد ميليون مصرفكننده متوقف شدند. آن موقع، اين كار، چقدر كار مهمي بود. سياست عدم همكارى، امراض را معالجه مى كند؛ گناه را از بين مى برد؛ بلكه گناه خود به خود از بين مى رود.
جمعيت وارد مدينه شد، اين سه نفر هم به خانه رفتند و در زدند، خانوادهها درها را باز كردند، امّا به آنها سلام نكردند. آنان ديدند احدى به آنها سلام نمى كند. بيرون آمدند كه رفقا را ببينند، ديدند كسى به آنها اعتنايى نمى كند. رفتند از بقالي جنس بخرند، ديدند بقالى به آنها جنس نمى فروشد؛ رفتند نان بخرند، ديدند نانوايى به آنها نان نمى دهد. اين گونه مدينه براي آنان قبرستان شد و دنيا براىشان تنگ گشت. جهان براى آنها قفس شد. آنها با خود ميگفتند، چرا ما اين طورى كرديم؛ ما بد كرديم. بعد هم دو روز كه گذشت، در مسجد، خانمى از پشت پرده به مردى گفت: پيغمبر صلى الله عليه وآله هستند؟ گفت: آرى، و رو به محراب نشسته. زن گفت: از رسول الله اجازه بگير تا من او را ببينم. مرد رفت به رسول الله گفت: آقا! خانمى با شما كار دارد. پيغمبر صلى الله عليه وآله كنار پرده آمد، زن در حالي كه اشك مى ريخت، گفت: يا رسول الله! من زن كعب بن مالك هستم. ما تا امروز نه با او حرف زديم، نه به او نگاه كرديم و هيچ رابطهاي با او نداشتيم. به خانه هم كه آمد، نمى گذاشتم بچه هايم با او حرف بزنند. از پروردگار بپرسيد، اگر خداوند راضى نيست كه ما با اين ها باشيم، البته، من از طرف دو زن ديگر هم نمايندگى دارم، شما ما را همين جا طلاق بدهيد. آنها بدون اين كه به محبت شوهرانشان فكر كنند و فكر كنند كه سرانجام زندگيشان چه ميشود، چنين تقاضايي مطرح كردند؛ چون آنها غرق در محبت خدا بودند و زندگىشان غرق در عشق خدا بود. خدا داشت اين جوري مرض را معالجه مى كرد. پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود: طلاق نه، شما فقط وظيفه داريد به سياست عدم همكارى ادامه بدهيد. آن سه نفر از مدينه به طرف كوه اُحد رفتند. پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود: براي آنها غذا ببريد و كنار بيابان بگذاريد و برگرديد و با آنها حرف نزنيد. آنها چهل و نه شب صورت روى خاك گذاشتند و به پروردگار گفتند: بد كرديم؛ اشتباه كرديم؛ ما را بيامرز؛ ما را ببخش؛ ما ضرر كرديم؛ ولي اين گفتنها فايده اى نكرد. آنها ديدند كه آسمان هم با آنها قهر است. ملكوت هم سياست عدم همكارى دارد. اين طور نبود كه خدا به آنها بگويد: حبيب من شما را راه نداده، من شما را راه ميدهم؛ بلكه خدا ميگفت: ما با هم اتحاد داريم؛ ما يكى هستيم؛ اصلاً يك طرح است. او شما را نمى خواهد، من هم شما را نمى خواهم. شب پنجاهم بود كه كعب بن مالك باهوش گفت: رفقا! مى دانيد چرا خدا ما را قبول نمى كند؛ چون خدا هم به خاطر پيغمبر صلى الله عليه وآله سياست عدم همكارى پيش گرفته است، و براى اين كه ما سه نفر با هم هستيم، ما را قبول نمى كند. ما اصلاً بايد تنهاى تنها شويم تا هيچ كس را ديگر نداشته باشيم. آن سه نفر از هم جدا شدند. نيمه شب بود كه جبرئيل عليه السلام آمد و گفت: يا رسول الله! خدا مى فرمايد: براى آنها كافى است. آنها برگشتند و آشتى كردند؛ ديگر قبولشان كن. آن وقت پيامبر دستور داد كه مردم آنها را بياورند. نزديكيهاى نماز صبح بود يا بعد از نماز صبح كه هنوز صورت آنها روى خاك بود و مثل زن و بچه مرده داشتند اشك مى ريختند. نمايندگان پيغمبر صلى الله عليه وآله آمدند و زير بغلشان را گرفتند و در حالي كه پيغمبر صلى الله عليه وآله هم در مسجد ايستاده بود، آن سه نفر را آوردند. پيغمبر صلى الله عليه وآله كعب بن مالك را در آغوش گرفت و فرمود: به خدا، از روز تولّد تا شب قبل، ساعتى در زندگيات پرقيمت تر از ساعت توبه ديشب نبود.[19]
توبه، توبه فردى، خانوادگى، اجتماعى است، و توبه اجتماعى، عدم همكارى است.
خدا ان شاء الله ما را قبولمان مى كند. اگر نااميد شويم، كافر هستيم، بله، او ما را قبول مى كند، و آبرويمان را هم حفظ مى نمايد؛ از گناه ما مى گذرد، و ما هم به پروردگار پيمان مى دهيم كه در سايۀ عنايت او براى خود آيندۀ روشنى بسازيم.
منبع : پایگاه عرفان