فارسی
پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 - الخميس 29 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ايمان و آثار آن - جلسه ششم (2) - (متن کامل + عناوین)

 

تلاش انسان ها براى ايجاد قانون

مى پرسم ديگرانى كه با انبيا كار نداشتند، و از زمان قابيل تا به اكنون مى گفتند: ما قانون لازم داريم؛ يعنى از زمان قابيل كه بشر از حريم نبوت جدا شد تا الان كه جهان در اوايل قرن بيست و يكم هست، و هنوز هم بشر خود را از نبوت و از قوانين عدالتمند خدا جدا نگه داشته است، اين بشر تا به حال چه كرده است؟ آيا او بدون قانون زندگى كرده؟ بلكه انسان ها مرتّب دور هم نشستند و عقل هاى خودشان را روى هم گذاشتند و جمعيت ها تشكيل دادند و كنفرانس ها و سمينارها برپا نمودند و كتاب ها نوشتند. افلاطون ها «1»، سقراطها «2»، ارسطوها «3»، ارشميدس ها «4»، دانشمندان قديم،

______________________________
(1) 6. ابن ارسطون يا اريستن. از شاگردان فيثاغورس بود كه با سقراط نزد او تلمّذ مى نمود، ليكن در زمان حيات سقراط اشتهارى در ميان علما نداشت. وى بزرگزاده و از خاندان هاى معروف علم يونان است و خود به تمامى فنون طبيعى آگاهى داشت. آثار گرانبهايى درعلوم فلسفى تصنيف نمود كه در آن، بيش تر به اغلاق و رمزنويسى پرداخت. لغت نامه دهخدا نامه

(2) 7. سقراط: متولد در آتن (470 تا 468 ق. م) وى در سال (400 يا 399 ق. م) از طرف حكومت محكوم گرديد و با نوشيدن شوكران مسموم شد و درگذشت. وى استاد افلاطون و موجد روش سقراطى است و برخلاف پيشينيان بشر را موضوع تدقيق و مورد توجه قرار داد. نام حكيمى است مشهور. گويند در زمان اسكندر بود. لغت نامه دهخدا به نقل از برهان

(3) 8. ارسطو: حكيم مشهور يونانى ملقب به معلم اول و پيشواى مشائين. مَولد او شهر اسطاغاريا و پدر وى نيفوماخس طبيب فيليبس، فيلبُس پدر اسكندر بود. و او از شاگردان افلاطن است. در هيكل بوثيون او به حلقه شاگردان افلاطون پيوست. لغت نامه دهخدا

(4) 9. ارشميدس: ارشميدس (ارخميدس، ارشميدوس، ارشمدوس)، از مردم سوراقوسا از جزيره صقليه. مولد او 287 ق. م. و وفات وى در 212 ق. م. بزرگ ترين مهندس و حكيم رياضى قديم. وى در جوانى براى كسب علم نزد اقليدس به اسكندريه رفت و چون به وطن خويش بازگشت به تحقيقات و مطالعات پرداخت و اختراعات گرانبها كرد. ظاهراً كتبى را كه ابن النديم براى ارشميدس نام مى برد، آن قسمت از كتاب هاى ارشميدس است كه به عربى نقل شده است. او راست: كتاب ارشميدس، تربيع الدائره، تسبيع الدائره، رساله تكسير الدائره، الخطوط المتوازيه، خواص المثلثات القائمه الزوايا، الدوائرالمماسه، الساعات الًّالات الماء التى ترمى بالبنادق، عمل الًّاله التى تطرح البنادق، الكره و الاسطوانه، الماخوذات فى اصول الهندسه، المثلثات، المفروضات و الاجرام القائمه. لغت نامه دهخدا با تلخيص

 

حكماى سبعه يونان «1»، فلوطينى ها و افلاطونيان جديد «2»، دانشمندان ديگرى كه بعد از عيسيعليه السلام آمدند،

______________________________
(1) 10. الحكماء الإغريق السبعه هم: 1. سولون من أثينا:" لا تكثر من شى ء". 2. خيلون الاسبرطى:" اعرف نفسك". 3. طاليس:" التأكد يجلب الخراب" 4. بياس من بريينى:" كثره العمال تفسد العمل". 5. كليوبولوس من لندوس:" كل اعتدال محمود". 6. بيتّاكوس من ميتيلينى:" اعرف فرصتك". 7. برياندر من كورنث:" التفكير المسبق فى كل شى ء".

ترجمه بعضهم:

1. سولون (Solon( )639 -559 ق. م): شخص مشهور قام بسن القوانين. ويُعرف بأنه أحد الرجال السبعه الحكماء فى اليونان. وُلد سولون فى أثينا لعائله نبيله.

2. خيلون الإسبرطى هو أحد الفلاسفه الإغريق من القرن السادس قبل الميلاد يعد من حكماء الإغريق السبعه حكم إسبرطه فى اليونان القديم.

3. طاليس: من مليتوس 635 ق. م.- 543 ق. م. يعرف أيضا بتالس المليسى، أحد فلاسفه الإغريق قبل سقراط و واحد من حكماء الإغريق السبعه، يعتبره العديد الفيلسوف الأول فى الثقافه اليونانيه و أبو العلوم. عاش طاليس فى مدينه مليتوس فى أيونيا، بغرب تركيا. الحمار و الكلب. فلسفته: الفيلسوف الموحّد: يذكر عنه من ناحيه الفلسفه الإلهيه أنه كان يقول بإله واحد، وأن هذا الإله مختلف عن الإنسان، وأن صفات الله ليست تلك الصفات التى ينسبها الشعراء إلى الآلهه، فإن هذه الصفات صفات إنسانيه خالصه. ( (فلسفه منطقيه)) فالله لا نواقص فى ذاته حيث لم يلد ولم يولد ولا يموت ولا كالبشر يبدأ وجودهم فى لحظه بل هو موجود مند الأزل (اللابدايه).

4. بياس من بريينى: فيلسوف إغريقى وأحد حكماء الإغريق السبعه، يعود لهم الفضل فى سن قوانين اجتماعيه متقدمه وذلك بعد حرب أهليه خاضها الفقراء ضد طبقه الملاك، وسمى قانونهم قانون أتيكا. ويتضمن حق الملكيه الفرديه المحدوده، وحق الشعب فى الإشراف على مؤسسات الدوله، وحق الجماعه فى تشكيل وحده لها قوانينها الخاصه التى تحكمها وتخضع لقانون الدوله العام.

5. كليوبولوس: هو أحد الفلاسفه الإغريق من القرن السادس قبل الميلاد يعد من حكماء الإغريق السبعه حكم إسبرطه فى اليونان القديم. من ويكيبيديا، الموسوعه الحره مع التلخيص.

(2) 11. نوافلاطونيان. عده ايى از حكماى حوز اسكندريه اند كه به نام افلاطونيان اخير ناميده شده اند؛، زيرا آن ها از يك نظر مذهب افلاطون را تجديد كرده، و از طرف ديگر، تحقيقاتى در حِكَم و معارف دارند كه بديع است و مى توان آنان را مستقل شمرد، و چون از افكار شرقيان نيز اقتباس بسيار كرده اند، بعدها همان فلسفه ايشان در افكار مردم شرق تاثير كلى پيدا كرد. تمام فلسفه اى كه به افلاطونيان اخير نسبت دارد و به واقع بايد آن را حكمت اشراقى و عرفان ناميد، مربوط است به فلوطين كه از يونانيان مصر و در اصل رومى بوده و در اسكندريه مى زيسته است. افلاطونيان اخير كه به واقع پيروان فلوطين بوده اند، برخى در حكمت مقام بلند داشته اند (از سير حكمت در اروپا). منبع: لغت نامه دهخدا

 

قانون گذارانى كه بعد از پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم آمدند، اين افراد آن قدر آمدند و خون ريختند؛ پول دادند و خانه خراب كردند؛ عمر تلف كردند و درس خواندند؛ دانشگاه درست كردند و فارغ التحصيل شدند؛ مرتّب تجربه كردند و تجزيه و تحليل نمودند؛ قانون دادند، و پس از اشتباه از كار درآمدنش، آن را عوض كردند، يا آن كه آن قانون ضرر زد، و آن را عوض كردند. اين گونه بشر به راه خود ادامه داد تا اين كه بالاخره بشر به انقلاب كبير فرانسه رسيد، و در زمان ما هم كه كار بشر به جنگ دوم جهانى كشيده شد. بعد از آن بود كه بشر به اين فكر افتاد كه محلى به نام سازمان ملل متحد «1» درست كند تا از هر كشورى منطقه اى، ملتى، گروهى، قومى و طايفه اى، انسان هاى بيدار، با بينش، متفكّر و فارغ التحصيل درجه اول بيايند و در آن جا بنشينند و قانونى جهانى درست كنند.

 

قوانين سازمان ملل

زير بناى حكومت از زمان قابيل تا به حال، متمركز در چهار قانون و در حقوقى هست كه مبتنى بر اين چهار قانون مى باشد؛ چون اين قوانين قانونى جهانى مى باشند و ديگر قانون ايرانى، مصرى، لبنانى و سورى نيستند. بنا شد بشر بعد از آن هم دردهاى بى درمان از زمان قابيل تا به حال، قانونى جهانى درست كند.

قانون اول: هر انسانى در اين عالم وقتى كه متولّد مى شود، داراى حق حيات است، و احدى حق ندارد حيات انسانى او را سلب كند؛ چنان كه در جهان، اگر به انسانى حمله شد، او به خاطر حق حيات، حق دفاع دارد، و اگر در حال دفاع، دشمن را بكشد، تقصيرى ندارد، و اگر در حال دفاع، كمك بخواهد، ديگران بايد به او كمك

______________________________
(1) 12. سازمانى بين المللى كه بلافاصله پس از جنگ جهانى دوم برقرار شد و جانشين جامعه ملل گرديد. ساختمان عمارت سازمان ملل در سال 1952 به اتمام رسيد و اولين مجمع عمومى آن در نيويورك در سپتامبر 1952 تشكيل جلسه داد. منشور سازمان ملل متحد مركب است از يك مقدمه، 19 فصل و 111 ماده هست كه هدف آن عبارت مى باشد، از حفظ صلح و امنيت بين المللى و توسعه روابط دوستانه بين كشورها و تأمين همكارى براى حلّ مسايل اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و بشردوستانه بين المللى و داراى مجمعى است كه نمايندگان همه كشورهاى عضو در آن مجمع شركت دارند. لغت نامه معينلمع

13. حق وتو، حقّ خاصى است براى اعضاى دايمى شوراى امنيت سازمان ملل متحد كه به موجب آن مى توانند مانع تصويب تصميمات آن شورا گردند. (از فرهنگ مصطلحات حقوقى).

لغت نامه دهخدا

 

بدهند. حقوق زيادى از اين قبيل را بر اين حقّ اول مبتنى كرده است، حالا بشردر دفاع از اين حقوق مى تواند از راديو، تلويزيون، روزنامه و مجله استفاده كند و گزارشش را هم به تمام عالم بفرستد.

قانون دوم: جهان انسان را به عنوان موجودى عاقل و با شعور در قوانين ملل متحد شناخته است. او به خاطر دارا بودن عقل و شعور حق دارد عاقلانه از مجموع مواهب طبيعى عالم بهره مند باشد، و احدى در عالم حق ندارد، انسانى را به عنوان موجود فاقد عقل اسير كند.

قانون سوم: هر انسانى در انتخاب كار، كسب پيشه و فعل در همه جهان آزاد است، در صورتى كه فعل او و كسب او به ديگران لطمه نزند، و هيچ بشرى در كره زمين حق ندارد جلوى كسب انسانى را بگيرد. بر اين حق، حقوق خيلى مفصّلى را مبتنى كردند كه نمى شود آن ها را از هيچ انسانى گرفت.

قانون چهارم: انسان بودن مختص به انسان هاى آمريكا و اروپا نيست. انسانى كه مورد نظر سازمان ملل است، انسانى جهانى مى باشد، و اين انسان تمام افراد بشر را از وضيع و شريف، امير و رعيت، بزرگ و كوچك، ثروتمند و فقير، عالم و جاهل، شهرى و روستايى، سفيد و سياه در برمى گيرد و همه آن ها در مقابل قانون مساوى هستند، و احدى نبايد مصونيت قانونى داشته باشد، و هر كس تخلّف كرد، بايد به محاكمه دادگاهى كشيده شود، حالا هر كسى مى خواهد باشد، و قانون بايد بر او حاكم باشد تا عدالت اجتماعى در جهان بر پا شود. نمى دانيم بشر بعد از قابيل تا به حال، چند سال طول كشيده تا توانسته به اين قوانين برسد، به علاوه آن چند سالى كه بعد از جنگ جهانى دوم طول كشيد تا توانست اين قوانين را اعلام كند، ولى اين چهار قانون تا به حال در هيچ كجا به طور كامل اجرا نشده است. قبل از اعلام اين قوانين كه بشر براى خود تعهّدى براى اجراى آن ها نمى ديده و بعد از اعلام اين قوانين هم آنچه براى همگان معلوم هست، اين است كه هيچ كس نتوانسته اين قوانين را به طور كامل و همه جانبه اجرا كند. براى عمل نشدن به هر چهار قانون مثالى مى زنم.

انسان حق حيات دارد، حالا استثناهاى آن را ببينيد: الا ويتنام شمالى، ويتنام جنوبى، لائوس، كامبوج، ايرلند، و الا مسلمانان خاورميانه، در مقابل يهودى ها و صهيونيست ها؛ انسان حق حيات دارد، اما اگر دلت خواست ويتنامى ها را بمباران كنى، عيب ندارد. انسان حق حيات دارد، اما اگر اسرائيل بخواهد مسلمان ها را آواره كند؛ بكشد؛ نابود كند؛ آتش بزند، عيب ندارد؛ اگر ايرلندى ها، يا كنگويى ها را خواستى بكشى، عيب ندارد.

انسان حق حيات دارد، انسان يعنى چه كسى؟ يعنى ارمنى هاى آمريكا، يعنى يهودى هاى دنيا. اين سرنوشت يك قانون است.

بشر در قانونى كه خودش درست كرده، موجودى است عاقل و باشعور و داراى حقّ بينش، ولى شما مى بينيد مردمى كه الان كنار شما در بنگلادش زندگى مى كنند، هفتاد ميليون انسان مسلمانى هستند كه بر اثر سلطه استعمار هند و بيگانگان، نود و هفت درصدشان بى سواد هستند، و هفت نسل است كه گوشت نخوردند؛ يعنى نمى دانند گوشت يعنى چه؟ چرا؟ چون جلوى عقل و بينش آن ها را دشمن گرفته بود. در زمانى تابلوهايى در خيابان ها زده بودند كه در آن ها بر روى سين خانمى با پستانى بى شير، بچه لاغر اندامى در حال مرگ بود و زير آن تابلوها نوشته بود: «كمك كنيد! هم نوعان شما در آفريقا گرسنه اند.» آفريقا چندين هزار معدن دارد كه اگر در دست خودشان بود، آنان ثروتمندترين ملت دنيا بودند. چرا حالا بيچاره و گرسنه اند؟ چون جلوى عقلشان را گرفتند و به آن ها حقّ تعقّل و تفكّر و حقّ علم ندادند. چنين انسان هايى حقّ بيدار شدن و حقّ كار و كسب ندارند، و در عوض، هر چند قانون جهانى مى گويد كه انسان بايد كسبى بكند كه به ديگران لطمه نزند، ولى آن ها حالا دارند با مجوّز قانونى كارخانه اى مى سازند كه روزى صد و پنجاه هزار شيشه عرق، دويست هزار ودكا و بيست هزار بطرى شراب، درست مى كنند تا برخى از انسان ها آن ها را بخورند و مست شوند و سپس به زن ها تجاوز نمايند، ولى آن ها حقّ چنين كسبى را براى خود قايلند. در حالى كه خود جهان فرياد مى زند، هيچ انسانى حقّ چنين كسبى را ندارد، اما گروهى دارند چنين كسبى مى كنند. به نام سينما فيلم هايى مى سازند كه زن و بچه شما را كم كم آلوده مى كنند و اخلاق، عقل، غيرت، فضيلت و شرف را از آن ها مى گيرند. آن ها به طور قانونى چنين حقّ كسبى دارند، در حالى كه خود دنيا مى گويد: اين كارها را نكنيد، بد است، و كسب هاى نامشروع را انجام ندهيد.

اكنون همه ملل در سازمان ملل متحد مى گويند: اسرائيل بايد صحراى سينا را خالى كند، و فقط آمريكا مى گويد، من حقّ وِتُو «1» و مصونيت دارم و مى توانم جلوى اين قانون را بگيرم. چين هم مى گويد: من حقّ وتو دارم. تمام جهان مى گويند: آرى، چين به خاطر قدرتش حقّ وتو دارد. الان اگر انگلستان، فرانسه و شوروى بخواهند قانونى را عادلانه وتو كنند، مى توانند. آيا با قايل شدن به چنين حقى براى اين كشورها در مقابل قانون،

______________________________
(1) 14. آل عمران: 151: و كسى را كه خدا كشتنش را حرام كرده است، مگر به حق مكشيد.

 

مى شود گفت، هم كشورها در برابر قانون مساوى هستند؟! آيا با وجود چنين حقى واقعاً در جهان، فقير و غنى در برابر قانون يكسان مى باشند؟ بعد از قابيل تا به حال، به غير از انبيا عليهم السلام، همه مى گفتند، ما محتاج به قانون هستيم، و اين قوانين را درست كردند.

 

چهار قانون مهّم حقوق بشر در اسلام

حالا نظر اسلام را درباره اين چهار قانون مهّم حقوق بشرى ببينيد:

حق حيات:

وَ لاتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِ «1»

؛ يعنى حرام است كه انسانى حقّ حيات انسان ديگرى را سلب كند.

مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً «2»

؛ يعنى حبيب من! به انسان ها بگو، انسان هاى تربيت شده اين گونه عمل كردند كه اگر بشرى خون انسان ديگرى را بريزد، گناهش پيش من، مطابق ريختن خون تمام بشرهاى خلق شده مى باشد.

وَ إِذَا الْمَوْؤُدَهُ سُئِلَتْ* بِأَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ* «3»

؛ يعنى خداوند مى گويد: در قيامت دادگاهى دارم كه در آن از بچه هاى سقط شده مى پرسم، قاتلت را معرفى كن تا از او انتقامت را بگيرم؛ چون كسى حق نداشته حقّ حياتت را از تو سلب كند؛ اين بچه سِقط شده در رحم كه بوده؟ او نه نان ما را مى خورده، نه به كاسبى ما كارى داشته است، و به طور كلى، اصلًا با ما رابطه اى نداشته است، بلكه آن بيچاره در يك دنياى ديگرى بوده. در دنياى ديگر هم اسلام و آيين الهى نمى گذارد، انسانى انسان ديگر را را بكشد. براى همين اسلام از زمان بسته شدن نطفه، تا وقت دفن كردن ميت، براى تجاوز به بدن، قانون ديه وضع كرده است. اگر جاى سيلى سرخ، كبود، سياه و پاره شود، و يا اين كه اين سيلى نطفه، علقه و مضغه بچه اى بى روح و با روحى را از بين ببرد، هر دوى آن ها جرم، است.

______________________________
(1) 15. مائده: 32: هر كس كس ديگرى را نه به قصاص قتل كسى، يا ارتكاب فسادى بر روى زمين بكشد، چنان است كه همه مردم را كشته باشد.

(2) 16. تكوير: 9- 8: و چون از دختر زنده به گور شده پرسيده شود كه به چه گناهى كشته شده است؟

(3) 17. أمالى الصدوق، ص 419، المجلس الخامس و الستون:

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِىِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ عليه السلام فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِينِهِ وَ فَضْلِهِ كَذَا وَ كَذَا، قَالَ: فَقَالَ: كَيْفَ عَقْلُهُ؟ فَقُلْتُ: لَا أَدْرِى. فَقَالَ: إِنَّ الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْعَقْلِ.

 

نكته مهّم در اين بين آن است كه ضامن اجراى متديّن به دين الهى، ايمان است، ولى نسبت به اين قوانين بشرى، ضامن اجرايى در جهان وجود ندارد.

چون انسان موجودى با عقل و با شعور است، در قرآن نهصد آيه درباره عقل آمده است، و در آيه صد و پنجاه نهم آل عمران به پيغمبرصلى الله عليه و آله و سلّم مى گويد:

شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ

 

در كارها با مردم مشورت كن

؛ يعنى به عقل مردم احترام كن. نزد امام صادق عليه السلام مى گويند: فلانى خيلى آدم خوبى است، و نماز و روزه بسيارى انجام مى دهد، و حضرت مى گويد: عقلش چگونه است؟ «1»

براى اين كه براى شما معلوم شود، احترام به عقل در چه زمانى و تا چند اندازه در آيين اسلام مهم است، براى نمونه كافى است به ماجرايى كه فردوسى در شاهنامه از گذشته قبل از اسلام ايران، يكى از دو تمدن اصلى بشر در آن زمان، نقل كرده، دقت كنيد:

انوشيروان در جنگ با روم، نزديك به شكست بود كه پينه دوزى به بوذرجمهر پيغام داد، من هزين تمام ارتش را مى دهم تا با روم بجنگيد، اما به يك شرط. به شرط اين كه فرزند من در مكتب درس بخواند. بوذرجمهر پيشنهاد پنيه دوز و شرط او براى كمك به جنگ با روم، به شاه گفت. انوشيروان گفت: نمى شود، و فرزند پينه دور حقّ درس خواندن ندارد؛ چون در دولت ساسانى فقط نجبا و شرفا و افراد دولت و مغان ها، حقّ درس خواندن داشتند، و عقل بقى مردم، به وسيله ستمگران تعطيل بود. براى همين خسرو پرويز اين پول را قبول نكرد و به پينه دوز گفت: فرزندت حق ندارد درس بخواند و درس خواندن او ننگى براى ما است. آنان اين چنين بودند.

حال مى بينيد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلّم از همان آغاز ظهور اسلام مى گويد:

«طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَهٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ.» «2»

______________________________
(1) 18. ديلمى، إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 1، ص 165. متن كامل روايت چنين است:

(2) عَنِ الرِّضَا عليه السلام عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم يَقُولُ: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَهٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنْ مَظَانِّهِ وَ اقْتَبِسُوهُ مِنْ أَهْلِهِ؛ فَإِنَّ تَعَلُّمَهُ لِلَّهِ حَسَنَهٌ وَ طَلَبَهُ عِبَادَهٌ، وَ الْمُذَاكَرَهَ فِيهِ تَسْبِيحٌ، وَ الْعَمَلَ بِهِ جِهَادٌ، وَ تَعَلُّمَهُ لِمَنْ لَايَعْلَمُهُ صَدَقَهٌ، وَ بَذْلَهُ لِأَهْلِهِ قُرْبَهٌ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى؛ لِأَنَّهُ مَعَالِمُ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ، وَ مَنَارُ سَبِيلِ الْجَنَّهِ، وَ الْمُونِسُ فِى الْوَحْشَهِ، وَ الصَّاحِبُ فِى الْغُرْبَهِ وَ الْوَحْدَهِ، وَ الْمُحَدِّثُ فِى الْخَلْوَهِ، وَ الدَّلِيلُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ السِّلَاحُ عَلَى الْأَعْدَاءِ، وَ التَّزَيُّنُ عِنْدَ الْأَخِلَّاءِ.

19. وسائل الشيعه، ج 27، ص 27.

 

علم و دانش براى تمام انسان هاى مسلمان لازم و واجب است.

هم چنين آن حضرت فرموده:

«اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ فَإِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَرِيضَهٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ» «1»،

«اطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ الَى اللَّحْدِ.» «2»

اين سخنان، خطاب به همه ملت اسلام است. پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: از هنگام تولّد تا وقت مردن به بچه علم بياموزيد؛ چون بايد عقل او رشد كند. واى بر پدر و مادرى كه جلوى رشد عقل بچه را بگيرند. اسلام مى گويد: انسان موجودى عاقل است و بعد هم به عقلش احترام مى گذارد. شما در كتاب وسائل الشيعه، كتاب التجاره را ملاحظه كنيد. در مسأله كسب و كار، اسلام مى گويد: تجارت، كشاورزى و صنعت حلال هستند، بعد هم نمى گويد: منطقه خالى اى وجود دارد كه شما در آن آزاد هستيد و در آن هر جور كه خواستيد مى توانيد به كسب و كار بپردازيد، بلكه مى گويد:

يا عِبادِىَ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضى واسِعَهٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ «3»

؛ يعنى تمام زمين، عالم، دريا، ماه، خورشيد و ستارگان براى شما است، و كسب در جهان آزاد است، هر كجا كه مى خواهيد باشيد؛ البته، كسبى كه با مقررات عادلانه اى تنظيم گردد.

البته، دين غريب ترين چيزها در اين عالم است. مردم همه چيز را گران كردند، ولى دين را براى فروش ارزان كردند؛ چون اگر دين گران بود كه كسى آن را نمى خريد؛ دين اگر به اندازه خود خدا ارزش داشت، كسى نبود آن

______________________________
(1) 20. محمد رى شهرى، العلم والحكمه فى الكتاب و السنه، ص 207- 206. در اين كتاب تحت عنوان: «فائده» درباره مستند اين روايت تحقيق نموده است:

(2) المعروف المنسوب إلى النبى صلى الله عليه وآله أنه قال:" اطلبوا العلم من المهد إلى اللحد". وجاء هذا المضمون فى" آداب المتعلمين"، و" الوافى" بالنحو الآتى:" قيل: وقت الطلب من المهد إلى اللحد" (الوافى، ج 1، ص 126). و ورد فى هامش" آداب المتعلمين" ما نصه:" و فى الأثر المعروف: اطلبوا العلم من المهد إلى اللحد" (آداب المتعلمين، ص 111). و فى هامش" تفسير القمى" أيضا:" ومنه الحديث المعروف: اطلبوا العلم من المهد إلى اللحد" (تفسير القمى، ج 2، ص 401). و نظم الشاعر الفارسى هذا الكلام شعرا، فقال: چنين گفت پيغمبر راستگو زگهواره تا گور دانش بجوى أنا لم نعثر على هذا التعبير فى الجوامع الروائيه، رغم الجهود المبذوله.

(3) 21. عنكبوت: 56: اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! يقيناً زمين من وسيع و پهناور است پس [با انتخاب سرزمينى مناسب و شايسته كه ارزش ها در آن حفظ شود] فقط مرا بپرستيد.

 

را بخرد. الان چون ما دين را ارزان كرده ايم، مى توانيم آن را بفروشيم.

 

اطاعت كردن على عليه السلام از قانون

در اسلام نيز همه در مقابل قانون مساوى هستند. من براى نمونه، واقعه اى را براى شما نقل كنم كه در زمان خلافت اميرمؤمنان عليه السلام اتفاق افتاده است، تا ببينيد اسلام چقدر به اين موضوع اهميت داده:

على عليه السلام داشت از بازار عبور مى كرد كه زره خود را در دكان مردى ارمنى ديد. جلو آمد و به او گفت: آقا! اين زره متعلّق به من است. آن مرد ارمنى گفت: على جان! مملكت دادگاه دارد. حضرت فرمود: من حاضرم به دادگاه بيايم. ببينيد چقدر اين روح داراى تربيت عالى است. چرا حضرت چنين مى گويد؛ چون در نگاه و بينش او همه انسان ها در برابر قانون مساوى هستند. با اين كه دولت دولت على عليه السلام است، او به عنوان مدعى و مرد ارمنى به عنوان منكر در دادگاه حاضر مى شوند.

رئيس دادگاه بر اساس ضوابط دينى مى داند با مدعى و منكر چگونه برخورد كند؛ يا بايد براى هر دو بلند شود، يا بايد براى هر دو بلند نشود، و اين كه جواب سلام هر دو را بايد يكسان بدهد. هر دو سلام كردند، و قاضى جواب سلام آن ها را داد. على عليه السلام فرمود: زره من گم شده و الان من آن را در مغازه اين ارمنى پيدا كرده ام. به او مى گويم آن زره متعلّق به من است، امّا اين شخص مى گويد: متعلّق به تو نيست. قاضى به اميرمؤمنان عليه السلام گفت: شاهد دارى؟ على عليه السلام فرمود: خير، ندارم. قاضى گفت: قرآن مى فرمايد: شاهد بياور. اكنون چون شما شاهد ندارى، آيا حاضر هستى سوگند بخورى؟ على عليه السلام فرمود: نه. قاضى به مرد ارمنى گفت: به حكم دين اسلام، زره متعلّق به تو است. اميرمؤمنان عليه السلام به اين حكم اعتراضى نكرد و از دادگاه بيرون رفت. «1»

______________________________
(1) 22. ابراهيم بن محمد الثقفى، الغارات، ج 1، ص 125- 124:

حدثنا محمد، قال: حدثنا الحسن، قال: حدثنا ابراهيم، قال: حدثنا اسماعيل بن أبان، قال: حدثنا عمرو بن شمر، عن سالم الجعفى، عن الشعبى، قال: وجد على عليه السلام درعا له عند نصرانى، فجاء به إلى شريح يخاصمه إليه، فلما نظر إليه شريح، ذهب يتنحى. فقال: مكانك، و جلس إلى جنبه، و قال: يا شريح أما لو كان خصمى مسلما ما جلست الا معه، و لكنه نصرانى و قال رسول الله صلى الله عليه وآله: إذا كنتم و اياهم فى طريق فألجؤوهم إلى مضايقه و صغروا بهم كما صغر الله بهم فى غير أن تظلموا. ثم قال على عليه السلام: ان هذه درعى لم أبع و لم أهب. فقال للنصرانى: ما يقول أميرالمؤمنين؟ فقال النصرانى: ما الدرع الا درعى، و ما أميرالمؤمنين عندى بكاذب. فالتفت شريح إلى على عليه السلام فقال: يا أمير المؤمنين هل من بينه؟ قال: لا، فقضى بها للنصرانى، فمشى هنيه، ثم أقبل فقال: أما أنا فأشهد أن هذه أحكام النبيين، أمير المؤمنين يمشى بى إلى قاضيه و قاضيه يقضى عليه! أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أن محمدا عبده ورسوله، الدرع والله درعك يا أميرالمؤمنين.

 

ادعاى اجراى قانون در افراد بى دين

آيا اكنون در جهان مردم در مقابل قانون مساوى هستند؟ من مى گويم، چنين نيستند و مى بينيد تنها فرياد اسلام براى آن بلند است. جهان قابيلى به قوانين خود عمل نكرد. در زمان پيغمبر صلى الله عليه وآله، افراد كمى به قانون عمل كردند و بقيه مردم نسبت به آن متجاوز شدند. با اين همه قوانين، امروز هم كسانى هستند كه مى گويند دين داريم، ولى تا به حال، به دين عمل نكرده اند؛ همان طورى كه خداوند گفته: وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ «1»، شكرگزاران كمند.

پيامبر صلى الله عليه وآله ديد انسان هاى عصرش اصلًا به قانون احترام نمى گذارند، براى همين برخاست تا قوانين الهى را تبيين كند و زمينه اجراى آن را فراهم آورد؛ چون بشر حكومت و قانون جهانى مى خواهد. بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله، عليعليه السلام را كنار زدند و نگذاشتند على عليه السلام راه پيامبر صلى الله عليه وآله را ادامه دهد. ولى او شايسته اين حكومت بود؛ چون او قانون جهانى داشت، امّا رأى صحابه در كار آمد و انحراف ايجاد شد؛ اجتهاد صحابه در كار آمد و انحراف ايجاد شد؛ اجتهاد ابوهريره «2» آمد؛

______________________________
(1) 23. سبأ: 13.

(2) 24. تلخيصى از آنچه در موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 43- 39 در بار حقيقت شخصيت ابوهريره چنين آمده است:

و قد أجمع رواه الحديث على أنّ أبا هريره كان أكثر الصحابه حديثاً عن رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم على حين أنّه لم يصاحب النبى صلّى الله عليه و آله و سلّم إلّا ثلاث سنين «1»، فقد بلغت مروياته كما فى مسند بقىّ بن مخلد 4735 حديثاً روى البخارى منها 446. و لهذا أنكر الصحابه عليه كثره روايته. و جاء فى «البدايه و النهايه» أنّ الزبير حين سمع أحاديث أبى هريره قال: صدق، كذب. و كان أبو هريره يروى عن كعب الاحبار و يثق به، و قد بثّ هذا الاخير فى الدين الإسلامى الكثير من الاسرائيليات و قال إبراهيم النخعى: كان أصحابنا يدَعون من حديث أبى هريره. و كان أبو هريره من عامه الصحابه فى زمن النبى صلّى الله عليه و آله و سلّم و أبى بكر و عمر، ثمّ أخذ يظهر فى زمن عثمان ثمّ ذاع صيته أكثر فى زمن معاويه، و قد غمره معاويه برفده و أعطيته، و كان مروان ينيبه عنه على ولايه المدينه، فلم يلبث أن تحوّل حاله من ضيق إلى سعه و من فقر إلى ثراء. جاء فى «سير أعلام النبلاء»: عن ابن المسيب قال: كان أبو هريره إذا أعطاه معاويه سكت فإذا أمسك عنه تكلّم. توفّى أبو هريره سنه تسع و خمسين بقصره بالعقيق و حُمل إلى المدينه و دُفن بالبقيع و صلّى عليه الوليد بن عتبه بن أبى سفيان، و كان يومئذ أميراً على المدينه.

 

مقابل با نص، اجتهاد سمره بن جندب «1» آمد؛ صد و ده مسأله اسلام را عمر منحرف كرد؛ «2» ابوبكر، خالد بن وليد را فرستاد و مالك بن نويره را كشت و شب هم با زنان قبيله همبستر شد. «3» بعدى ها هم اين كار را كردند. حكومت به بنى اميه و به بنى عباس رسيد. معاويه، يزيد بن معاويه، مروان بن حكم، طلحه، زبير، عايشه، عبدالملك

______________________________
(1) 25. سمره بن جندب (يكى از منافقين اصحاب رسول خدا، صلّى اللَّه عليه و آله در ديوار مرد انصارىّ درخت خرماى با بار داشت و منزل و خانه انصارى پهلوى درب بستان و باغ بود، پس سمره نزد درخت خرماى خود مى رفت و (از مرد انصارى) اذن و فرمان نمى گرفت، مرد انصارى با او سخن گفت به اين كه هر گاه (نزد درخت خرمايش) مى آيد، اذن و فرمان گيرد، سمره ابا و خوددارى و سرپيچى نمود، و چون خوددارى كرد، مرد انصارىّ نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده و شكايت و گله نمود و او را از آن گفتار آگاه ساخت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به او پيغام داد و وى را خواسته و به گفتار انصارى و آنچه شكايت و گله كرده، آگاهش ساخت و فرمود: هر گاه خواستى (به منزل انصارى) داخل شده و درآيى (از انصارى) اذن و فرمان بخواه، سمره إبا و سرپيچى نمود، پس چون خوددارى كرد رسول خدا قيمت و بهاى آن درخت را بيان كرد تا اين كه ثمن و بهاى آن رسيد به آنچه خدا خواسته (بيش ترين قيمت را بيان كرد تا سمره درخت را به انصارى بفروشد) سمره ابا و خوددارى نمود از اين كه (درخت را) بفروشد، حضرت فرمود: (اين درخت را بفروش كه) براى تو در بهشت به جاى درخت خود درخت خرماى با بار باشد كه خوشه هاى آن بر شاخه هاى آن است (درخت خرمايى كه بسيار خرما داشته) سمره خوددارى كرد از اين كه (آن را) قبول نموده و بپذيرد، پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مرد انصارى فرمود: برو آن درخت را از جايش بكن و به سوى او انداز؛ زيرا (بر مؤمن) ضرر و زيان و ضرار و زيان رساندن نيست. منبع: بنادرالبحار (ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار)، ص 341- 342.

(2) 26. از جمله، در كتاب روض كافى، ترجم كمره اى، ج 1، ص 8، آمده است:

عمر گفت: متعتان كانتا محللتان فى زمن رسول اللَّه و انا احرمهما و اعاقب عليهما متعه الحج و متعه النساء دو متعه در زمان پيغمبر حلال بودند و من آن ها را حرام كرده و بر آن ها كيفر مى كنم: حج تمتع و متع زنان.

هم چنين در كتاب ارشاد، ترجم رسولى محلاتى، ج 1، ص 194 آمده است:

گويند زنى در شش ماهگى بچه او متولد شد او را براى اجراى حد پيش عمر آوردند وى دستور سنگسار او را صادر نمود.

(3) 27. الحر العاملى، وسائل الشيعه (آل البيت)، ج 1، ص 16:

عن ابن ابى عون و غيره إن خالد بن الوليد إدعى إن مالك بن نويره إرتد بكلام بلغه عنه، فأنكر مالك ذلك، و قال: أنا على الإسلام ما غيرت ولا بدلت، و شهد له بذلك أبوقتاده، و عبد الله بن عمر، فقدمه خالد و أمر ضرار بن الأزور الأسدى فضرب عنقه، و قبض خالد إمرأته؟ فقال لأبى بكر: إنه قد زنى فأرجمه، فقال أبو بكر: ماكنت لأرجمه؛ تأول فأخطأ، قال: فإنه قد قتل مسلما فأقتله: قال: ما كنت أقتله؛ تأول فأخطأ، قال: فأعزله، قال: ماكنت لاشيم سيفا سله الله عليهم ابدا.

 

مروان، وليد بن عبدالملك، سليمان بن عبدالملك، مروان حمار، منصور دوانيقى، هادى، مهدى، هارون، مأمون، متوكّل، معتصم، همين طور همه آن ها مى گفتند: دين داريم، ولى آن ها بى دين بودند.

 

امام زمان عليه السلام فريادرس انسان ها

تا به اكنون دين دارها و بى دين ها هر دو به قانون عمل نكردند و جهان را پر از ظلم نمودند، ولى خدا وعده فرموده، با اين كه جهان پر از ظلم مى شود، من عالى ترين ذخيره انبيا و اوليا را، از پس پرده غيبت درآورده و از شرّ ستمگران نگاه مى دارم، و عاقبت، به بشر خسته، ستمديده و بيچاره ضعيف شده رحم مى كنم؛. به بشرى كه خودش را از قانون عدالت جدا كرد، رحم مى كنم: أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ. «1» عاقبت هر چند اين دو طايفه دست به دست يكديگر دادند، و جهان را پر از ظلم و جور كردند، ولى چون خدا ظلم را نمى پسندد و جهان هم به تبع او ظلم را نمى پسندد و جهان، جهان عدل است، حكومت جهانى با قانونى جهانى، همگانى و الهى تحت سرپرستى امام عصرعليه السلام فرزند امام حسن عسگرى عليه السلام فرزند فاطمه زهرا عليها السلام برپا مى شود؛ كره زمين داراى يك حكومت مى شود و قانون آن هم قانون الهى مى گردد.

در توصيف امنيّت موجود در زمان امام عصر عليه السلام، حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد: اگر از بغداد زيباترين زن دنيا، شترى را به طلا و نقره بار كند، و با چنين بارى تك و تنها از ميان بيابان هاى عراق تا مملكت سوريه حركت كند و برگردد، يك چشم بد به او نگاه نمى كند و دستى هم به او دراز نمى شود. «2»

______________________________
(1) 28. انبياء: 105. كلينى در جلد اول كافى صفحه 338 چنين روايت كرده:

عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَك أَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَوَجَدْتُهُ مُتَفَكِّراً يَنْكُتُ فِى الْأَرْضِ. فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! مَا لِى أَرَاكَ مُتَفَكِّراً تَنْكُتُ فِى الْأَرْضِ أَ رَغْبَهً مِنْكَ فِيهَا؟ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا رَغِبْتُ فِيهَا وَ لَا فِى الدُّنْيَا يَوْماً قَطُّ وَ لَكِنِّى فَكَّرْتُ فِى مَوْلُودٍ يَكُونُ مِنْ ظَهْرِى الْحَادِىَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِى هُوَ الْمَهْدِىُّ الَّذِى يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً ....

(2) 29. برداشتى از روايتى طولانى است كه البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 686- 689 آن را از عبد الأعلى حلبى، و او از امام باقر عليه السلام ذيل آيه شريفه: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَهٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّه»، نقل كرده است. متن آن بخشى از روايت كه مورد استناد قرار گرفته چنين است: «... يقاتلون- و الله- حتى يوحد الله، و لا يشرك به شيئا، و حتى تخرج العجوز الضعيفه من المشرق تريد المغرب و لا ينهاها أحد، و يخرج الله من الأرض بذرها، و ينزل من السماء قطرها، و يخرج الناس خراجهم على رقابهم إلى المهدى عليه السلام و يوسع الله على شيعتنا، و لولا ما يدركهم من السعاده لبغوا.»

 

ولى الان بى دين ها و دينداران هر دو دارند ظلم مى كنند و جهان را پر از ظلم مى نمايند؛ ولى چون جهان، جهان عدل است، عدل عاقبت بر ظلم غالب مى شود:

هُوَ الَّذى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيدا. «1»

زمان خود پيغمبر صلى الله عليه و آله كه لِيُظْهِرَهُ نشد، الان هم كه نشده، پس تحقّق اين وعده در آينده خواهد بود؛ چنان كه در آيه أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ «2»، «يرث»، فعل مضارع است؛ يعنى در آينده اين وراثت محقّق مى شود. خداوند در آيه بيست و يكم سوره مجادله از خود خبر مى دهد كه: كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلى «3»: من بر خودم واجب كردم كه عاقبت من و رسولانم در جهان پيروز باشيم.

______________________________
(1) 30. فتح: 28: اوست كه پيامبرش را به هدايت و دين حق فرستاد تا آن دين را بر همه اديان پيروز گرداند و خدا شهادت را كافى است.

(2) 31. انبياء: 105.

(3) 32. مجادله: 21.

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تمسک به شجرهٔ طیبه، راه نجات مردم در دنیا و آخرت
تطابق عمل و گفتار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله
1ـ اطاعت همراه با استطاعت
شکیبایی در برابر مشکلات - جلسه چهاردهم - (متن کامل ...
ملاقات علامه مجلسى با شخص بى‏دين
عاشقانه‌ترین زندگی در سایه‌سار باور قیامت و ...
رعايت نهايت قسط در ترازوى آخرت
توبه آغوش رحمت - بحث سوم - قسمت اول (متن کامل ...
شیراز/ شاه‌چراغ/ دههٔ دوم ذی‌القعده/ تابستان 1396 ...
صله رحم‏

بیشترین بازدید این مجموعه

صدق و صادقین - جلسه اول
نمونه‏هايى از آثار پروردگار
نصيحت پروردگار به موسى بن عمران عليه السلام‏
مشورت امرى مهم در جامعه‏
شیطان و اهل تقوا - جلسه سيزدهم – (متن کامل + عناوین)
رضايت ابى عبدالله عليه‏السلام از روز عاشورا
كشش دو جانبه عشق خدا و پاكان
عكس العمل خدا در طاعت و عصيان مردم
روزه عبادت ویژه
مراحل نابودی انسان

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^