روايت مهمى را نقل مى كنند كه جبرئيل عليه السلام به محضر مقدس نبى عالى قدر صلى الله عليه وآله نازل شد. وقتى او آيه اى را كه آورده بود، تلاوت كرد و امر نزول آيه تمام شد، نبى بزرگ كه در تواضع و اخلاق بى نمونه بود، به جبرئيل عليه السلام فرمود: براى عبرت گرفتن، از عجايبى كه از زمان خلقت خود تا الان در عالم مشاهده كردى، براى من تعريف كن.
اميرمؤمنان عليه السلام درباره عبرت گرفتن مى فرمايد: «مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ.» «3»: چقدر من در حال تعجّب هستم كه هيچ كلاسى براى تعليم گرفتن و آموختن مانند كلاس روزگار نيست، ولى اين كلاس شاگرد خيلى كمى دارد.
ز دام طبيعت پريدن خوش است گل از باغ لاهوت چيدن خوش است
به كاخ تجرّد نشستن نكوست در آن جا رخ يار ديدن خوش است
مى عشق نوشيدن از دست يار ز آن باده جان پروريدن خوش است
نسيمى وزد تاز باغ وصال چو گل جامه از تن دريدن خوش است
از اين شهر و اين خانه تا كوى يار چو آهوى وحشى دويدن خوش است
همه شب به اميد صبح وصال چو نى ناله از دل كشيدن خوش است
الهى! به شوق غزالان عشق به صحراى وحدت چريدن خوش است
الهى قمشه اى
جبرئيل عليه السلام گفت: آقا! قرار بود من بر يكى از انبيا نازل شوم، در هنگام نازل شدن، در منطق محدودى كه جزيره مانند بود، به درياى آرامى برخورد كردم. در هنگامى كه مى رفتم آن پيغمبر را ملاقات كنم، كسى را در اين جزيره ديدم كه فعاليت جسمى و فعاليت كارى داشت. از نظر عبادت، ظرف وجود او را كه نظر كردم، ديدم خيلى دقيق بود. از نظر عمر، در ديوان عمر او كه نظر كردم، ديدم خداى عزيز و توانا پانصد سال عمر به او عنايت كرده است. من وقتى به او برخورد كردم، در سجده بود و اشك مى ريخت. من به اين جمله او رسيدم كه مى گفت: الهى! تمام تقاضاى من از تو در يك جمله است، و آن اين است كه من از تو مى خواهم ساعت مرگ من و جان دادن مرا در حال سجده بر خودت قرار بدهى؛ من آن وقتى كه مى خواهم جانم را به تو بدهم، در حال سجده بر تو باشم. الهى! از تو تقاضا مى كنم، حال عبادت مرا تا شب مرگ تداوم بدهى، و تقاضا مى كنم روز مرا در قيامت در حال سجده محشور كنى. يا رسول الله! من به ديوان قبولى نظريات بندگان نگاه كردم و ديدم خدا همه برنامه هايش را پذيرفته است.
جبرئيل عليه السلام به منزله وزير دربار الهى، و امين وحى پروردگار است و اسرار خدا پيش او مى باشد؛ او داراى وجودى بى نظير است. خداى متعال در قرآن مجيد در آيه صد و هفتاد و هفت سوره بقره، ايمان را به پنج صورت بيان مى كند كه يكى از آن ها ايمان به ملايكه است.
جبرئيل عليه السلام گفت: يا رسول الله! اين برنامه ها خيلى براى من جالب بود، و دوست داشتم صحنه قيامت او را هم ببينم. من آن را در ديوان قيامت و در علم خدا مشاهده كردم. چون در آيه سى و دو سوره يس، خدا مى فرمايد:
وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ
همه عالم، از اول تا آخر، هر چه كه هست، نزد من حاضر است.
در علم پروردگار گذشته، حال و آينده وجود ندارد، و گذشتگان، و افراد زمان حاضر و آيندگان همه معلوم و مسلّم است. اين مطلب را در حكمت عاليه متعاليه بحث كرده اند. علاوه بر قرآن مجيد كه خيلى دقيق و لطيف آن را بيان كرده است، مرحوم حاجى، در منظومه حكمت و صدرالمتألهين در علم پروردگار در كتاب اسفار و ديگران نظرياتى دارند. ولى عالى ترين مبناى علم الهى همين آيه سى ودو سوره يس است كه بيان مى كند، اصل موجودات جهان چه موجودات گذشته، چه موجودات حال و چه موجودات آينده در علم الهى منعكس است؛ چون خدا است و محيط، و براى او غيبت معنا و مفهوم ندارد كه آينده بيايد تا او ببيند چه مى خواهد باشد. غيبت متعلّق به محدودين هست. ما الان بين دو غيب قرار گرفتيم: گذشته و آينده، و نه از اول عالم اطلاع داريم و نه از آخر عالم. اين وسط هم معلومات ما خيلى كم و كوچك است. اين قدر كوچك است كه راوى مى گويد، در محضر امام صادق عليه السلام نشسته بود، كسى پرسيد: آقا! انداز كره زمين چقدر است؟ حضرت به او فرمود: در ذهن خود بيابان بدون اول و آخرى را در نظر بياور. سايل گفت: بيابانى را در نظر آوردم كه نه اول دارد و نه آخر. بعد حضرت فرمود: دانه ارزنى را در اين بيابان بى اول و آخر رها كن. گفت: رها كردم. حضرت فرمود: ذهن خود را از بيابان خارج كن. گفت: خارج كردم. حالا مى بينم در اين بيابان حوادث عجيبى اتفاق مى افتد؛ موجوداتى مى آيند؛ خلقتى وجود دارد؛ برنامه هايى هست. حضرت فرمود: حالا برو آن دانه ارزن را در بيابان پيدا كن. گفت: آقا! آن دانه ارزن، بين اين همه حوادثى كه در اين بيابان اتفاق مى افتد، قابل پيدا كردن نيست. امام عليه السلام فرمود: كره زمين در مقابل آنچه با چشم مى بينيم، نه چيزهايى كه نمى بينيم، مانند دان ارزنى در يك بيابان بى اول و آخر است و تو درون اين دانه ارزن هستى. خان تو اين قدر كوچك است. خودت را ببين كه در مقابل اين خانه چقدر كوچك هستى.
گذشته متعلّق به مايى هست كه اين قدركوچك هستيم؛ آينده هم متعلّق به مايى هست كه غيب با آن وسعت در برابرمان قرار دارد و ما هم اين قدر كوچك هستيم. براى همين نمى توانيم نسبت به آن ها احاط علمى پيدا كنيم. از حال هم كه ما اطلاعات زيادى نداريم.
اين گونه بود، نبى اكرم صلى الله عليه و آله با آن بزرگى كه داشت، اول هر نمازى در برابر خدا كه مى ايستاد، مى گفت: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ.»
خدايا! من نتوانستم آن طورى كه تو هستى تو را بشناسم، مرا ببخش، من در مقابل تو كوچك هستم.
منبع : پایگاه عرفان