آنچه گفته شد، ترسيمى از وضع زندگى دو هزار سال ملت اروپا، و دويست سال ملت آمريكا بود، و بعد هم نتيج اين همه مظالم، پديد آمدن مسلك كمونيستى شد؛. همان ضديتى كه يهود با عيسى و مسيحيان در تاريخ داشت، كار را به اين جا رساند. اكنون وضع زندگى آن جا، به اين جا رسيده كه آمار مفاسد در ممالك مغرب زمين از شمارش بيرون برود؛ آن ها ديگر آمار فحشا و منكرات را به ثانيه كشانده اند.
يكى از دوستانم مى گفت: در پمپ بنزينى در اروپا، رفتم تا بنزين بزنم، دو نفر از ماشين پياده شدند و اسلحه خود را درآوردند و كسى را كشتند. بعد معلوم شد چهل و سه دلار در جيب او بوده كه براى آن ها او را كشتند و بعد پول هايش را برداشتند و رفتند. در اروپا شما اگر تشريف ببريد، كسانى كه پير مى شوند، از مرد و زن، به طور كلى بايد از زندگى كنار بروند. براى همين منطقه اى بيرون شهر است، به نام منطقه پيران، كه زن و مرد وقتى پير شدند، بايد از شهر بيرون بروند و در آن جا مستقر شوند. آن ها كه به آن جا رفتند، ديگر پسر و دختر و فاميل به ديدنشان نمى روند. مثل سگى كه در زباله دانى زندگى مى كند، دولت يك نانى به آن ها مى دهد تا بخورند، و بعضى از اين افراد هم خودكشى مى كنند. در اروپا ديگر هيچ پناهگاهى براى بشر نمانده است. كليسا، طبيعت، علم، دولت هاى اروپايى و برنامه هاى رنسانس هاى فرهنگى و اقتصادى، هيچ كدام براى مردم پناهگاه نشدند. بعد به كمونيست پناه بردند، و پس از مدتى فهميدند كه كمونيست هم نمى تواند پناهگاه آنان باشد.
منبع : پایگاه عرفان