فارسی
جمعه 18 آبان 1403 - الجمعة 5 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

تولد مرحوم مجلسى

 

 در كتاب ها از قول يكى از علماى بزرگ نوشته اند كه آن عالم بزرگ مى گويد :

 من به زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام رفته بودم . آن زمان ها ماشين نبود . چهارصد سال قبل يا پياده مى رفتند ، يا با كجاوه و قاطر.

 مى گفت : در راه برگشتن خواب ديدم كه در اصفهان هستم و وارد مجلسى شدم كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله، حضرت امير عليه السلام، حضرت زهرا عليها السلام تا امام دوازدهم عليهم السلام نشسته اند و به ديوار تكيه داده اند . ملامحمد تقى مجلسى در اين جلسه در كنار پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله نشسته است . پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله به ملا محمد تقى فرمودند :

 خدا به تو فرزندى عنايت كرده است كه دو سه ماهه است . اسم او را محمد باقر گذاشته اى ، بگو : او را بياورند تا ما او را ببينيم .

 قنداقه اى را آوردند ، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند : او را به من بدهيد . بچه را گرفتند و به سينه چسباندند و همين طور تمام آن چهارده نفر به سينه چسباندند و برگرداندند .

 مى فرمايد : من از خواب بيدار شدم ، به اصفهان و محضر مبارك مرحوم ملا محمد تقى مجلسى رفتم ، گفتم : آيا به تازگى بچه دار شده ايد ؟ فرمود : بله ، دو سه ماه است . گفتم : اسم فرزند شما محمدباقر است ؟ من چنين خوابى ديده ام .

 ايشان گريه كرد و گفت : دعايم مستجاب شد . گفتم : چه دعايى كرديد ؟ گفت : مشغول نماز شب بودم ، حس كردم كه حال خوبى دارم . اين كشش از جانب معشوق است .

 در حال گريه به فكر فرو رفتم كه از خدا چه بخواهم ؟ چون هر چه بخواهم به من مى دهد و ممكن است اين حال ديگر ايجاد نشود ، پس بخواهم تا به من عنايت شود .

 ناگهان اين فرزندم در گهواره بيدار شد و شروع به گريه كرد . من گفتم : خدايا ! اين فرزند مرا يكى از عالمان و بهترين خدمت گزاران به فرهنگ دين قرار بده . دعايم مستجاب شد . كشش مرحوم مجلسى به قرآن و اهل بيت عليهم السلام خيلى فوق العاده بود . او اين فرهنگ عظيم را از ارزيابى روايات به وجود آورد .

 دوستى داشتم مى گفت : مشكلى پيدا كردم . به چند نفر از رفقاى بازاريم گفتم دعا كنند ، اما نشد . خلاصه روزى در حال خوش به خدا گفتم ، درست شد . به او گفتم : چگونه اين حال براى تو حاصل شد ؟ گفت : پولى به راننده اى كه داشت مسافر مى برد دادم و سوار شدم . اين راننده كه از شهر بيرون رفت و به بيابان رسيد ، هيچ كس نبود ، گفتم : نگهدار ! گفت : مگر فلان جا نمى روى ؟ گفتم : نه ، من همين جا پياده مى شوم . هنوز در حال خوش و وصل بودم . مى گفت : پياده شدم ، لباسم را كندم و رو به خدا كردم ، گفتم : خيال كرده اى من نادرشاه افشار هستم كه به من پيچيده اى ؟ با خدا داد و بيداد كردم و گفتم : تو مى دانى كه من بنده تو هستم ، من ذليل ، بدبخت ، بيچاره و فقير هستم . بعد دوباره آمدم و به شهر برگشتم . كار ما درست شد . فهميدم گاهى بايد در حال خوش با خدا درد دل كنيم . اگر حال ايجاد شود ، كار درست مى شود .

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نمونه‏هايى از فرعونيان تاريخ
انبياء و ائمه عليهم السلام عاقل‏ترين انسان‏ها
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه هفدهم
روز شهادت امام محمدباقر(علیه‌السلام)/ بیت ...
حقيقت لوح محفوظ
كر و كور شدن باطن زليخا
مرگ و فرصتها - جلسه سوم
تولد مرحوم مجلسى
خواسته‏هاى كوتاه نظران
عبادت خدا و خدمت به خلق خدا

بیشترین بازدید این مجموعه

مقام حضرت زينب (س)
موضوع اخلاقي - جلسه هفدهم - مقام حضرت فاطمه ...
اجازه گرفتن حضرت قاسم(ع) برای رفتن به میدان و ...
مرگ و فرصتها - جلسه سوم
متن سخنرانی استاد انصاریان در مورد قرآن
تعمير مسجد الحرام و آلوده باطنان‏
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
حق فرزند بر پدر
حقيقت لوح محفوظ

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^