
رابطه معصوم با امّت
خرمافروشى على را در كوچه ديد و گفت: فدايت شوم! چه دردى دارى؟ گفت: سرم درد مىكند. گفت: آقا جان! دوا نمىخواهيد؟ گفت: نه. گفت: چرا سرتان درد مىكند؟ گفت: چون سر تو ديشب درد گرفت. سر تو با سر من يكى است. جان او با جان على اين اندازه نزديك شده است.
بيست سال پس از شهادت امام على عليهالسلام، آمد و در خانه ام سلمه را زد و گفت : با امام حسين عليهالسلام كار دارم. من به كوفه مىروم، اگر امام حسين عليهالسلام آمد، بگو: ميثم سلام رساند. ام سلمه از جا پريد و گفت : آقا! چند سال دارى؟ گفت: 35 سال. گفت: تو هنوز به دنيا نيامده بودى ؛ اما ده سال در مدينه، پيامبر در نماز شب، تو را دعا مىكرد:
من كىام ليلى، ليلى كيست من
هر دو يك روحيم اندر دو بدن
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: بعد از مردنم، رابطهام با شما كه با من هستيد، محفوظ است. اگر رنجى به شما برسد، من در برزخ ناراحت مىشوم و پرونده شما را هر هفته در برزخ به من ارائه مىدهند. اگر ببينم كه گناهى مرتكب شدهايد، من براى شما استغفار مىكنم. ما به گردن هم حق داريم. اين هماهنگى مال نفوسى است كه همرنگ هم هستند. شما هم نگاه كنيد كه با چه كسى هماهنگى داريد.