فارسی
سه شنبه 22 آبان 1403 - الثلاثاء 9 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

تواضع و آثار آن - جلسه شانزدهم - (متن کامل + عناوین)

 

شگفتى در خلقت انسان

صورتگرى مخلوقات در عالم

 

تهران، مسجد حضرت امير عليه السلام رمضان 1384

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

كلمه صورتگر به معناى نقاش است، خداوند متعال اين كلمه و مشتقات آن را كه «صوّر» و «يصوّر» مى باشد، در حقّ خود به كار برده است.

«هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ» «1»

خداوند صورت شما را در رحم ها، نقاشى مى كند،

«فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ» «2»

زيبا نقّاشى مى كند، از ديدگاه پروردگار، هيچ نقشى را در اين عالم زشت نقاشى نكرده است، تمام موجوداتِ را زيبا نقاشى كرده است. البته انسان مسأله خوشگلى و زشتى را اعتبار كرده است.

 

زيبايى در خلقت موجودات

 

پروردگار فعل، كار و صنعت خود را در تمام عالم هستى زيبا مى داند. خداوند به اين معنا در قرآن اشاره مى كند:

«الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ» «3»

______________________________
(1)- آل عمران (3): 6؛ «اوست كه شما را در رحم ها [ىِ مادران ] به هر گونه كه مى خواهد تصوير مى كند.»

(2)- غافر (40): 64؛ «و صورت هايتان را نيكو گردانيد.»

(3)- سجده (32): 7؛ «همان كسى كه آنچه را آفريد نيكو ساخت.»

«كُلِّ شَيْ ءٍ»؛ يعنى همه موجودات، بدون استثناء، زيبا و آراسته آفريده شده اند، علت آن اين است كه در خود نقاش غير از زيبايى وجود ندارد. در نقّاش انحراف در علم، تدبير، طرح، نقشه، وجود ندارد، نقص در قلم، وجود ندارد.

وجود مقدس پروردگار زيباى بى نهايت است و از زيباى بى نهايت، غير از زيبايى صادر نمى شود. در آنجا زشتى و نازيبايى وجود ندارد.

جهان چون زلف و خطّ و خال و ابروست

 

كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست «1»

     

***

آنكه هفت اقليم عالم را نهاد

 

هر كسى را هر چه لايق بود داد «2»

     

***

ابلهى ديد اشترى به چرا

 

گفت نقشت همه كژست چرا؟ «3»

     

هنگامى كه با ديد محدود خود، شتر را ديد، به نظر او تناسبى در اندام شتر وجود ندارد، بلندى قدّ، بزرگى شكم و طولانى بودن گردن، او را زشت كرده است. از ديد پروردگار شتر را مشاهده كنيد، مى بينيد كه اسم او را در قرآن كريم آورده است، خداوند مى فرمايد:

«وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها» «4»

نام حيوانات را ذكر كرده است؛ زيرا از ديدگاه او همه حيوانات زيبا نقّاشى شده اند.

يا در سوره مباركه غاشيه، مى فرمايد:

«أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ» «5»

نظر در اصطلاح قرآن نگاه كردن با چشم و عقل مى باشد. اگر عقل چشم را همراهى نكند، نگاه كردن، ابلهانه مى شود.

______________________________
(1)- شيخ محمود شبسترى.

(2)- سعدى شيرازى.

(3)- سنايى غزنوى.

(4)- نحل (16): 8؛ «و اسب ها و استرها و الاغ ها را آفريد تا بر آنها سوار شويد.»

(5)- غاشيه (88): 17؛ «آيا با تأمل به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده؟»

 

نگاه متفكرانه به خلقت انسان

 

أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ» «1»

«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ» «2»

نمى فرمايد: با چشم، خود را نگاه كنيد، با نگاه عقل و تحقيق خلقت خود را مشاهده كنيد، كه چه عناصرى در خلقت انسان به كار گرفته شده است.

از سفره پهناور جهان چه چيزهايى را جمع آورى كرده است و با همديگر تركيب كرده اند؟ تناسب، نظم و وزن در تركيب انسان لحاظ شده است، تا يك نطفه به وجود بيايد، با نگاه چشم نمى توان اين تركيب را مشاهده كرد، چشمى لازم دارد كه به عقل، ميكرسكوپ، علم طب و كتاب هاى فيزيولوژى تركيب شود، تا اندكى از فعل خدا در خلقت انسان روشن شود؛ زيرا فهم ظواهر آسان است، اما فهم حقايق باطنى بسيار مشكل مى باشد، لذا خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: بعضى از انسان ها به تو مراجعه مى كنند و از خلقت روح مى پرسند،

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» «3»

به آنها جواب بدهيد:

«قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»

روح به امر پروردگار به وجود آمده است، «4» اما در مورد ماهيت، ذات، دستگاه و حقيقت آن هيچ گونه توضيحى نمى دهد.

 

دانش اندك براى انسانها

 

بعد از آن خداوند در قرآن مى فرمايد: در چنين امورى خود را خسته نكنيد؛ زيرا

______________________________
(1)- اعراف (7): 185؛ «آيا در [فرمانروايى و] مالكيّت [و ربوبيّت ] بر آسمان ها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده و اينكه شايد پايان عمرشان نزديك شده باشد با تأمل ننگريسته اند؟»

(2)- طارق (86): 5؛ «پس انسان بايد با تأمل بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است؟»

(3)- اسراء (17): 85؛ «و از تو درباره روح مى پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندكى به شما نداده اند.»

(4)- الكافى: 1/ 273، حديث 3؛ «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عز و جل يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي قَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ وَ هُوَ مِنَ الْمَلَكُوتِ

بحار الأنوار: 25/ 70، حديث 57- 58

[بصائر الدرجات ] مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ عز و جل يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَدٌ صَمَدٌ وَ الصَّمَدُ الشَّيْ ءُ الَّذِي لَيْسَ لَهُ جَوْفٌ وَ إِنَّمَا الرُّوحُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِهِ لَهُ بَصَرٌ وَ قُوَّةٌ وَ تَأْيِيدٌ يَجْعَلُهُ اللَّهُ فِي قُلُوبِ الرُّسُلِ وَ الْمُؤْمِنِين.

[تفسير العياشي ] أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ رُوحَ الْقُدُسِ وَ لَمْ يَخْلُقْ خَلْقاً أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْهَا وَ لَيْسَتْ بِأَكْرَمِ خَلْقِهِ عَلَيْهِ فَإِذَا أَرَادَ أَمْراً أَلْقَاهُ إِلَيْهَا فَأَلْقَاهُ إِلَى النُّجُومِ فَجَرَتْ بِه.

چيزى نصيب شما نمى شود:

«وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا»

من به شما انسان ها، اندكى از علم را داده ام. البته اين علم اندك نزد يك نفر نمى باشد و بين گذشتگان و آيندگان تقسيم شده است. مگر كسانى كه داراى ظرفيت ويژه اى مى باشند، آن افراد از اين آيه استثنا هستند؛ يعنى جزو:

«وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا»

نمى باشند، به تعبير قرآن آنها داراى خير كثير مى باشند:

«وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً» «1»

و اين خير نزد همه نيست، با رياضت به دست نمى آيد:

«ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ» «2»

از دانش اين بزرگواران تعبير به اين آيه مى كند:

«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» «3»

ما را «راسخون فى العلم» «4» نمى گويند، اساتيد دانشگاه ها و اطباى جهان را راسخون فى العلم نمى گويد، چرا؟ زيرا علم آنها دائم در تغيير و تحوّل است، علم ثابت و راسخ نيست، امروز مى گويند اين دارو براى بيماران ضررى ندارد، روز بعد مى گويند اين دارو را از همه داروخانه هاى جهان جمع آورى نماييد.

«ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ» «5»

هر كس ابلهانه وارد هر كارى شود، گرفتار مى شود، وسوسه براى او به وجود مى آيد، دچار ترديد و شك مى شود، حكيم مى فرمايد:

______________________________
(1)- بقره (2): 269؛ «و آنكه به او حكمت داده شود، بى ترديد او را خير فراوانى داده اند.»

(2)- مائده (5): 54؛ «اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد مى دهد.»

(3)- آل عمران (3): 7؛ «و حال آنكه تفسير واقعى و حقيقى آنها را جز خدا نمى داند. و استواران در دانش.»

(4)- الكافى: 1/ 186، حديث 6؛ «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ عز و جل طَاعَتَنَا لَنَا الْأَنْفَالُ وَ لَنَا صَفْوُ الْمَالِ وَ نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ.»

و نيز در الكافى: 1/ 213، حديث 3، باب أن الراسخين في العلم هم الأئمة؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ.»

(5)- حجر (15): 85؛ «و آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دوتاست، جز به حق نيافريديم.»

 

ابلهى ديد اشترى به چرا

 

گفت نقشت همه كژ است چرا؟

گفت اشتر كاندر اين پيكار

 

عيب نقّاش مى كنى تو هشدار

     

در من هيچ عيب و نقصى نيست، نقاش من زيباى مطلق است، نقاش من

«أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ» «1»

مى باشد و هيچ عيب، نقص و انحرافى در او نمى باشد كه نازيبايى در نقش پيدا شود، اگر تو بخواهى مرا نگاه كنى، از ابلهى بيرون بيا، متفكرانه به قرآن نگاه كن:

«أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ» «2»

شتر، نشانه وجود من در عالم هستى است، اگر عالم خدا نداشت، شترى به اين صورت به وجود نمى آمد، شتر نشانه من است، به عالم خردمندانه نگاه كن، اما بدانيد كه دانش شما قليل است.

 

اعطاى دانش مطابق با ظرفيت انسان ها

 

دانش عده اى كه نقاشى و ظرفيت ويژه دارند كثير است، كه به آنها عنايت شده است،

«وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً» «3»

و در جاى ديگر مى فرمايد:

«وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» «4»

به او دانش كثير عطا كردم، چنين افرادى الراسخون فى العلم هستند؛ يعنى علمشان از من گرفته شده است، در آن علم تغييرى ايجاد نمى شود. ولى همين دانش كثير، به قول فلاسفه مقول به تشكيك است، علوم كثير با كثير فرق مى كند، از جهت ماهيت فرق نمى كند ولى عنصراً از نظر گستردگى فرق مى كند، مانند نور،

______________________________
(1)- سجده (32): 7؛ «همان كسى كه آنچه را آفريد نيكو ساخت.»

(2)- غاشيه (88): 17؛ «آيا با تأمل به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده؟»

(3)- بقره (2): 269؛ «و آنكه به او حكمت داده شود، بى ترديد او را خير فراوانى داده اند.»

(4)- لقمان (31): 12؛ «و به راستى ما به لقمان حكمت عطا كرديم.»

كه شعله سر كبريت نور است، لامپ كوچك نور است، و لامپ بزرگ هم نور است، ولى مقوله به تشكيك است و با هم تفاوت دارند، حكمت يكسان به همه عنايت نشده است، برابر با ظرفيت ها عنايت شده است.

خداوند متعال چه كسانى را معلم و راهنماى شما قرار داده تا شما را هدايت كنند. خيلى از انسان ها ادعاى معلّمى دارند و اين مدعيان هم انسان هاى زيادى را شاگرد خود كردند و آن انسان ها بى تحقيق ادعاى آنها را قبول كردند و از آن ها درس گرفتند و در برابر درس آنها زندگى كردند و مردند و به جهنّم رفتند.

معلم هاى شما چه كسانى هستند؟ متواضع ترين انسان هاى تاريخ انبيا و ائمه بودند.

 

تواضع موسى بن عمران

 

يك مورد تواضع موسى بن عمران عليه السلام است، به نبوّت مبعوث شده است، خداوند در قرآن مى فرمايد: از ميان انسان ها او را براى صحبت مستقيم انتخاب كردم كه بين من و او واسطه اى نباشد،

«كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً» «1»

دانش موسى بن عمران نور، رحمت و هدايت است، اين سه كلمه درباره علم حضرت موسى عليه السلام در قرآن مجيد است. او داراى علم كثير و فراوان است، به وجود مقدّس پروردگار يك روز عرض كرد، امروز در كره زمين، عالم تر از من هم وجود دارد، خدا به او فرمود: بله.

گفت: خدايا مرا به جانب آن عالم راهنمايى كن، تا شاگردى او كنم. وقتى پروردگار به سؤال پيغمبر اولى العزم خود جواب مى دهد كه عالمتر از تو وجود دارد، نمى گويد: براى چه عالم تر از من وجود دارد، آن علم را به من مى دادى!

______________________________
(1)- نساء (4): 164؛ «خدا با موسى به صورتى ويژه و بى واسطه سخن گفت.»

خداوند نشانى آن عالم را داد كه منطقه زندگى آن عالم جايى به نام «مجمع البحرين» است، نشانى آن عالم اين است، وقتى كنار آب غذا مى خوريد، ماهى پخته سفره شما در آب مى افتد و زنده مى شود، آن ماهى را دنبال كن تا به آن عالم برسى، مرده در آنجا زنده مى شود، تا اين حد عالم بركت دارد. انسانى كه قلبش مرده باشد، عقلش نيز مرده است، حيات انسان به علم، دانايى و معرفت بستگى دارد.

غروب شب احيا، علماى بزرگ منطقه شهر رى خدمت شيخ صدوق آمدند و گفتند: آقا امشب، شب قدر است، ما روحانيون خدمت شما رسيديم كه از شما بپرسيم، چه عملى براى ما بالاترين عمل است؟ ايشان فرمودند: مذاكرات علمى.

اگر جامعه فهميده باشد، شيطانى بر آن جامعه مسلط نمى شود، عدالت و قانون اجرا مى شود، دست آن جامعه به سوى غرب دراز نمى باشد، و آن جامعه براى هميشه زنده است.

ماهى در آب افتاد، معلوم شد جاى آن عالم در آنجا است، موسى عليه السلام در اولين برخورد با آن عالم گفت: مى خواهم خدمت شما باشم، عالم به موسى بن عمران عليه السلام فرمود: دانش من خيلى سنگين است، تو طاقت آن را ندارى،

«لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً» «1»

تحمّل و طاقت دانش مرا ندارى، موسى گفت: من دوست دارم همراه تو باشم، و از دانش تو استفاده كنم. خدا در قرآن مجيد مى فرمايد: آن عالم گوشه اى از علم خود را به كار برد، موسى طاقت نياورد، گريبان او را گرفت، موسى گفت: چرا اين كار را كردى؟ عالم گفت: در اولين ارتباط، به شما گفتم «لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً» اين عمل سه مرتبه تكرار شد و هر سه بار موسى طاقت نياورد. چرا خداوند اين دانش گسترده را به ما نمى دهد؟ زيرا ظرفيت آن را نداريم. اگر اسرار بعضى از امور را به ما

______________________________
(1)- كهف (18): 67؛ «تو هرگز نمى توانى بر همراهى من شكيبايى ورزى.»

برسانند، كافر مى شويم و تحمل نمى كنيم، هنگامى كه آن عالم در مرتبه سوم علم خود را به اجرا در آورد، موسى عليه السلام بسيار عصبانى شد، عالم به او گفت: عصبانى نشو،

«هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ» «1»

اين نقطه، نقطه جدايى من با تو مى باشد، تو تحمل دانش من را ندارى، ما بايد خداحافظى كنيم، «2» كنار درياى مديترانه كه وصل به همه اقيانوس هاى جهان است، موسى عليه السلام و آن مرد عالم كنار همين درياى مديترانه براى خداحافظى مى ايستند.

 

علم پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام

 

گنجشكى مقابل آن دو آمد، و نزديك آب آمد تا جايى كه نوك اين پرنده كوچك به آب برسد، با نوك خود يك قطره آب برداشت و كمى پرواز كرد، بعد نوك خود را تكان داد و قطره آب روى آب افتاد، پرنده رفت، جبرئيل نازل شد، به موسى عليه السلام گفت: اين چه چيزى بوده است؟ موسى گفت: نمى دانم. به آن مرد عالم گفت، اين چه چيزى بوده است؟ آن عالم گفت: نمى دانم. معلوم مى شود علم آن مرد عالم، اندازه اى خاص داشته است، باز علم خداوند در جاى ديگر مى باشد. تا به پروردگار برسد، گفت: اى مرد عالم و اى موسى، خدا مرا فرستاده تا به شما بگويم، اين دريا و اين قطره را ديديد، دو نفر، در آينده مى آيند، يكى از آنها آخرين پيامبر است و ديگرى جانشين و وصىّ او است، علم شما دو نفر، به اندازه اين قطره است و علم آن دو به اندازه اين دريا است، «3» «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» «4»

بالاتر از هر عالمى، عالم ديگر بالاتر است.

______________________________
(1)- كهف (18): 78؛ «اكنون زمان جدايى ميان من و توست.»

(2)- بحار الأنوار 13/ 279، حديث 1؛ « [تفسير القمي ] إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ... فَذَكَرَ وَصِيُّهُ السَّمَكَةَ فَقَالَ لِمُوسَى إِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ عَلَى الصَّخْرَةِ فَقَالَ مُوسَى ذَلِكَ الرَّجُلُ الَّذِي رَأَيْنَاهُ عِنْدَ الصَّخْرَةِ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ فَرَجَعَا 000

فَقَالَ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً فَقَالَ الْخَضِرُ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً فَقَالَ مُوسَى سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً 000 قَالَ نَعَمْ فَمَرُّوا ثَلَاثَتُهُمْ حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ 000 فَلَمَّا جَنَحَتِ السَّفِينَةُ فِي الْبَحْرِ قَامَ الْخَضِرُ إِلَى جَوَانِبِ السَّفِينَةِ فَكَسَرَهَا وَ حَشَاهَا بِالْخِرَقِ وَ الطِّينِ فَغَضِبَ مُوسَى عليه السلام غَضَباً شَدِيداً وَ قَالَ لِلْخَضِرِ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً فَقَالَ لَهُ الْخَضِرُ أَ لَمْ أَقُلْإِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرا

قَالَ مُوسَى لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً فَخَرَجُوا مِنَ السَّفِينَةِ فَنَظَرَ الْخَضِرُ إِلَى غُلَامٍ يَلْعَبُ بَيْنَ الصِّبْيَانِ 000 فَتَأَمَّلَهُ الْخَضِرُ ثُمَّ أَخَذَهُ وَ قَتَلَهُ فَوَثَبَ مُوسَى إِلَى الْخَضِرِ وَ جَلَدَ بِهِ الْأَرْضَ فَقَالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً فَقَالَ الْخَضِرُ لَهُ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً قَالَ مُوسَى إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا بِالْعَشِيِّ قَرْيَةً 000 فَاسْتَطْعَمُوهُمْ فَلَمْ يُطْعِمُوهُمْ وَ لَمْ يُضَيِّفُوهُمْ فَنَظَرَ الْخَضِرُ عليه السلام إِلَى حَائِطٍ قَدْ زَالَ لِيَنْهَدِمَ فَوَضَعَ الْخَضِرُ يَدَهُ عَلَيْهِ 000 فَقَامَ فَقَالَ مُوسَى عليه السلام 000 لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً فَقَالَ لَهُ الْخَضِرُ عليه السلام هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً أَمَّا السَّفِينَةُ الَّتِي فَعَلْتُ بِهَا مَا فَعَلْتُ فَكانَتْ لِقَوْمٍ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كَانَ وَرَاءَ السَّفِينَةِ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ صَالِحَةٍ غَصْباً كَذَا نَزَلَتْ 000 وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ 000 فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً 00 وَ أَمَّا الْجِدارُ الَّذِي أَقَمْتُهُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما.»

(3)- درر الأخبار با ترجمه متن عربى: 276، حديث 5؛

البرسي في مشارق الأنوار: روى الحسن البصري أن الخضر لمّا التقى موسى فكان بينهما ما كان، جاء عصفور فأخذ قطرة من البحر فوضعها على يد موسى، فقال للخضر: ما هذا؟ فقال: يقول: ما علمنا و علم سائر الأولين و الآخرين في علم وصيّ النبي الأمي إلّاكهذه القطرة في هذا البحر. و روى ابن عباس عنه أنه شرح له في ليلة واحدة من حين أقبل ظلامها حتّى أسفر صباحها في شرح الباء من «بِسْمِ اللَّهِ » و لم يتقدّم إلى السين و قال: لو شئت لأوقرت أربعين بعيرا من شرح «بِسْمِ اللَّهِ ».

(4)- يوسف (12): 76؛ «و برتر از هر صاحب دانشى، دانشمندى است.»

متوجه شديد كه خداوند شما را در اين دنيا و در جريان زندگى، درِ كدام خانه فرستاده است؟ چه معلّمى را در راه شما قرار گذاشت، اگر در طول عمر خود شكر خدا كنيد كه خدا شما را با على عليه السلام آشنا كرده، آيا شكر خدا را به جا آورده ايد؟

خير. شكر بايد به تناسب نعمت باشد، كدام شكر هم وزن وجود على عليه السلام است؟

اولين مجرم از نوعِ ما، قابيل است

«وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ» «1»

كه برادر خود را كشت، تا آخرين مجرم كه معلوم نيست كه چه كسى مى باشد، اگر اميرالمؤمنين وسط محشر بيايد و بگويد خدايا با چقدر عمل من حاضر هستى، كلّ اين مجرمين را به بهشت بفرستى، كه من آن عمل را ارائه كنم، زيرا اين افراد داراى چنين اخلاقى هستند.

موسى بن جعفر عليه السلام در اوج سختى زندان بغداد، چند شب مانده به شهادت ايشان، گفت: خدايا خمسِ اعمال دوره عمرم را، بردار و جزاى آن خمس را آمرزش گناهان وابستگان به ما قرار بده،

با كريمان كارها دشوار نيست

 

سؤالى از روز قيامت

 

شخصى به مسجد آمد، گفت:

«يا رسول الله من يحاسب الخلق يوم القيامة»

حساب و پرونده ما در قيامت دست كيست؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود، الله، عرب خنديد و رفت. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: چرا خنديدى؟ گفت: براى اينكه

«الكريمُ اذا قدر عفا» «2»

______________________________
(1)- يس (36): 59؛ «و [ندا آيد:] اى گناهكاران! امروز [از صف نيكان ] جدا شويد.»

(2)- مجموعة ورام: 1/ 9، الجزء الأول؛ «قال أعرابي يا رسول الله من يحاسب الخلق يوم القيامة قال الله عز و جل قال نجونا و رب الكعبة قال و كيف ذاك يا أعرابي قال لأن الكريم إذا قدر عفا.»

خداوند كريم است، كريم در اوج قدرت گذشت مى كند.

يك ركعت نماز على عليه السلام مى تواند تمام گناهان مردم را ببخشد.

چه شكرى هم وزن على است؟ اول بايد وزن على را به دست آورد، بعد ببينيم آيا اين نعمت قابل شكر است؟

امام حسين عليه السلام مى فرمايد: اى خدا! اگر عمر روزگار را به من بدهى و من در تمام عمر خود غير از شكر تو هيچ كارى نكنم، از عهده شكر يك نعمت تو، كه پدرم على عليه السلام است، بر نمى آيم. منتظر شكرِ من نباش. نمى توانم شاكر باشم. «1»

در سرم نيست جز هواى على

 

در دلم نيست جز ولاى على

خرم آن دل كه مهر او دارد

 

زنده آن جان كه شد فناى على

اى دل ار عمر جاودان خواهى

 

سر و جانت نما فداى على

سر به هر دو جهان فرو آيد

 

شهريارى كه شد گداى على

دين و آئين نمى شود كامل

 

جز به مهر و به جز ولاى على «2»

     

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 24/ 54- 56، باب 29، حديث 14- 15- 16- 25؛ «المناقب لابن شهرآشوب أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ يَعْنِي الْأَمْنَ وَ الصِّحَّةَ وَ وَلَايَةَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام.

التَّنْوِيرُ فِي مَعَانِي التَّفْسِيرِ، عَنْ الْبَاقِرِ وَ الصَّادِقِ عليه السلام النَّعِيمُ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام.

عَنْ الْبَاقِرِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً قَالَ النِّعْمَةُ الظَّاهِرَةُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ مَعْرِفَتِهِ وَ تَوْحِيدِهِ وَ أَمَّا النِّعْمَةُ الْبَاطِنَةُ فَوَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ عَقْدُ مَوَدَّتِنَا.

كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة عنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ وَ اللَّهِ مَا هُوَ الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ وَ لَكِنْ وَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.»

(2)- شهريار.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

میزان معنوی
مرگ و فرصتها- جلسه پنجم
نشر علم
انسان، آينة حق‌نما
تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 – سخنرانی دوم
چگونه محبوب خدا شویم- جلسه ششم
حیات طیبه و الهی آیت‌الله بروجردی 
الهام هشت خصلت به بندگان محبوب
در دیر راهب نصرانی بین مسیر کوفه وشام - جلسه ...
اهل توحيد

بیشترین بازدید این مجموعه

ثواب نگاه به خانه خدا
پذيرايى خدا از اجابت كنندگان دعوت ماه رمضان
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
مقايسه زيباترين شعر سعدى با سخن حضرت در دعاى ...
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
صفات متقين
انسان، آينة حق‌نما
فرار از احمق
نعمت گوش و زبان
سه نعمت بی‌نظیر برای بشر

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^