
ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه دوازدهم – (متن کامل + عناوین)
- تاریخ انتشار: 23 آذر 1392
- تعداد بازدید: 338
نفس، سرچشمه رفتار انسان
تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
سخن در بيان آيات مباركه سوره يوسف بود ، اما نه به صورت آيه به آيه، بلكه به گونهاى كلى، نگاهى به مجموع آيات اين سوره انداختيم و از اين فرهنگ تربيتى جامع و كامل، مسائلى را در دو جهت حق و باطل برداشت كرديم.
كلام به اين جا رسيد كه در سوره مباركه يوسف، دو نفس مطرح است ؛ يعنى دو منيّت انسانى : نفس رنگپذير كه از بيرون و درون خود، رنگ مىپذيرد و اين رنگ پذيرفته شده را به اعضا و جوارح انتقال مىدهد و حكومتش تا لحظه مرگ برپا است و وجودش مانند سد آبى است كه در پشت آن، كه با اعضاى بدن ارتباط دارد، پاكىها آبگيرى و يا آلودگىها جمع مىشوند. هم با كمك عوامل بيرونى و هم عوامل درونى، كار اين آبگيرى تا پايان عمر ادامه مىيابد. اين مخزن، ذخيرههاى خود را به اعضا و جوارح انتقال مىدهد. اگر در اين مخزن، پاكى وجود داشته باشد، مانند ايمان به خدا و قيامت و محبت، مخزن پاك و رشد يافته است و سرزمين اعضا و جوارح را سيراب مىكند و آنها را وادار مىسازد كه عمل صالح انجام دهند :
« وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُو بِإِذْنِ رَبِّهِ »[1]
عبداللّه است.
سرزمين پاكىها و ناپاكىها
بايد ببينيم اين مخزن را در برابر چه خانوادهاى، چه مدرسهاى و چه حزبى قرار مىدهيم. پيامبر صلىاللهعليهوآله مىفرمايد:
«اَبواه يهوّدانه وَيُنَصّرانه وَيُمَجِسانَه»[2]
پدر و مادر هستند كه فرزند را يهودى يا نصرانى يا مجوسى تربيت مىكنند پدر و مادر، دو رود هستند كه بايد ديد چه چيزى را در اين مخزن مىريزند. مدرسه، جامعه احزاب و كتابها همگى رودهايى هستند كه به اين مخزن مىريزند. اين مخزن هم نمىتواند آرام باشد. خداوند آن را متحرك آفريده است و اين اعضا و جوارح، ابزار تحرك آنند. اگر مخزن اين سرزمين وجود انسان، از پاكىها پر باشد:
« وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ »
تمام رويدنىهاى بيرون از اين مخزن كه از آن سيراب مىشوند، گياه الهى خواهند شد :
« يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ »
يعنى زارع اين زمين پروردگار است :
« ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّ رِعُونَ »[3]
آيا شما زارع هستيد يا خداوند زارع است. آن گاه از چشم صاحب اين مخزن پاك، نظر پاك ظهور مىكند. از گوش پاك، علم الهى ظهور مىكند. اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد :
«وَقِفُوا على أَسماعَهم العلمُ النافع لَهُم»[4]
از گوشى كه به مخزن پاكى وصل است، گيرندگى علم ظهور مىكند. از دست نيز همين طور است. شهوت فقط در امر حلال يا در عصمت و عفت و تقوا خرج مىشود. پاى انسان در مجالسى شركت مىكند كه مجالس به پروردگار وصل است،[5] فرقى نمىكند كه اين مجلس عرفه، كميل، يا مجلس كسب پاك با درآمد پاك باشد:
« وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِى خَبُثَ »
اما سرزمين آلوده و ناپاك و پر از آشغال:
« لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً »
گياه مختصر به درد نخور بيرون مىدهد كه نه انسان سراغ آن مىرود و نه حيوانات :
وَالَّذِى خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً »
و در سرزمينى كه ناپاك است گياه ناقص مىرويد.
پاك سازى نفس از آلودگيها
لطيفهاى در سوره مباركه قصص هست كه با اين بحث، ارتباط دارد. از رودها و مخزنهاى درونى و پاكى و ناپاكىها، نفس زكىّ و يا خبيث مىشود كه نمادش در اين سوره، يوسف و زليخا هستند. يوسف يك مخزن دارد كه از راه خانواده و به ويژه پدر و مادر، از پاكىها پر شده بود.
نفس زليخا نيز در دربار مصر، از آلودگى پر شده بود. عقلش خاموش نبود و مىتوانست تشخيص دهد ، ولى تشخيص او تشخيص خوبى نبود. او بدى را انتخاب كرد. اگر مخزن از آلودگى پر شود، جايى ندارد كه روشن كند و پر از لجن است. اين لجن بايد پاكسازى شود تا عقل بتواند كار كند. عقل در درياى لجن نمىتواند كارى بكند.
موسى و فرعون مصداق پاكىها و ناپاكىها
دربار فرعون يكى از كثيفترين دربارها بود. در سوره قصص، خداوند دربار او را ترسيم فرموده است:
« إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِى الْأَرْضِ ... يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ »[6]
به اندازهاى در اين دربار، فساد حاكم بود كه همه مملكت را گرفته بود. در سوره فجر مىفرمايد :
« و فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَادِ * الَّذِينَ طَغَوْاْ فِى الْبِلاَدِ * فَأَكْثَرُواْ فِيهَا الْفَسَادَ »[7]
موسى بن عمران عليهالسلام بيست سال داشت و هنوز به مقام رسالت نرسيده بود. در دنيا همين يك نفر بود كه در چارچوب زندگى دنيا مستقيما صداى خدا را شنيد و بعد پيامبر اولوالعزم شد. او در دربار متراكم از فساد فرعون و در دامان او بزرگ شد. منش و روشش با اين دربار نمىساخت. آيا نفس پاك و زكيه خود را، با عقل ملكوتى خود آبگيرى كرده بود، يا با ارتباط با اولياى خود؟ نمىدانم.
حفاظت از پاكىها
بيرون از دربار، موسى فردى از قبطيان و مصريان فرعونى را مىبينند كه با يكى از سبطيان، از فرزندان يعقوب و اسحاق درگير شده است و اين مرد قبطى زور مىگويد. از آن جا كه موسى خصم ظالم و مدافع مظلوم بود، باادب جلو آمد و گفت : چرا ظلم مىكنى؟ مرد قبطى دست از سبطى برداشت و گريبان موسى را
گرفت. موسى هم يك مشت به او زد و او همان جا مُرد. اين خبر به دربار رسيد.
فردا در همان محل، همان سبطى را ديد كه با يك قبطى ديگر، درگير شده است. سبطى كه از حادثه ديروز ترسيده بود، با صداى بلند به موسى گفت: ديروز يك نفر را كشتى و حالا مىخواهى ما را بكشى! مرد قبطى فهميد كه قاتل ديروزى موسى بوده است. موسى فرار كرد. قرآن مىفرمايد: يك دربارى كه داراى نفس طاهر و پاك بود، به موسى گفت : خبر كار تو به دربار رسيده است و در دربار جلسه گرفتهاند. آنان تصميم قطعى دارند كه تو را بكشند.[8]
موسى نزد شعيب رفت و ده سال شاگردى او را كرد.[9] بعد هم به كوه طور آمد و آن صدا را شنيد كه هر كس بشنود، تا ابد مست مىشود :
« إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى »[10]
سومين پيامبر اولوالعزم خدا و ميوه ملكوت، ظهور كرد. اگر آن دربارى داراى نفس زكيه نبود، تا او را مىديد، مىگفت: دستبند به او مىزنم و او را نزد فرعون مىبرم. بعد هم موسى كشته مىشد و بشر از اين منبع بركت، محروم مىشد. نفس پاك مىآيد و حافظ جان موسى مىشود ؛ اما نفس شرير، حتى به كودك شيرخوار هم رحم نمىكند.
پناه بردن به خدا براى حفظ پاكىها
در اين 110 آيه سوره يوسف، انسان در برابر اين منش، شگفتزده مىشود. روزى كه تخت حكومت را به او دادند و استعداد او را در حكومت دارى ديدند، انسانى كه ته چاه بوده است، اكنون حاكم يك كشور پهناور مىشود. جبرئيل مىگويد من ناظر او بودم و رفتار او را ديدم. شب كه به نيمه رسيد، كسى كه امروز عزيز مصر شده است، از شهر بيرون رفت و در بيابان، چالهاى پيدا كرد. با همه بدن روى خاك افتاد و زار زار گريه مىكرد :
« رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ »
خدايا! اندكى حكومت را به من دادى.
« و عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَوَاتِ و الْأَرْضِ »[11]
من امشب با اين صورت روى خاك، دو تقاضا دارم :
« تَوَفَّنِى مُسْلِماً »
انبيا مىترسيدند كه هنگام مرگ، دچار خطر شوند.[12] پس از آن كه مرا به دنياى بعد منتقل كردى.
« و أَلْحِقْنِى بِالصَّــلِحِينَ »[13]
جبرئيل مىگويد: من از خدا اجازه گرفتم كه در اينباره با او حرف بزنم. كنار او آمدم و گفتم: در هيچ دورهاى از زندگىات اين حال را از تو نديدم. يوسف گفت: در طول زندگى انسان كى اتفاق افتاده است كسى از روى تخت سلطنت، به بهشت برود. من امشب آمدهام تا خدا را به يارى بطلبم كه مرا تا هنگام مردنم مسلمان نگه دارد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[1] ـ اعراف 7 : 58؛ «سرزمين پاكيزه ، گياهانش به اذن خدا مىرويد .»
[2] ـ عوالى اللآلى: 1/35، حديث 18؛ «قال رسول الله صلىاللهعليهوآله كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون أبواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه.»
[3] ـ واقعه 56 : 64؛ «آيا شما آن را مىرويانيد ، يا ما مىرويانيم ؟»
[4] ـ نهج البلاغه: خطبؤ 184، معروف به همام؛ «فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الاِقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلاَءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ.»
[5] ـ من لايحضره الفقيه: 2/618، حديث 3214؛ «... وَ حَقُّ نَفْسِكَ عَلَيْكَ أَنْ تَسْتَعْمِلَهَا بِطَاعَةِ اللَّهِ عز و جلوَ حَقُّ اللِّسَانِ إِكْرَامُهُ عَنِ الْخَنَا وَ تَعْوِيدُهُ الْخَيْرَ وَ تَرْكَ الْفُضُولِ الَّتِي لاَ فَائِدَةَ لَهَا وَ الْبِرَّ بِالنَّاسِ وَ حُسْنَ الْقَوْلِ فِيهِمْ وَ حَقُّ السَّمْعِ تَنْزِيهُهُ عَنْ سَمَاعِ الْغِيبَةِ وَ سَمَاعِ مَا لاَ يَحِلُّ سَمَاعُهُ وَ حَقُّ الْبَصَرِ أَنْ تَغُضَّهُ عَمَّا لاَ يَحِلُّ لَكَ وَ تَعْتَبِرَ بِالنَّظَرِ بِهِ وَ حَقُّ يَدِكَ أَنْ لاَ تَبْسُطَهَا إِلَى مَا لاَ يَحِلُّ لَكَ وَ حَقُّ رِجْلَيْكَ أَنْ لاَ تَمْشِيَ بِهِمَا إِلَى مَا لاَ يَحِلُّ لَكَ فَبِهِمَا تَقِفُ عَلَى الصِّرَاطِ فَانْظُرْ أَنْ لاَ تَزِلاَّ بِكَ فَتَرَدَّى فِي النَّارِ وَ حَقُّ بَطْنِكَ أَنْ لاَ تَجْعَلَهُ وِعَاءً لِلْحَرَامِ وَ لاَ تَزِيدَ عَلَى الشِّبَعِ وَ حَقُّ فَرْجِكَ أَنْ تُحْصِنَهُ عَنِ الزِّنَا وَ تَحْفَظَهُ مِنْ أَنْ يُنْظَرَ إِلَيْهِ... .»
[6] ـ قصص 28 : 4؛ « همانا فرعون در سرزمين مصر برترى چويى و سركشى كرد ... پسرانشان را سر مىبريد. »
[7] ـ فجر 89، آيه 10 ـ 12؛ «و با فرعون نيرومند كه داراى ميخهاى شكنجه بود ؟ * همانان كه در شهرها ، طغيان وسركشى كردند ؟ * و در آنها فساد وتباهكارى فراوانى به بار آوردند ؟»
[8] ـ عيون أخبار الرضا عليهالسلام: 1/198-199، باب 15، حديث 1؛ «قال الرضا عليهالسلام إن موسى دخل مدينة من مدائن فرعون على حين غفلة من أهلها و ذلك بين المغرب و العشاء فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فقضى موسى على العدو و بحكم الله تعالى ذكره فَوَكَزَهُ فمات قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ يعني الاقتتال الذي كان وقع بين الرجلين لا ما فعله موسى عليهالسلام من قتله إِنَّهُ يعني الشيطان عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ فقال المأمون فما معنى قول موسى رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي قال يقول إني وضعت نفسي غير موضعها بدخولي هذا المدينة فَاغْفِرْ لِي أي استرني من أعدائك لئلا يظفروا بي فيقتلوني فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ قالَ موسى عليهالسلام رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ من القوة حتى قتلت رجلا بوكزة فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ بل أجاهد في سبيلك بهذه القوة حتى رضي فَأَصْبَحَ موسى عليهالسلام فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ على آخر قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ قاتلت رجلا بالأمس و تقاتل هذا اليوم لأوذينك و أراد أن يبطش به فَلَمّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما و هو من شيعته قالَ يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاّ أَنْ تَكُونَ جَبّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِين... .»
[9] ـ تفسير القمي: 2/138 ـ 139؛ «فقال له شعيب إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْعِنْدِكَ وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّالِحِينَ فقال له موسى ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ أي لا سبيل علي إن عملت عشر سنين أو ثمان سنين فقال موسى وَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ قال قلت لأبي عبد الله عليهالسلام أي الأجلين قضى قال أتمها عشر حجج قلت له فدخل بها قبل أن يقضي الأجل أو بعده قال قبل... .»
[10] ـ طه 20 : 14؛ «همانا ! من خدايم كه جز من معبودى نيست ، پس مرا بپرست و نماز را براى ياد من برپا دار .»
[11] ـ يوسف 12 : 101؛ «پروردگارا ! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى و برخى از تعبير خوابها را به من آموختى . اى پديد آورنده آسمانها و زمين !»
[12] ـ نهج البلاغه: خطبؤ 231؛ «فَمِنَ الاْءِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَّ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ فَإِذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّى يَحْضُرَهُالْمَوْتُ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَةِ... .»
[13] ـ يوسف 12 : 101؛ «در حالى كه تسليم [ فرمانهاى تو ]باشم جانم را بگير ، و به شايستگان مُلحقم كن .»