چون تیر عشق جا به کمان بلا کند اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست احباب را به بند بلا مبتلا کند بیگانه را تحمل بار نیاز نیست معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوستدردی ندارد او که طبیبش دوا کند آن را ...
دريا هيچ توقعي از رودها ونهرهاي حقير ندارد.دريا از نباريدن باران گلايه نمي کند وحتي در هر تشنگي سر به اوجي، لب فروبسته مي ماند. تشنگي را چگونه بردريا مسلط کردند که دريا سراز هر کجاي تاريخ، هر کجاي کوير وصحرا درآورد، سخني از تشنگي برلب نمي آورد وبه ...
بیا زینب ببین کشته شد اکبرم
**********
بر زمین غرق خون بین گل پرپرم
**********
فرق اکبر ببین از جفا شد دو تا بیا نوحه بر او جای لیلا نما
ناید از او صدا هر چه کردم ...
درد ، روایت هفتاد و دو ستاره خاموش را به توفان سپرده است.چهل غروب، آسمان، خورشید را بارید. چهل بار کوه، پژواک مظلومیت خون شهدا را به آسمان پاشید و گودال خون تراوش کرد. چهل روز غم، دیوارهای کوفه را کوبید و نیزهها، نیمه جان، پا بر زمین زدند. به یاد آن ...
این عطش چیست در آیینه ی رود افتاده ست
داغ دریاست که برسینه ی رود افتاده ست
بوی تنهایی می آید ازاین جا فریاد
خبری نیست ازآن موی پریشان درباد
خبری نیست به جز کاکل آغشته به خون
دشت حیران شده ازبس گل آغشته به خون
سبزدرسبز گذشتند سواران غریب
سرخ درسرخ ...
سزاوار است شعری تازه گویم
سخن را بر سر دروازه گویم
کجایی نردبان دار! دریاب
اذان گفتند و ما ماندیم در خواب
اذان گفتند تا بیدار باشیم
مهیّای صعود از دار باشیم
ولی ما خواب را ترجیح دادیم
شب و مهتاب را ترجیح دادیم
اگر چه ساقی از ما بینیاز ...
اصغر به جای گریه ـ بهر عمو دعا کن کمتر مرا صدا کن
ــــــــــ
ای غنچة بهاری ـ ای یاس گاهواره
برآسما ن رویت ـ اشکت ستاره
از بهر آب رفته ـ عموی تو دوباره
تا زنده باز گردد ای اصغرم ...
چون ز زین افتاد آن میر سپاه
بود شاه دین کنار خیمهگاه
دید آهنگ برادر شد خموش
بانگ تکبیرش نمیآید به گوش
بلکه تکبیر برادر، بر ملا
شد بدل بر بانگ: ادرکنی اخا
آن صدا آمد چو بر گوش حسین
پر زد از سر طایر هوش حسین
باد پای تیزتک را ...
تمام می شوم امشب در آخر قصه
بخواب بانوی احساس! دختر قصه!
یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از در قصه
ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعله ی آتش سراسر قصه...
خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دل آور قصه
بده ...
به اسبش هی زد و زلفش میان بادها گُل کرد
سکوت دشت را سرشار از عطر قرنفُل کرد
نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود کرده است
لبانش سنگهای تشنه را غرق تغزُل کرد
و بسم الله رویش – صبحگاهان بنی هاشم –
بیابانهای دنیا را پر از تحریر بلبل کرد
* ...
ای فصل بلند بینهایت
توفان غرور و کوه غیرت
دریای به خاک و خون نشسته
در گستره کویر غربت
افسانهترین حکایت عشق
آغوش صمیمی صداقت
اسطوره آسمانی خاک
تندیس شکوه و استقامت
در خاطره غروب، جاری است
پرواز تو در طلوع هجرت
یادآور لحظههای تلخی است ...
برگرد مولا، کوفه را با کوفیان بگذاربر شانه های بی کسی ها آشیان بگذارفردا به جز با دست تو روشن نخواهد شدجای ستاره در تن شب ارغوان بگذارعطر نمازت کهکشان را گیج خواهد کردگلدسته ها را در هیاهوی اذان بگذاراز کوچه ی مردانگی با غربتت بگذرگم کرده گان راه را ...
تجلی کرد دستی پرده بالا رفت آدم را
در آن تاریک روشن ها تبسم کرد عالم را
هوس بارید شیطان پشت گندم زار می خندید
هبوط ناگهان در ناکجا افکند آدم را
نگاهی کرد آدم خیره بر بام بلند عرش
در آنجا دید چرخاچرخ ارواح مکرم را
خدایا توبه آیا قبول افتاد؟ آدم ...
تولد «حماسه» در مدینهالنبی، در شبعان آسمانی، نویدی است که بوی بال فرشتگان را در سرتاسر جهان گسترش میدهد.«شهید» به دنیا میآید تا «قیام» را شهادت دهد و فلسفه «الموت اولی من رکوب العار» را حکیمانه برای تاریخ به تفسیر بنشیند. تاریخ، چنین روزی را ...
میآید از نهایت تنهایی، یال بلند اسبِ رها در باد این سرخ، یالِ اسبِ پریشان است، یا لحظههای خون و خدا در باد؟ میآید و هراس من از این است، کاین قامتبلند چه خواهد شد آن صبر باشکوه خدا، زینب، آیا هنوز مانده به جا در باد؟ این چشمهای ابری پا در ...
شب بود و درد بود و پریشانی، شب بود و اسبهای رها در بادگویی زمین تبلور ماتم بود، گویا زمان گواهی بد میدادمحزون و دلشکسته و ناآرام، در لحظههای ناخوش و نافرجامحالت چگونه بود زمانی که، خورشید هم به روی زمین افتادچشمان سوگوار شما میدید مرگ ...