فارسی
دوشنبه 05 آذر 1403 - الاثنين 22 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
عاشورا در آیینه ادبیات
ارسال پرسش جدید

خون بها ازحجة‏الاسلام نیّر تبریزی

خون بها ازحجة‏الاسلام نیّر تبریزی
چون تیر عشق جا به کمان بلا کند اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست احباب را به بند بلا مبتلا کند بیگانه را تحمل بار نیاز نیست معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوستدردی ندارد او که طبیبش دوا کند آن را ...

روايت عطش از سودابه مهيجي

روايت عطش از سودابه مهيجي
دريا هيچ توقعي از رودها ونهرهاي حقير ندارد.دريا از نباريدن باران گلايه نمي کند وحتي در هر تشنگي سر به اوجي، لب فروبسته مي ماند. تشنگي را چگونه بردريا مسلط کردند که دريا سراز هر کجاي تاريخ، هر کجاي کوير وصحرا درآورد، سخني از تشنگي برلب نمي آورد وبه ...

کشته شد اکبرم ازغلامعلی رجائی (زائر)

کشته شد اکبرم ازغلامعلی رجائی (زائر)
بیا زینب ببین                           کشته شد اکبرم ********** بر زمین غرق خون                     بین گل پرپرم ********** فرق اکبر ببین از جفا شد دو تا                                  بیا نوحه بر او جای لیلا نما ناید از او صدا هر چه کردم ...

چهل روز اندوه

چهل روز اندوه
درد ، روایت هفتاد و دو ستاره خاموش را به توفان سپرده است.چهل غروب، آسمان، خورشید را بارید. چهل بار کوه، پژواک مظلومیت خون شهدا را به آسمان پاشید و گودال خون تراوش کرد. چهل روز غم، دیوارهای کوفه را کوبید و نیزه‏ها، نیمه جان، پا بر زمین زدند. به یاد آن ...

این عطش چیست در آیینه ی رود افتاده ست از محمد حسین صفاریان

این عطش چیست در آیینه ی رود افتاده ست از محمد حسین صفاریان
این عطش چیست در آیینه ی رود افتاده ست داغ دریاست که برسینه ی رود افتاده ست بوی تنهایی می آید ازاین جا فریاد خبری نیست ازآن موی پریشان درباد خبری نیست به جز کاکل آغشته به خون دشت حیران شده ازبس گل آغشته به خون سبزدرسبز گذشتند سواران غریب سرخ درسرخ ...

باز دلم خون شد و چشمم گریست ازمحمدشریف صادقی (وفا)

باز دلم خون شد و چشمم گریست ازمحمدشریف صادقی (وفا)
باز دلم خون شد و چشمم گریست آنکه درین روز چون من نیست کیست؟ بــاز دگــر بــاره رســیــد اربــعــیــن جـــوش زنــد خـون حـسـیـن از زمـیــن غـرق تـلاطـم شـده بـحـر مـحـیــط یــک سـره درد اسـت بـسـاط بـَسـیـط شـد چـهـلـم روز عــزای ...

سزاوار است شعری تازه گویم از امیر عاملی

سزاوار است شعری تازه گویم از امیر عاملی
سزاوار است شعری تازه گویم سخن را بر سر دروازه گویم کجایی نردبان دار‌! دریاب اذان گفتند و ما ماندیم در خواب اذان گفتند تا بیدار باشیم مهیّای صعود از دار باشیم ولی ما خواب را ترجیح دادیم شب و مهتاب را ترجیح دادیم اگر چه ساقی از ما بی‌‌نیاز ...

دلم دریای خون است و تباهی از حجت اله بخشوده

دلم دریای خون است و تباهی از حجت اله بخشوده
دلم دریای خون است و تباهی تنم لبریز ازشب از سیاهی خجالت می کشم از ماندن خود و از کوچ کبوترهای ...

کمتر مرا صدا کن از سید حبیب حبیب پور

کمتر مرا صدا کن از سید حبیب حبیب پور
 اصغر به جای گریه ـ  بهر عمو دعا کن          کمتر مرا صدا کن                                         ــــــــــ ای غنچة بهاری ـ ای یاس گاهواره     برآسما ن رویت ـ  اشکت ستاره از بهر آب رفته ـ عموی تو دوباره        تا زنده باز گردد  ای اصغرم ...

دوبیتی هایی از جلیل صفر بیگی

دوبیتی هایی از جلیل صفر بیگی
                    آن روح زلال و صیقلی زینب بود                       آیینه ی غیرت علی زینب بود                     هر چند امام و مقتدا بود حسین                   پیغمبر کربلا ولی زینب بود                                            ...

بر سر نعش ابوالفضل از صابر همدانی

بر سر نعش ابوالفضل از صابر همدانی
چون ز زین افتاد آن میر سپاه  بود شاه دین کنار خیمه‏گاه‏    دید آهنگ برادر شد خموش  بانگ تکبیرش نمیآید به گوش‏    بلکه تکبیر برادر، بر ملا  شد بدل بر بانگ: ادرکنی اخا    آن صدا آمد چو بر گوش حسین  پر زد از سر طایر هوش حسین‏    باد پای تیزتک را ...

دختر قصه از حسن اسحاقی

دختر قصه از حسن اسحاقی
  تمام می شوم امشب در آخر قصه بخواب بانوی احساس! دختر قصه!   یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت یکی یکی همه رفتند از در قصه   ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن! میان شعله ی آتش سراسر قصه...   خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب بدون آب بیاید دل آور قصه   بده ...

آب از سید مصطفی حسینی راد

آب از سید مصطفی حسینی راد
بر سینه‌ی تشنگان سحاب است اینجا معراج دعای مستجاب است اینجا   بعد از گذر چهارده قرن، هنوز   مرطوب ز بوسه‌های آب است ...

به اسبش هی زد و زلفش ازبهروز سپیدنامه

به اسبش هی زد و زلفش ازبهروز سپیدنامه
به اسبش هی زد و زلفش میان بادها گُل کرد سکوت دشت را سرشار از عطر قرنفُل کرد   نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود کرده است لبانش سنگهای تشنه را غرق تغزُل کرد   و بسم الله رویش – صبحگاهان بنی هاشم – بیابانهای دنیا را پر از تحریر بلبل کرد *          ...

خواهش سرخ از مهدی طباطبایی ‏نژاد

خواهش سرخ از مهدی طباطبایی ‏نژاد
ای فصل بلند بی‏نهایت توفان غرور و کوه غیرت دریای به خاک و خون نشسته در گستره کویر غربت افسانه‏ترین حکایت عشق آغوش صمیمی صداقت اسطوره آسمانی خاک تندیس شکوه و استقامت در خاطره غروب، جاری است پرواز تو در طلوع هجرت یادآور لحظه‏های تلخی است ...

برگرد مولا، کوفه را با کوفیان بگذار از محمد حسن اسفندیارپور

برگرد مولا، کوفه را با کوفیان بگذار از محمد حسن اسفندیارپور
برگرد مولا، کوفه را با کوفیان بگذاربر شانه های بی کسی ها آشیان بگذارفردا به جز با دست تو روشن نخواهد شدجای ستاره در تن شب ارغوان بگذارعطر نمازت کهکشان را گیج خواهد کردگلدسته ها را در هیاهوی اذان بگذاراز کوچه ی مردانگی با غربتت بگذرگم کرده گان راه را ...

تجلی کرد دستی پرده بالا رفت آدم را از علیرضا قزوه

تجلی کرد دستی پرده بالا رفت آدم را از علیرضا قزوه
تجلی کرد دستی پرده بالا رفت آدم را در آن تاریک روشن ها تبسم کرد عالم را هوس بارید شیطان پشت گندم زار می خندید هبوط ناگهان در ناکجا افکند آدم را نگاهی کرد آدم خیره بر بام بلند عرش در آنجا دید چرخاچرخ ارواح مکرم را خدایا توبه آیا قبول افتاد؟ آدم ...

متن ادبی «ابتدای عاشورا» ازمحدّثه رضایی

متن ادبی «ابتدای عاشورا» ازمحدّثه رضایی
تولد «حماسه» در مدینه‏النبی، در شبعان آسمانی، نویدی است که بوی بال فرشتگان را در سرتاسر جهان گسترش می‏دهد.«شهید» به دنیا می‏آید تا «قیام» را شهادت دهد و فلسفه «الموت اولی من رکوب العار» را حکیمانه برای تاریخ به تفسیر بنشیند. تاریخ، چنین روزی را ...

می‏آید از نهایت تنهایی از حشمت سید موسوی

می‏آید از نهایت تنهایی از حشمت سید موسوی
می‏آید از نهایت تنهایی، یال بلند اسبِ رها در باد این سرخ،  یالِ اسبِ پریشان است،  یا لحظه‏های خون و خدا در باد؟ می‏آید و هراس من از این است،  کاین قامت‏بلند چه خواهد شد آن صبر باشکوه خدا،  زینب،  آیا هنوز مانده به جا در باد؟ این چشم‏های ابری پا در ...

غروب سرخ کبوتر از مژگان دستوری

غروب سرخ کبوتر از مژگان دستوری
شب بود و درد بود و پریشانی، شب بود و اسب‌های رها در بادگویی زمین تبلور ماتم بود، گویا زمان گواهی بد می‌دادمحزون و دل‌شکسته و ناآرام، در لحظه‌های ناخوش و نافرجامحالت چگونه بود زمانی که، خورشید هم به روی زمین افتادچشمان سوگوار شما می‌دید مرگ ...
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^