دیده خونبار دارد آسمان کربلا هست تا در انتظار کاروان کربلا روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علیست تشنه کامیها به دشتِ بیکران کربلا باغبان میداند و گلچین، که از سوز عطش میرود بر بادْ هر گل در خزانِ کربلا از گلویِ نازکِ مرغ چمن خون میچکد بر فرازِ ...
و می گرید غمش را نیمه جان آهسته ... آهسته
کنار تشت زر با خیزران آهسته ... آهسته
دو دست کوچکش بر می کشد دیباج را از تشت
نمایان می شود ماه نهان آهسته ... آهسته
چو خورشیدی که سر بر می زند با شور و شیدایی
ز پشت پرده های آسمان آهسته ... آهسته
نگاهش می ...
حج تان باطل اگردر عرفاتم ننشینید
تشنه لب در وزش شط فراتم ننشیند
سید آینه پوشانم ازین سمت بیایید
چه کسی گفت به کشتی نجاتم ننشینید
محو در جذبه ی پیغمبری ام پنجره تان کو
بی وضو در ملکوت کلماتم ننشینید
هان خود کعبه منم کیست زمن قبله نما تر
چه کسی ...
می تپد در نبض خورشید اضطرابمی خروشد العطش از نای آبباد می تازد خروشان رعدگونمی برد صحرا به صحرا بوی خونتشنگی در جام دل ها ریختهبامی گلگلون عشق آمیختهگشته اسبان با سواران هم نفسرفته تا اوج فلک بانگ جرسباد گیسوی شرر را هشته استبا نفس های زمین آغشته ...
روزی که در جام شفق،مل کرد خورشیدبر خشک چوب نیزهها گل کرد خورشیدشید و شفق را چون صدف در آب دیدمخورشید را بر نیزه،گویی خواب دیدمخورشید را بر نیزه؟آری این چنین استخورشید را بر نیزه دیدن،سهمگین استبر صخره از سیب زنخ،بر میتوان دیدخورشید را بر نیزه ...
شعلهها، نالهکنان، سر بر آسمان دادهاند و خیمهها، افتان و خیزان، سر بر خاک سوختهی صحرا میسایند. صدای خرد شدنِ استخوان خیمهها به گوش میرسد و چار چوب این تنها سر پناه اهل بیت، بر مصیبتها و دردهایشان فرو میریزد.باران، بهانهی عقده گشایی ...
خدا جدا نکند، از دلم، ولای تو را
ز سینهام نَبَرد شور نینوای تو را
به دردهای دل من امید درمان نیست
خدا نصیب کند تربت شفای تو را
هراسِ روز قیامت کجا به دل دارد
به دوش خویش کشد هرکسی لوای تو را
نشست بر لب من ذکر یا حسین، حسین
کجا برون کنم از سر، ...
مردی رشید، مثل تیری که از کمان شلیک میشود از طایفه شب فاصله میگیرد و به قافله سپیدرویان صبح میپیوندد.
سایههایی که او را از دور میبینند، رنگ میبازند، اما مرد با هر قدمی که جلو میرود چهرهاش به سرخی میگراید و عرق شرم بر پیشانیاش ...
ای عشق! بوسه گاه لبت را به من بده
ای پرده شاعرم ،ادبت را به من بده!
یک ذرّه آفتاب ،چشیدم دلم گرفت
لطفاً شراب تلخ شبت را به من بده
بر خوان عشق، بنده ی ناشکر هستی ام
سیر از محبّتم، غضبت را به من بده
امروز من پیامبر قوم سایه ام
فردا جلال و جاه رَبَت را ...
ای فصل بلند بینهایت
توفان غرور و کوه غیرت
دریای به خاک و خون نشسته
در گستره کویر غربت
افسانهترین حکایت عشق
آغوش صمیمی صداقت
اسطوره آسمانی خاک
تندیس شکوه و استقامت
در خاطره غروب، جاری است
پرواز تو در طلوع هجرت
یادآور لحظههای تلخی است ...
آنگاه از قوم شقاوت آبرو رفتخونِ خدا با نيزههاىِ در گلو، رفتوقتى كه دريا در پى نهرى جفاكارخونين جگر، بىقطرهْ آبى در سبو رفت وقتى در آن آشوب، كفرِ تيغ بر كف سر وقت قرآن با دو دست بىوضو رفتغارتگر خونخوار ماند و آه تاريخ دودى شد و در چشمهاى تنگ ...
عصر عاشوراست. اینک حسین در پیشگاه تاریخ، یکه و تنها، از حریم عشق پاسداری میکند و صحرای کربلا، آخرین قربانی خود را به نظاره ایستاده است. دیگر کودکان، عباس را در کنار خود نمیبینند. فرات، تشنهتر از همیشه، بیتاب و پریشان، به خود میپیچد. سینهی ...
امشب اى ياران نويد آورده اممژده از عيدى سعيد آورده امماه شعبان است و ماه رحمت استغرق شادى قلب آل عصمت استخاصه امشب سوم اين ماه نورماه فيض و عزت و ماه سرورماه لطف و رحمت پروردگارجلوه دار طلعت هشت و چهاربس از اين مه پيك سرمد مى رسداز فضا بوى محمد ...
حق برون از نقاب پيدا شدخسته گان فتح باب پيدا شدمژده اى رهروان وادى عشقماه ما بى حجاب پيدا شدشب آزادگان هستى راجلوه آفتاب پيدا شدبيكران بحر آفرينش راپر بها دُرّ ناب پيدا شدفخر بفروش اى زمين بر عرشزاده بوتراب پيدا شدكشتهى دين كه تشنه بود بسىفيض ...
آیینه ! برپا کن دوباره بزم ماتم را
تصویر کن بر بوم خون ماه محرم را
در سوگ اقیانوس چون عاشقترین دریا
با لهجه ای محزون بخوان آن اسم اعظم را
آبی ترین مرد از کنارت تشنه لب برگشت
ای آب ! بر سر کن تمام خاک عالم را
- وقتی که قوم کین به باد فتنه میدادند
بر ...
*ماموستا شیخ نافع مظهر، معروف به «شپرزه» از شاعران کرد اهل سنت سقز
روژی عاشورا ئاسمان و زهمین ههر دو به جوته دهکهن زاری و شین روز عاشورا آسمان و زمین هر دو با هم گریه و زاری میکنند زهمین بیقهرار به گریه و نالین ئاسمان کهسهر و عاجز و ...
دست خالی ٬ در امتداد نیاز ٬ سمت شش گوشه ی مطهر رفت
در کشاکش میان گریه و بغض ٬ دل به دریا زد و به کوثر رفت
می چکید از دو چشم ابیاتی ٬ مثنوی وار ٬ گرم و شور انگیز
می کشید از صمیم دل آهی ... که به اقلیم عشق بی سر رفت
به چه تشبیه می توان کرد این التماس دو چشم ...
در سایه خورشید دشتی آتشین مانده ست
پشت سر او کهکشانی بر زمین مانده ست
یک پیکر و شوق هزاران نیزه عاشق
از این غزل بازی به لب ها آفرین مانده ست
ای کاروان خورشید را تا شام خواهی برد
از روز، روز واقعه، تنها همین مانده ست
مهمانی خورشید و صحرا را مگر ...