اخلاق خوبان، ص: 216
لاف عشق و گله از يار زهی لاف دروغ |
عشقبازان چنين مستحق هجرانند «1» |
|
عاشق در برابر معشوق جز تسليم و ارادت چيزی نمی داند.
همچو اسماعيل پيشش سر بنه |
شاد و خندان پيش تيغش جان بده |
|
تا بماند جانْت خندان تا ابد |
همچو جان پاك احمد با احد «2» |
|
می نهم پيش تو شمشير و كفن |
می كشم پيش تو گردن را بزن «3» |
|
ای جفای تو ز دولت خوبتر |
و انتقام تو ز جان محبوبتر «4» |
|
ای بدی كه تو كنی در خشم و جنگ |
با طرب تر از سماع و بانگ و چنگ «5» |
|
و سيد الشهداء عليه السلام، از آنجا كه عاشق بود، در اوج فاجعه و بلا اينگونه از رضايت خويش می گفت:
خدايا! من از آنچه رقم زدی و تقدير فرمودی هيچ گله ای ندارم، و از تمام آنچه بر من رفته است، دلشاد و دلخوشم.
ناخوشِ او خوش بود در جان من |
جان فدای يار دل رنجان من |
|
______________________________ (1) مثنوی معنوی، دفتر اول، بيت 277، 278.
(2) مثنوی معنوی، دفتر اول، بيت 772، 872.
(3) مثنوی معنوی، دفتر اول، بيت 2413.
(4) مثنوی معنوی، دفتر اول، بيت 1566.
(5) مثنوی معنوی، دفتر اول، بيت 1565.