فارسی
چهارشنبه 23 آبان 1403 - الاربعاء 10 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اخلاق خوبان، ص: 114

دنبال عابد راه افتاد و پارس می كرد. و سرانجام عابد به جوش آمد، و نهيب زد كه ای بی شرم! آنچه داشتم دادم، چرا رهايم نمی كنی.

و به اذن خداوند سگ به زبان آمد و عابد را گفت: من بی شرم نيستم چرا كه بيست سال تمام است بر خانه اين گبر نگاهبانمن و ای بسا روزها به طول می انجامد و مرا حتی پاره استخوانی نمی دهد، اما با اينهمه او را رها نمی كنم، اما تنها يك شبانه روز، روزی و رزق تو نرسيد ولی او را رها كردی، و بر در خانه دشمن او كوفتی، راستی بی شرم كيست؟!

حال چه اشكال دارد كه انسان از چنين موجودی بياموزد؟

و چه اشكال دارد كه انسان از همه چيز بياموزد؟

و چه اشكال دارد كه حتی از كلمات بياموزيم؟ و يا حتی از حروف؟

مگر از حرف «باء» و يا هر حرف ديگر كم می توان آموخت؟

حرف «باء» و همه حرف های ديگر تا تنها و جدا هستند معنايی ندارند، اما همينكه با يكديگر پيوند می خورند به معنی می رسند. آيا اين درس و پيامی با خود ندارد؟ آيا به ما نمی آموزد كه شما نيز تنها در پيوند و اتصال و اتحاد و جماعت است كه به معنا و معنويتی دست می يابيد؟

و يا حرف «باء» به هر كلمه ای وصل نمی شود، و اگر هم وصل شود معنای شايسته ای نمی يابد، آيا اين خود نمی آموزد كه شما نيز به هر چيز می توانيد پيوند داشته باشيد، اما نپيونديد.







گزارش خطا  

^