فارسی
جمعه 18 آبان 1403 - الجمعة 5 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

راه اصلاح مفاسد نفس - جلسه ششم

بصيرت، ملاك ارزشها

 

خداوند متعال، ملاك ارزش را در معرفت، آگاهى و در يك تعريف جامع، «بصيرت» مى داند. در حقيقت، چشم باز و حقيقى انسان، «معرفت» است. بدون معرفت، تماشاى حقيقت هيچ واقعيتى امكان ندارد. خداوند متعال كسب معرفت و بينش و بصيرت را بر همه انسان ها واجب دانسته است.

هيچ كتابى به اندازه قرآن، انسان ها را به تعقل و علم و انديشه درباره واقعيات دعوت نكرده است. حدود يك ششم از آيات الهى، درباره معرفت است. مسأله معرفت به اندازه اى مهم است كه بزرگان دين ما نقل مى كنند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله همواره اين دعا را مى خواند : «أللهُمَّ أرنِى الأشياء كَما هي»1 ؛ خدايا چشم بازى به من بده كه همه واقعيات را آن گونه كه هست، ببينم.

اگر انسان به خود و امور عالم معرفت و بصيرت نداشته باشد، گرفتار جا به جايى ظالمانه مى شود، بت را به جاى خدا، باطل را به جاى حق و نادرستى را به جاى درستى مى بيند.

 

ديدن سراب بجاى حقيقت

 

جواهرالدين در يكى از داستان هاى خود نقل مى كند كه پيرمردى گاوى داشت كه هر شب براى آن، مقدارى آب و يونجه مى برد. در تاريكى شب، آب و يونجه را جلوى گاو مى گذاشت و شروع به نوازش آن مى كرد.

يكى از شب هاى سرد، شير گرسنه اى وارد خانه پيرمرد شد و به سوى طويله رفت. به گاو حمله كرد و آن را خورد. پيرمرد به عادت هر شب، در آن تاريكى، آب و يونجه را برداشت و به سراغ گاو رفت، آن ها را جلوى شير، به گمان آن كه گاو است، گذاشت و آن را نوازش كرد.

بنابراين، آن تاريكى، چشم مرد را مى بندد و نادرست را به جاى درست به او مى نماياند.

آرى، اگر انسان گرفتار تاريكى و نادانى شود، قوه تشخيص صحيح از ناصحيح را از دست مى دهد ؛ مانند افرادى كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام به جاى اين كه از ايشان كه خليفه به حق رسول اكرم صلي الله عليه و آله بود، دفاع كنند، به كسانى پيوستند كه از هيچ لحاظ، صلاحيت حكومت را نداشتند. كسانى كه به جاى اين كه از على عليه السلام دفاع كنند، در كوچه و بازار، از او با سنگ پذيرايى مى كردند و به جاى اين كه حامى دختر رسول صلي الله عليه و آله باشند، او را در غربت مدينه، تنها گذاشتند. كسانى كه مى دانستند، امام حسين عليه السلام حامى حق است، اما با آمدن او براى اثبات حق، به دشمن پيوستند و در جبهه مقابل ايشان ايستادند.

همه اين امور، جهالت و نادانى را ثابت مى كند. كسانى كه معرفت الهى كسب كنند، چشمان حقيقت بينشان باز مى شود و مى توانند روشنايى و نور حق را ببينند و به واسطه آن نور، مسير درست الهى را در پيش بگيرند ؛ اما اگر تاريكى، در فكر،

جان، روح و قلب انسان نفوذ كند، قلب تاريك مى شود، قلبى كه جايگاه خدا است. آن گاه به سويى گرايش پيدا مى كند كه آن جا نيز تاريكى است. انسان تاريك دل، عوامل تاريكى را مى پذيرد و در تاريكى زندگى مى كند و در برابر روشنايى، نور و حقيقت مى ايستد :

«إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لََيمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ »2.گفتند : همانا ما شما را به شومى و فال بد گرفته ايم ، اگر [ از دعوت خود ]باز نايستيد ، قطعاً شما را سنگسار مى كنيم و از سوى ما شكنجه دردناكى به شما خواهد رسيد .

خداوند در قرآن مى فرمايد : مردم انطاكيه در برابر سه پيامبر من ايستادند و گفتند : «إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ» ؛ ما شما را در زندگىِ خودمان شوم مى دانيم و «لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا»، اگر دست از تبليغ و سخنرانى برنداريد، «لَنَرْجُمَنَّكُمْ» شما را سنگسار مى كنيم. «وَ لََيمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ » ؛ و يا شما را زنده زنده در آتش مى سوزانيم.

 

رفتار تاريك دلان با پيامبر صلي الله عليه و آله

 

در صدر اسلام، كسانى كه در برابر پيامبر صلي الله عليه و آله ايستاده بودند، چنين سخنانى مى گفتند. آنان مجمعى تشكيل دادند و به اين نتيجه رسيدند كه به آنانى كه پيامبر صلي الله عليه و آله آنان را به اسلام دعوت مى كند، بگويند كه اين مرد (رسول خدا عليه السلام ) ديوانه است. آنان تصميم گرفتند به كسانى كه مال و فرزند داشتند، صاحب مال و فرزند بودند و از گذشته پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اطلاعى نداشتند، بگويند : او ديوانه است :

«إِنَّهُ لََمجْنُونٌ »3.همانا او ديوانه است.

خداوند در قرآن مى فرمايد :

«تَبَّتْ يَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ * مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا كَسَبَ »4.نابود باد قدرت ابولهب! و نابود باد خودش! ثروت و آن چه به دست آورده است، چيزى [ از عذاب خدا ] را از او دفع نمى كند .

آن گاه همان مشركان در جلسه دوم خود تصميم گرفتند كه به همه بگويند : محمد عليه السلام ، دروغ گو است و هر آن چه مى گويد، همگى دروغ است ؛ اما باز به نتيجه نرسيدند. در جلسه سوم تصميم گرفتند كه بگويند : او ساحر است و قرآن نشانه سحر او است.

 

كوردلان لجوج

 

به نقل بسيارى از راويان ؛ مانند ابن ابى الحديد، ابن ميثم و سيد امين و نيز به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام در « نهج البلاغه»، مشركان به اتفاق هم به سراغ پيامبر صلي الله عليه و آله ر فتند و گفتند : ما همگى آمده ايم تا به تو ايمان آوريم ؛ ولى يك شرط داريم و آن اين است كه تو آن درخت خرما را از پنجاه مترى، نزد خود بياورى. پيامبر صلي الله عليه و آله به انتظار فرمان خدا نشست

جبرئيل نازل شد و گفت : اى محمد! خداوند مى فرمايد كه خواسته آنان را بپذير. آن گاه پيامبر صلي الله عليه و آله به درخت امر كرد كه جلو بيايد. درخت به فرمان آن حضرت، نزد ايشان رفت. اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد كه شاخه هاى درخت، بالاى سر ما قرار گرفت.

آن گاه مشركان به پيغمبر صلي الله عليه و آله گفتند : به درخت بگو كه نصف شود. آن حضرت دوباره منتظر امر خداوند شد. جبرئيل آمد و گفت : اى محمد! خداوند امر مى كند كه خواسته آنان را بپذير. پيامبر نيز به درخت امر كرد كه نصف شود. در همان لحظه، درخت به دو نيم شد. آن گاه مشركان به پيامبر صلي الله عليه و آله گفتند كه به درخت بگو تا به پيامبرى تو اقرار كند. پيامبر صلي الله عليه و آله اين بار هم منتظر فرمان الهى شد. جبرئيل نازل شد و گفت : اى محمد! خدا امر مى كند كه درخواست آنان را بپذير.

پيامبر صلي الله عليه و آله باز به درخت امر كرد و درخت به پيامبرى ايشان اقرار كرد. آن گاه مشركان از پيامبر صلي الله عليه و آله خواستند كه درخت را به شكل اول درآورد و به جاى خود بازگرداند. وقتى كه درخت به امر پيامبر صلي الله عليه و آله به هم چسبيد و به جاى اول بازگشت، مشركان همگى برخاستند و گفتند : ما تاكنون جادوگرى اين چنين نديده بوديم.

 

ارزش اهل بصيرت

 

معرفت، گوهرى باارزش است، كه ارزش آن نزد خداوند، بسيار بالا است. اگر عالِمى از قبرستان عبور كند و اهل آن قبرستان در عذاب باشند، خداوند به بركت قدوم آن عالِم، عذاب را از اهل آن قبور برمى دارد. اين، ارزش اهل بصيرت است.

آرى، بدون بينايى و بصيرت، جا به جايى ظالمانه اى صورت مى گيرد، مرجع تقليد، فقاهت، قرآن و اسلام كوبيده مى شوند و به جاى آن ها، تغذيه شده هاى اساطير يهودى و مسيحى غرب رشد مى كنند. همين جا به جايى ها، على را از جاى خود برداشت و به جاى آن، پيرمردى بى سواد را در سقيفه بنى ساعده نشاند. على عليه السلام و زهرا عليه السلام را در خانه حبس كرد، اميرمؤمنان عليه السلام 25 سال بيل به دست، بيابان را شخم زد و در اين جا به جايى، جنايتى تا روز قيامت پايه ريزى شد.

خداوند مى فرمايد :

 

«يَرْفَعِ اللّه ُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»5.خدا مؤمنان از شما را به درجه اى و دانشمندانتان را به درجاتى [ عظيم و باارزش ] بلند گرداند .

خداوند مى فرمايد : كسانى كه صاحب معرفت و بينايى اند، درجاتى به آنان داده ام، درجاتى كه حدود آن، نامشخص است.

 

ناخشنودى از آفرينش خود

 

يكى از بزرگ ترين گناهان، ناراضى بودن از خلقتِ خود است كه از عدم معرفت به نفس سرچشمه مى گيرد.

«هَلْ أَتَى عَلَى الاْءِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَّذْكُوراً »6.آيا بر انسان، زمانى از روزگار گذشت كه چيزى در خور ذكر نبود ؟

اگر انسان خود را در محدوده قيد و بندها ببيند و از به وجود آمدن خود ناراضى باشد، گناه بزرگى مرتكب شده است. انسان هم چنين نمى تواند خود را آزاد بداند و هر كارى كه مى خواهد، انجام دهد. اين امر، بدين مى ماند كه شخص بگويد : اكنون كه به من آزادى داده نشده است، من كارى به كار كسى ندارم و هيچ محدوديتى براى خود قائل نيستم. خداوند در قرآن، درباره چنين افرادى بارها فرموده است :

 

«أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيمَا »7.

حال كه تو خود را آزاد گذاشته اى، دردناك ترين عذاب ها در انتظار تو است ؛ زيرا در كنار آزادى تو، بسيارى از مردم در رنج افتاده اند. پس يا بايد عذاب آخرت را بپذيرى يا از مسيرى كه در آن قرار گرفته اى، بازگردى و توبه كنى، از قرآن مدد بجويى و زندگى خود را براساس آن برنامه ريزى نمود .

«وَمَن يُطِعِ اللّه َ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّه ُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً »8.و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند ، در زمره پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان خواهند بود كه خدا به آنان نعمت [ ايمان ، اخلاق و عمل صالح ] داده است و اينان نيكو رفيقانى هستند .

خداوند مى فرمايد : انسانى كه برنامه زندگى اش را مطابق با قرآن قرار دهد، در آخرت، هم نشين انبيا، صديقين، شهدا و صالحين خواهد بود و براى چنين انسانى، ديگر مرگ به معناى هلاكت نيست. امام صادق عليه السلام مى فرمايد : كسانى كه از اول با خدا عهد بسته اند و برنامه خدا، يعنى قرآن و اهل بيت را براى زندگى پذيرفته اند، در دنيا بهترين زندگى را خواهند داشت، زندگى اى همراه با آرامش و امنيت، تا اين كه سرانجام، به محبوب خود برسند.

 

عيادت ائمه قدس سرهما از دوستان خود

 

مرحوم راشد، در كتاب « فضيلت هاى فراموش شده » مى نويسد : روز يك شنبه، ساعت ده صبح در دِه كانيز ـ از روستاهاى شهر تربت ـ بالاى سر پدرم، مرحوم آخوند ملا عباس بودم. پدرم آخرين روزهاى عمرش را مى گذراند. ناگهان بستر پدرم غرق در نور شد و پدرم بلافاصله با كمال ادب گفت : «السلام عليك يا رسول اللّه ! يا اميرالمؤمنين! يا فاطمة الزهراء! يا حسن بن على! يا حسين بن على!» و تا امام عصر عليه السلام را نام برد. آن گاه گفت : اى زينب كبرى! من در اين هفتاد سال عمرم، براى تو بسيار گريه كردم و اشك ريختم. سپس رو به مادرش كرد و گفت : سلام بر تو اى مادر! هر چه دارم، از آن شيرى است كه به من دادى.

پس از لحظه اى آن نور ناپديد شد. سرم را جلو بردم و گفتم : پدر! چه خبر شده بود؟ ايشان گفت : پسرم! رسول خدا صلي الله عليه و آله و ائمه طاهرين و زينب كبرى قدس سرهما و مادرم به اين جا آمده بودند. من گمان كردم آنان آمده اند تا مرا با خود ببرند ؛ ولى رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود : ملا عباس! ما به عيادت تو آمده ايم، يك شنبه ديگر، در همين ساعت مى آييم و تو را مى بريم.

 

همت هاى بلند

 

امام صادق عليه السلام مى فرمايد : به هنگام مرگ انسان با خدا، به ملك الموت خطاب مى رسد كه بالاى سر او برو و سلام كن. سپس به او بگو كه آمده ام تو را ببرم، آيا اجازه مى دهى؟ بنده مى گويد : نه ؛ چون اگر با تو بيايم، ديگر نمى توانم خدا را عبادت كنم. آن گاه ملك الموت به خدا مى گويد : خدايا! جاى اين بنده را به او نشان بده! خدا جاى مخصوص را به او نشان مى دهد :

«ياأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِىآ إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً »9.اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته ! به سوى پروردگارت، در حالى كه از او خشنودى و او نيز از تو خشنود است ، باز گرد .

آن گاه پرده كنار مى رود و هشت بهشت را به او نشان مى دهند. ملك الموت مى گويد : آمده ام تو را ببرم، آيا حاضرى بيايى؟ محتضر مى گويد : نه، من مى خواهم بمانم و خدا را عبادت كنم. ملك الموت مى گويد : خدايا! باز هم بهشت را نمى خواهد.

خطاب مى رسد : اى ملك الموت! دوستانش را به او نشان بده. آن گاه پرده كنار مى رود و او چهار طايفه را مى بيند. وقتى چشمش به امام حسين عليه السلام مى افتد، صدا مى زند : اى ملك الموت! چرا معطلى؟ مرا به محبوبم برسان!

آرى، آنان كه همتشان بلند است و بهشت را چيزى نمى دانند، با ديدن محبوب، خواهان وصال مى شوند. همت آنان والا است و به نور خدا، يعنى اولياى الهى، متصلند.


1 . رسائل المرتضى: 2/261، باب الحدود و الحقايق.
2 . يس (36) : 18.
3 . قلم (68) : 51 .
4 . مسد (111) : 1 ـ 2.
5 . مجادله (58) : 11.
6 . انسان (76) : 1.
7 . انسان (76) : 31.
8 . نساء (4) : 69.
9 . فجر (89) : 27 ـ 28.

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

کلام فخر رازی درباره خسران
اخلاق؛ بخش سوم دين‏
جراحی پای حضرت علی (ع) در نماز
ارزش خورشيد
بازگشت ذوالجناح به خیمه ها - جلسه یازدهم
راه اصلاح مفاسد نفس - جلسه ششم
تاریخ پیدایش دین یهود؟
محبت پيامبر و بهشتى شدن
تسليم بودن در برابر خدا
زهد على عليه‏السلام

بیشترین بازدید این مجموعه

مقام حضرت زينب (س)
صدق و صادقین - جلسه نهم
اجازه گرفتن حضرت قاسم(ع) برای رفتن به میدان و ...
مرگ و فرصتها - جلسه سوم
حكايت جوان صالح و پيشنهاد عجيب‏
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
الف. پدر زينب (ع)
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
خواسته‏هاى كوتاه نظران
پاسخگویی همگانی در برابر نعمت‌ها

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^