زمین سوم شعبان را عاشقانه میچرخد و تو متولد میشوی، ای سرسلسله عشق!تو خورشیدوار، از تمام دریچههای روشن «هستی» سرکشی میکنی از سرنوشت غریبانه خاک.عطر هزار گل محمدی در نفسهایت جاری است. میایستی به لطافت بهار، بر آستانه خزانزده زمین و دنیا ...
حسین، حسین، حسین؛ چه آهنگ دلنشینی دارد این نام؛ چقدر عشق در پس این واژه پنهان است!کیست که او را بشناسد و در پیشگاه غربتش سر خم نکند؟کدام مرد است که وامدار مردانگیاش نیست؟کدام دلی است که از شوق نامش، در سینه بال بال نمیزند؟کدام دستی است که در ...
آنگاه از قوم شقاوت آبرو رفتخونِ خدا با نيزههاىِ در گلو، رفتوقتى كه دريا در پى نهرى جفاكارخونين جگر، بىقطرهْ آبى در سبو رفت وقتى در آن آشوب، كفرِ تيغ بر كف سر وقت قرآن با دو دست بىوضو رفتغارتگر خونخوار ماند و آه تاريخ دودى شد و در چشمهاى تنگ ...
اعتبروا ایها الناس بما وعظ الله به اولیاءه من سوء ثنائه علی الاحبار اذ یقول: «لولا ینهاهم الربانیون و الاحبار عن قولهم الاثم» (1) . انما عاب الله ذلک علیهم لانهم کانوا یرون من الظلمة الذین بین اظهرهم المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبة فیما ...
به کاروان حسین علیهالسلام درآمد؛ با تبسّمی به باغ چهره و ترنّمی در سخن. از آنان بود که هرگاه لب میگشود، چلچلهها مدهوش میشدند و چون مینگریست، آهوان از خویش میرمیدند. هنگام که قرآن میخواند، فرشتگان به دهانش بوسه میزدند و آنگاه که به ...
عصر عاشوراست. اینک حسین در پیشگاه تاریخ، یکه و تنها، از حریم عشق پاسداری میکند و صحرای کربلا، آخرین قربانی خود را به نظاره ایستاده است. دیگر کودکان، عباس را در کنار خود نمیبینند. فرات، تشنهتر از همیشه، بیتاب و پریشان، به خود میپیچد. سینهی ...
عاشوراست که فریاد شور گسترش، در همیشهی گلدستههای تاریخ بلند است و به روان مسلمانان، قرآن میآموزد.عاشوراست، آن راز بزرگی که با ماندگاری حجّ میانجامد و صفا و مروه را حیاتی دیگرگونه میبخشد.عاشوراست، آن خون سرخی که در رگهای جوانمردان اقلیم ...
امشب اى ياران نويد آورده اممژده از عيدى سعيد آورده امماه شعبان است و ماه رحمت استغرق شادى قلب آل عصمت استخاصه امشب سوم اين ماه نورماه فيض و عزت و ماه سرورماه لطف و رحمت پروردگارجلوه دار طلعت هشت و چهاربس از اين مه پيك سرمد مى رسداز فضا بوى محمد ...
حق برون از نقاب پيدا شدخسته گان فتح باب پيدا شدمژده اى رهروان وادى عشقماه ما بى حجاب پيدا شدشب آزادگان هستى راجلوه آفتاب پيدا شدبيكران بحر آفرينش راپر بها دُرّ ناب پيدا شدفخر بفروش اى زمين بر عرشزاده بوتراب پيدا شدكشتهى دين كه تشنه بود بسىفيض ...
فرشته نغمه اللَّه و اكبر مى زند امشبز نام پنج تن بر عرش زيور مى زند امشبمگر بار دگر معراج خواهد رفت پيغمبركه رضوان گل به سر زيور به پيكر مى زند امشبپى اميرى مهم جبريل در آفاق مى گرددبعرش و فرش و فردوس برين سر مى زند امشبچه رخ داده است اندر ...
آیینه ! برپا کن دوباره بزم ماتم را
تصویر کن بر بوم خون ماه محرم را
در سوگ اقیانوس چون عاشقترین دریا
با لهجه ای محزون بخوان آن اسم اعظم را
آبی ترین مرد از کنارت تشنه لب برگشت
ای آب ! بر سر کن تمام خاک عالم را
- وقتی که قوم کین به باد فتنه میدادند
بر ...
*ماموستا شیخ نافع مظهر، معروف به «شپرزه» از شاعران کرد اهل سنت سقز
روژی عاشورا ئاسمان و زهمین ههر دو به جوته دهکهن زاری و شین روز عاشورا آسمان و زمین هر دو با هم گریه و زاری میکنند زهمین بیقهرار به گریه و نالین ئاسمان کهسهر و عاجز و ...
حسين عليه السلام در آخر ماه رجب كه اوايل حكومت يزيد بود براي امتناع از بيعت از مدينه خارج شد و چون مكّه را حرم امن آلهي مي داند و در آنجا امنيت بيشتري وجود دارد و مردم مسلمان ، احترام بيشتري براي آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به ...
امام حسين (ع) در كربلا در برابر لشكر دشمن ، بر شمشيرش تكيه داد و با صداي بلند فرمود: شما را به خدا آيا مرا مي شناسيد؟. گفتند: آري تو فرزند رسول خدا (ص) هستي . فرمود: شما را به خدا، آيا مي دانيد كه مادرم فاطمه (س) دختر محمد (ص) است ؟ گفتند: آري . فرمود: شما را به ...
دست خالی ٬ در امتداد نیاز ٬ سمت شش گوشه ی مطهر رفت
در کشاکش میان گریه و بغض ٬ دل به دریا زد و به کوثر رفت
می چکید از دو چشم ابیاتی ٬ مثنوی وار ٬ گرم و شور انگیز
می کشید از صمیم دل آهی ... که به اقلیم عشق بی سر رفت
به چه تشبیه می توان کرد این التماس دو چشم ...
در سایه خورشید دشتی آتشین مانده ست
پشت سر او کهکشانی بر زمین مانده ست
یک پیکر و شوق هزاران نیزه عاشق
از این غزل بازی به لب ها آفرین مانده ست
ای کاروان خورشید را تا شام خواهی برد
از روز، روز واقعه، تنها همین مانده ست
مهمانی خورشید و صحرا را مگر ...
که بود این موج؟ این دریا؟ که خواب از چشم دریا بردَ شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا، بردکدامین آفتاب از کهکشان خود، فرود آمد؟که اینگونه زمین را تا عمیق آسمانها برد؟صدای پای رودی بود و در قعر زمان پیچیدو بُهت تشنگی را از عطشناک دل ما بردکسی آمد، ...