اخلاق خوبان، ص: 130
پيامبر را می ديد به چشم يك يتيم می نگريست.
ختم كرده قهر حق بر ديده ها |
كه نبيند ماه را بيند سَها «1» |
|
اما سلمان، از ايران، از يكی از دهات های شيراز، با عشق و شوق، خود را به مدينه می رساند، و پيامبر را می بيند، اما نه آنگونه كه ابوجهل می ديد. از اين رو دلبرده او می شود. و چندان نمی پايد كه اهل مدينه با ساكنان مكه دست به گريبان می شوند و هركدام او را از آنِ خود می دانند. اما پيامبر همه را به مسجد فرامی خواند، و بر بالای منبر رفته و همه را مخاطب قرار می دهد كه سلمان از هيچ قوم و طايفه ای نيست، بلكه از تبار ما اهل بيت است.
البته اين تنها ماجرای پيامبر نيست كه در پيش چشم ها گونه گون است بلكه اين حكايت احوال تمامی صالحان و پاكان است.
و سرآمد صالحان مولانا علی بن ابيطالب است، كه او را نيز پاره ای به چشم سلمان، و جمعی نيز با چشمان آلوده و ابوجهل وار ديدند.
تو به تاريكی علی را ديده ای |
زان سبب غيری بر آن بگزيده ای |
|
اينكه ديگران علی را چگونه می ديدند ارزش نقل و بيان ندارد، ولی ببينيد دخت رسول باكرامت اسلام وی را چگونه می نگريست:
وقتی كه آن دو تن دست به دست يكديگر داده، و درب خانه را به آتش كشيدند، و سپس پهلوی آن بانو را شكسته، و طفل شش ماه وی را كشتند، و در پی چشمانش حمله ور شده، و طناب بر بازوی امام بستند، و او را كشيده و بردند تا با ظالمان دون، دست بيعت دهد، از شدت رنج، بر بستر افتاد.
روزی پس از آن ماجرا، آن دو تن، امام را در راه ديدند و گفتند: قصد
______________________________ (1) مثنوی معنوی، دفتر سوم، بيت 2012.