اخلاق خوبان، ص: 140
و سرانجام، روزی كه تمام عالمانِ شاخص شهر در حضور شاه عباس گرد هم آمده بودند، وی به مرحوم ميرداماد توجه كرد و ايشان را با كنايه گفت:
شنيده ام يكی از عالمان برجسته اين ديار، كه در حكمت، فلسفه، عرفان، آوازه است گاه گاهی به قهوه خانه ها می رود، و با مردم اوباش همنشين می شود در حالی كه اين، با شأن و شرائط وی ناسازگار است. ولی ميرداماد با كمال بهت و اعجاب به پاسخ گفت: آنچه به عرض رسيده است عين خطاست، چراكه من خود با اين جماعت حشر و نشر داشته و نشست و برخاست دارم، ولی چنين عالمی را هرگز نديده ام.
ره اينست سعدی كه مردان راه |
به عزت نكردند در خود نگاه |
|
از آن بر ملايك شرف داشتند |
كه خود را به از سگ نپنداشتند «1» |
|
و ميرداماد اين را نه از سر تعارفات معمول و متعارف می گفت، چراكه او اهل معرفت بود، و تعارفات كاذب و دروغين در حريم ايشان رونق و معنايی نداشت، بنابر اين او در حقيقت خود را كسی نمی انگاشت، و برای خود حسابی وانمی كرد، و چون چنين بود و چنين می نمود، با همه صنف حتی فرومايگان، و كسانی كه فروتر از او بودند. نشست و برخاست داشت، و رفت و شد می كرد.
وگرنه كسانی كه خود را بالا و والا می انگارند هرگز به بالاتر از خود نظر نمی افكنند، تا چه رسد به آنان كه نازلتر و فروتر و پايين ترند.
درس خشوع
آِی، ميرداماد درس خشوع و تواضع و كرنش را از اولياء دين آموخته بود.
______________________________ (1) سعدی.