وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ بَدَأَ بِالتَّحْمِيدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ ، فَقَالَ
دعاى آن حضرت عليهالسلام در حمد و ثناى الهى است چون آن بزرگوار نخست به ستايش حضرت پروردگار دعا آغاز مىكرد:
﴿1﴾
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ ، وَ الآْخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ
(1) ستايش مخصوص خداست كه هستى او اول در وجود و مبدء آفرينش است بىآنكه آن ذات ازلى را اول و ابتدائى باشد و آخر در وجود است بىآنكه آن حقيقت ابدى را آخر و انتهائى باشد (يعنى چون حضرت احديت عز سلطانه هستى ذاتى ازلى و موجود سرمدى ابدى است هستى او اول و آخر ندارد و آغاز و انجام بر او متصور نباشد) و موجودى قبل از او و بعد از او نتواند بود زيرا هستى او بر هر قبل و بعد زمانى و دهرى و سرمدى افاضهى وجود كرده و بر همه قبليتها و بعديتها احاطه وجودى دارد و به هيچ معنى قبليت و بعديت زمانى و بالشرف و بالعليه و دهرى و سرمدى و غيره هيچ موجودى قبليت و بعديت بر او نخواهد داشت)
﴿2﴾
الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ .
(2) آن يگانه ذاتى كه ديدهى بينندگان از ديدنش قاصر و فهم و انديشهى توصيفكنندگان از نعمت و وصفش عاجز است (يعنى نه تنها چشم حس از ديدنش قاصر و ناتوان بلكه چشم عقل و هوش هم از احاطه به اوصافش تا چه رسد بكنه ذاتش عاجز است نور جمال و جلالش قواى ادراكى حس و وهم و خيال و عقل همه را مقهور ساخته و در عين آنكه به چشم بصيرت نورش بر همه پيدا و پيداترين اشياء است باز با تمام قواى حواس و اوهام و عقول از نيل به كنه وجود و حقيقت ذاتش عاجزند و منتهاى معرفت و بصيرت عارفان اعتراف به عجز از معرفت اوست)
عين پيدائى است و بس پنهان
سر پنهانى است و بس پيدا
هويدا و نهان از چشم امكان
خرد حيران در آن پيداى پنهان
الهى قمشهاى
﴿3﴾
ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً ، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً .
(3) عالم آفرينش را بىتمثال و بىسابقه فكرت به قدرت كامله و مشيت بالغه (بدين نظم زيبا و نظام اتم احسن) بيافريد
﴿4﴾
ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ ، وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ ، لَا يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ ، وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ .
(4) پس آنگاه تمام خلق را باز (از عوالم ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت) همه را به طريقه مستقيم به اراده نافذ خود سلوك داد و به راه محبت (و عشق و اشتياق) خود برانگيخت (چنان به اراده و به محبت و عشق و شوق حق فطرت خلق مسخرند كه نه آن كس را كه مشيت و اراده خدا مقدم بر ديگران داشته قدمى موخر تواند نهاد و نه آن كس را كه موخر از ديگرى داشته قدمى تقدم تواند يافت (يعنى نظام آفرينش در تمام كرات بىحد و حصر و عوالم بىنهايت آسمانها و زمينها و جهانهاى بىانتهاى غيب و شهود همه طبق خواست خدا و مشيت الهى به سمت كمال خود در حركتند و تدبير خلق مسخر تقدير حق است و در سراسر ملك وجود جز اراده كامله سبحانى و قدرت شاملهى ربانى حكم فرمائى وجود ندارد
ترتيب جهان چنانكه بايد
كردى به مثابتى كه شايد
در عالم و عالم آفريدن
به زين نتوان رقم كشيدن
نظامى
﴿5﴾
وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ ، لَا يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ ، وَ لَا يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ .
(5) (و به حكمت بالغه الهيه) براى هر نوعى از موجودات عالم (و يا روحى از ارواح خلايق) قوت و قوتى و رزق و روزى معلوم و معين قسمت فرمود كه آن قسمت معين الهى را هرگز كسى كه بر او زياد مقدر فرموده كم نتواند كرد و نه آن را كه كم مقدر كرده اندكى تواند افزود
(6) سپس بر هر يك در حيوه او اجلى معين كرد و بر زندگانى وى مدتى مقرر داشت كه گامهاى او در زندگانى قدمى است كه به سوى اجل خود مىرود و به رفتن (ماها و) سالهاى عمر روزگار آن اجل معين فرامىرسد تا هنگامى كه آخرين قدم را برداشته و حساب عمر به پايان رسد و خدا قبض روح او كند و به جانب منزلى كه دعوتش فرمودهاند كه يا سر منزل ثواب كامل (و سعادت و وفور نعمت بهشت) حق است يا منزل شقاوت و قهر و عقاب خدا است رهسپار شود (يعنى اگر با ايمان است و نيكوكار بهشتى است و اگر كافر است و بدكار دوزخى است)
تا در آن عالم خداى متعال به عدل (و احسان) آنان را كه بدكارند به كيفر كردار بدشان برساند و آنان كه نيكوكارند پاداش نيكو عطا كند
(7) كه كار خدا عدل (و احسان) است و اسماء مبارك و اوصاف كماليهاش پاك و منزه (از ظلم و ستم به خلق) است و لطف و احسان و نعمتهايش بر خلق آشكار است (يعنى پاداش بهشتيان به عدل و احسان و لطف اوست و كيفر دوزخيان هم به عدل و داد او به احدى در دو عالم ستم نخواهد كرد همه كارش لطف است و بدكاران عالم خود به نفس خويش ستم كرده و خويشتن را بدوزخ عقاب خدا فرستادند) و ابدا كسى را حق سئوال و چون و چرا در كار خدا نيست.
﴿8﴾
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَى مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ ، وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ ، لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ ، وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ .
(8) و ستايش مخصوص (ذات پاك) خداى متعال است كه اگر شناختن اوصاف جمال و كمالش را از بندگان منع كند (و طريق معرفت را بر روى آنها ببندد) به واسطه ابتلاء و امتحان به احسانهاى پى در پى و اعطاى نعمتهاى گوناگون همانا خلق به صرف نعم الهى (از منعم غافل شده) و ستايش او نكنند و به توسعه رزق و تعيش پرداخته (رازق را فراموش كرده و) شكرش بجا نياورند
(9) و اگر مردم چنين شوند همانا از حدود انسانيت به سر حد حيوانيت داخل شوند (بلكه از رتبهى حيوان هم تنزل كنند) چنانكه خداى در كتاب محكمش وصفشان كرده:
(ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا) (مردم غافل از خدا به حقيقت حيوان بلكه گمراهتر از حيوانند) (خلاصه آنكه اگر خدا معرفتش را به قلب ما افاضه نمىفرمود و به عياشى در نعم گوناگون و پى در پى او صرف عمر مىكرديم نوع بشر از حيوانات و سباع گمراهتر و پستتر مىشدند)
﴿10﴾
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ ، وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُكْرِهِ ، وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيَّتِهِ ، وَ دَلَّنَا عَلَيْهِ مِنَ الْإِخْلَاصِ لَهُ فِي تَوْحِيدِهِ ، وَ جَنَّبَنَا مِنَ الْإِلْحَادِ وَ الشَّكِّ فِي أَمْرِهِ .
(10) و ستايش مخصوص خدا است كه (به ما معرفت خود را عطا فرمود و) خود را به ما شناسانيد و از نعمت بىنهايت شكرش بهرهاى به ما الهام كرد و از درهاى نامنتهاى علم به ربوبيتش برخى را بر ما گشود و از لطفش به مقام رفيع اخلاص در توحيد و يگانگى خود ما را راهنمائى كرد و از شائبه شرك و الحاد و شك و ترديد در امرش دور گردانيد
﴿11﴾
حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِيمَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ ، وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَى رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ .
(11) او را چنان ستايشى كنيم كه در طول عمر در عداد بندگان ستايشگزار حق باشيم و از خاصانى كه به مقام عفو و رضا و خشنودى او سبقت يافتند گوى سبقت بريم
(12) چنان حمد و ستايشى كه ظلمات و تاريكيهاى عالم برزخ را (يعنى عالم بعد از مرگ تا قيامت كبرى را) بر ما روشن سازد و راه سخت عالم مبعث (يعنى عالم قيامت) را بر ما آسان گرداند و به واسطه آن حمد منازل ما نزد شاهدان مواقف (محشر) شريفتر شود در آن روزى كه هر شخص به پاداش و كيفر اعمالش مىرسد و به هيچ كس ابدا ستم نشود روزى كه هيچ حمايت خويش و يار و ياورى كسى را از عذاب نرهاند و احدى را هيچ كس نصرت نتوانند كرد (باز) حمد و ستايش مخصوص خداست كه (چون از قلب با معرفت و اخلاص كنيم)
(13) حمد و ثناى ما به سوى حق بالا رود و به عالم اعلى عليين در كتاب رقم شده حق (كه لوح ام الكتاب يا لوح محفوظ الهى است) ثبت شود تا آن حمد را مقربان درگاه خدا (كه ارواح انبيا و اولياء و فرشتگانند در عالم اعلى) مشاهده كنند
﴿14﴾
حَمْداً تَقَرُّ بِهِ عُيُونُنَا إِذَا بَرِقَتِ الْأَبْصَارُ ، وَ تَبْيَضُّ بِهِ وُجُوهُنَا إِذَا اسْوَدَّتِ الْأَبْشَارُ .
(14) (باز) حمد و ستايش مخصوص خداست كه چون (قبول درگاه حق باشد) موجب چشمروشنى و نشاط ما شود در روزى كه چشمها از ترس و وحشت برق زند و خيره گردد و بدان حمد نزد خدا ما روسفيد شويم روزى كه بسيارى بدكاران در آن روز روسياه شوند.
﴿15﴾
حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِيمِ نَارِ اللَّهِ إِلَى كَرِيمِ جِوَارِ اللَّهِ .
(15) (باز) خدا را حمدى كنيم كه ما را از آتش دردناك (قهر) خدا آزاد سازد و به جوار لطف و كرمش رساند
﴿16﴾
حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ ، وَ نُضَامُّ بِهِ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ فِي دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِي لَا تَزُولُ ، وَ مَحَلِّ كَرَامَتِهِ الَّتِي لَا تَحُولُ .
(16) حمدى كه (در فخر و شرف اخلاص) با حمد فرشتگان مقرب حق معارضه و همسرى كند و در مقام بهشت ابد و محل كرامت (و نعمت بى حد سرمد) الهى ما را با انبياء و رسل جمع گرداند.
﴿17﴾
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ ، وَ أَجْرَى عَلَيْنَا طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ .
(17) و ستايش خدايى راست (عز شانه) كه ما (اهلبيت عصمت و خلافت) يا صالحان امت و نوع بشر را با اخلاق نيكو (و محاسن صفات) برگزيد و رزق و روزيهاى ما را پيوسته نيكو و پاكيزه گردانيد (و رزق روح ما را هم از مائدههاى آسمانى و علم و حكمتهاى الهى مقرر داشت)
﴿18﴾
وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلَى جَمِيعِ الْخَلْقِ ، فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ ، وَ صَائِرَةٌ إِلَى طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ .
(18) و ما اهلبيت را بر جميع خلق برترى و فضيلت داد و به قدرت روحانى و اقتدار ملكوتى بر تمام خلق برترى و فضيلت بخشيد تا آنجا كه به قدرت كامله خود و عزت و اقتدار خويش خلائق را (بر حسب فطرت) مطيع و منقاد ما و متوجه به طاعت ما گردانيد.
﴿19﴾
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلَّا إِلَيْهِ ، فَكَيْفَ نُطِيقُ حَمْدَهُ أَمْ مَتَى نُؤَدِّي شُكْرَهُ لَا ، مَتَى.
(19) و ستايش خداى را كه درگاه احتياج و نيازمندى را جز به حضرتش به روى ما بست و خاندان رسالت را (يا صالحان بشر را) از غير خود از همه عالم بىنياز كرد پس چگونه ما را طاقت حمد و ثناى او پاكى قدرت بر اداى شكرش (بر اين نعمت بزرگ) خواهد بود؟
﴿20﴾
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَكَّبَ فِينَا آلَاتِ الْبَسْطِ ، وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ ، وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ ، وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ ، وَ غَذَّانَا بِطَيِّبَاتِ الرِّزْقِ ، وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ ، وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ .
(20) و ستايش خداى را كه وسائل بسط (علم و ايمان) را در جوهر ذات ما آميخت و اسباب اخذ و قبض (علوم آسمانى و حقائق وحى الهى) را در ما (اهلبيت نبوت يا صالحان) عطا فرمود و ما را به حقايق و روح زندگانى ابدى كامياب گردانيد و جوارح اعمال (صالح و طاعت خالص) را در فطرت ما مستقر و ثابت به داشت و غذاى (جسم و جان) ما را رزق نيكو و پاكيزه (و علوم و معارف الهيه) عطا كرد و به فضل و كرم خود ما را از همه بىنياز و به انعام خود ما را متنعم و خشنود ساخت
﴿21﴾
ثُمَّ أَمَرَنَا لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا ، وَ نَهَانَا لِيَبْتَلِيَ شُكْرَنَا ، فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِيقِ أَمْرِهِ ، وَ رَكِبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ ، فَلَمْ يَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ ، وَ لَمْ يُعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ ، بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَكَرُّماً ، وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً .
(21) پس (از اعطاء اين نعمتها) به واسطه حكم امر و نهى حضرتش ما را در طاعت و شكرگزارى بيازمود و امتحان فرمود و چون ما بندگان از طريق (سهل هدايت) امرش روگردانيديم و به وادى (هلاكت) نافرمانى شتافتيم باز بر ما تسريع و تعجيل به عقاب و انتقام نفرمود بلكه با تانى و مدارا از رحمت و لطف و كرم از ما منتظر توبه و رجوع از گناه بود از فرط رافت و حلم (باشد كه ما توبه كنيم و او عفو و بخشش فرمايد) (تبصره) اگر از ضمير متكلم آدم و نوع انسان مراد باشد كه گناه و نافرمانى به معنى معصيت خدا را مرتكب مىشود و اگر اهلبيت عصمت مراد باشند آنان چون معصوم از گناه هستند گناه در آنان حسنات الابرار سيئات المقربين است و يا گاهى كه از عبادت و طاعت خدا به كارهاى مباح دنيا مانند خورد و خواب ضرورى بدن پردازند و لحظهاى از كار عبادت و توغل در ذكر حق باز مانند آن امر مباح را بر خود گناه بزرگ شمارند نه آنكه گناه مثل ما مرتكب شدهاند و اين مطلب را تذكر دادم اينجا تا در تمام دعاهائى ائمه طاهرين معنى گناه كه همه جا نسبت به خود دادهاند معلوم شود كه گناه حقيقى يعنى ترك فرمان حق نبوده بلكه به معنائى است كه ذكر شد.
﴿22﴾
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي دَلَّنَا عَلَى التَّوْبَةِ الَّتِي لَمْ نُفِدْهَا إِلَّا مِنْ فَضْلِهِ ، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلَّا بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلَاؤُهُ عِنْدَنَا ، وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَيْنَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَيْنَا
(22) و ستايش خداى متعال را كه ما را بر توبه (و بازگشت از گناه به درگاهش) راهنمائى كرد همان نعمت توبهاى كه ما به آن جز به فضل و كرمش نائل و مستفيد نشديم (يعنى قبول توبه و عفو گناه از مقام فضل خداست و الا عدلش ما را بر گناه عقاب مىفرمود و توبه نمىپذيرفت) و اگر ما جز از راه توبه به هيچ راه دگر از اهل فضل و كرم خدا محسوب نبوديم همانا همين نعمت توبه لطف و احسان بزرگ خدا بر ما بود و فضل و كرمش بر ما عظيم به شمار بود (و بر ما امت مرحومه توبه را تنها به ندامت و پشيمانى از گناه پذيرفت)
﴿23﴾
فَمَا هَكَذَا كَانَتْ سُنَّتُهُ فِي التَّوْبَةِ لِمَنْ كَانَ قَبْلَنَا ، لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ، وَ لَمْ يُكَلِّفْنَا إِلَّا وُسْعاً ، وَ لَمْ يُجَشِّمْنَا إِلَّا يُسْراً ، وَ لَمْ يَدَعْ لِأَحَدٍ مِنَّا حُجَّةً وَ لَا عُذْراً .
(23) وگرنه سنت و فرمان خدا در توبه امم سالفه بدين آسانى نبود كه همانا به لطفش از ما امت ختمى مرتبت (ص) حكم آنچه را كه سخت و طاقتفرسا بود برداشت و مكلف نكرد ما را مگر به قدر وسع و آسانى و تكليف ما را جز سهل و اندك مقرر نفرمود (چنانكه در امت موسى و يا قبل از و تكليف و توبه بدين آسانى نبود) و بر احدى از ما نيز (به واسطه آسانى تكاليف و سهولت توبه) حجت و عذرى باقى نگذاشت پس از ما (امت محمد (ص)) دوزخى
﴿24﴾
فَالْهَالِكُ مِنَّا مَنْ هَلَكَ عَلَيْهِ ، وَ السَّعِيدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَيْهِ
(24) و شقى و زيان كار كسى است كه خود بر عليه و بر ضرر خويش به معصيت حق پرداخته و توبه نكرده و سعادتمند و رستگار بهشتى كسى است كه فرمانبر حق و راغب و مشتاق به سوى خداست.
﴿25﴾
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بِكُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَى مَلَائِكَتِهِ إِلَيْهِ وَ أَكْرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ وَ أَرْضَى حَامِدِيهِ لَدَيْهِ
(25) و باز ستايش خداى متعال را آن ستايش و حمدى كه مقربترين فرشتگان او و بهترين خلق او بر ذات پاكش كنند و پسنديدهتر حمدكنندگان نزد حضرتش به جاى آرند
﴿26﴾
حَمْداً يَفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ .
(26) حمدى كه فضيلت و برترى آن بر ساير حمد و ثناها مانند برترى پروردگار بر تمام خلق باشد
﴿27﴾
ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكَانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ عِبَادِهِ الْمَاضِينَ وَ الْبَاقِينَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ ، وَ مَكَانَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
(27) پس از آن محامد باز خدا را حمد كنيم در مقابل هر نعمتى كه از او به ما عطا شده و بر جميع گذشتگان و بازماندگان بندگانش عطا كرده حمدى كه عدد آن مانند جميع موجوداتى كه علم بىانتهايش بر آنها احاطه دارد (بىحد و نهايت) باشد و در مقابل هر يك از آن موجودات به اضعاف مضاعف همه آنها خدا را حمد و ستايش كنيم حمدى كه ابدى و سرمدى و تا انتهاى روز قيامت رسد
﴿28﴾
حَمْداً لَا مُنْتَهَى لِحَدِّهِ ، وَ لَا حِسَابَ لِعَدَدِهِ ، وَ لَا مَبْلَغَ لِغَايَتِهِ ، وَ لَا انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ
(28) حمدى كه حدش بىنهايت و حسابش بىشمار و مقدارش نامتناهى و زمانش نامنقطع باشد
﴿29﴾
حَمْداً يَكُونُ وُصْلَةً إِلَى طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ ، وَ سَبَباً إِلَى رِضْوَانِهِ ، وَ ذَرِيعَةً إِلَى مَغْفِرَتِهِ ، وَ طَرِيقاً إِلَى جَنَّتِهِ ، وَ خَفِيراً مِنْ نَقِمَتِهِ ، وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ ، وَ ظَهِيراً عَلَى طَاعَتِهِ ، وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِهِ ، وَ عَوْناً عَلَى تَأْدِيَةِ حَقِّهِ وَ وَظَائِفِهِ .
(29) حمدى كه ما را به مقام طاعتش واصل گرداند و موجب عفو و سبب رضا و خشنودى و وسيله مغفرت و آمرزش او گردد حمدى كه ما را راهنما به سوى بهشت او (كه دار سعادت ابد است) شود و از نقمت و عذابش محفوظ دارد و از (آتش دوزخ قهر و) غضبش ايمن گرداند و آن حمد ما را بر طاعت و بندگيش مويد و موفق بدارد و از معصيتش مانع گردد و بر اداى حق ربوبيت و انجام وظائف عبوديت يارى كند
﴿30﴾
حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِي السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِيَائِهِ ، وَ نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُيُوفِ أَعْدَائِهِ ، إِنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيدٌ
(30) حمدى كه ما به آن حمد سعادت يابيم كه در زمرهى اهل سعادت از اولياى حق و دوستان خدا باشيم و در صف شهيدان به تيغ دشمنان خدا محشور شويم (و ما به حمد و ثناى حق از لطف و كرمش تمام اين حوائج را مىطلبيم) كه البته او ولى خلق و سلطان ملك وجود و خداى ستوده صفات است.