اخلاق خوبان، ص: 274
راستی كه خداوند چه ارج و قدر و حرمتی برای بندگان خود قايل است.
امام صادق عليه السلام از مسيری می گذشت، در حالی كه بر مركب سوار بود ديد كسی از شدت عطش بر خاك افتاده است، و به گونه ای است كه اگر بخواهند از مركب پياده شده و خود را به او برسانند وی تمام كرده است لذا به يكی كه پياده بود و با خود آب داشت فرمود: سريع به او آب برسان. ولی آن مرد گفت: يابن رسول اللَّه! آن مرد، مسيحی است و من او را می شناسم. حضرت فرمود: به دين او كاری ندارم. او انسان است. و انسانی دارد از عطش می ميرد.
آری، بايد نسبت به بندگان خداوند كه در حقيقت عيال و بستگان او هستند بی تفاوت نبود، و برادری را نسبت به ايشان، هرچند كه از كيش و آيينی ديگر باشند، از ياد نبرد.
و البته اگر مسلمان باشند، و يا حقی بر انسان داشته باشند، حكايت ديگری خواهد داشت.
حق استادی
هرگاه سلام شيخ مرتضی انصاری را به حاجی سبزواری می رساندند وی تمام قامت ايستاده و می فرمود: عليه السلام. اليه السلام. منه السلام.
يعنی شان و شرائط خود را هيچ لحاظ نمی كرد، به ويژه آنكه می ديد مرحوم شيخ از بزرگان و فقيهان شيعه است.
و هر گاه كسی به محضر شيخ انصاری می رسيد و سلام مرحوم حاجی سبزواری را به او ابلاغ می كرد، او نيز تمام قامت برخاسته و رو به ايران نموده، و سلام او را پاسخ می گفت، و می فرمود: مدتی در مشهد شاگرد وی بوده ام و او حق استادی بر من دارد.
دست متواضع
مرحوم والِه از روحانيون باكرامت و كم نظير خراسان بود. و من نيز هرگاه به خراسان می رفتم به حضور ايشان می رسيدم. و بسيار آرزو داشتم كه روزی