اخلاق خوبان، ص: 81
اين رو، با ديدن هر چيز هر چند سطحی و ناچيز، حقايقی بلند را دريافت می نمودند.
كسی مثل صائب درختی كهن را می ديد كه بيش از نهال جوان ريشه در خاك دارد، و ياد می آورد كه پير فرتوت نيز بيش از جوان نوخاسته به دنيا دلبستگی دارد.
و يا آتش سوزنده را می ديد كه با حرص و وَلَع هر پاره چوبی را كه در آن می افكنند می بلعد، ناگهان به ياد حرص انسان می افتاد كه نعمت های تمام عالم نيز قادر به ارضا و سيری وی نيست، و هر چه بيابد باز فزونی می طلبد.
و يا تاك مُو را می ديد كه بر هر درخت تكيه می زند و به گرد آن می پيچد تا باقی بماند و رشد كند، و از همين جا به ياد مردم غافل می افتاد كه به هر بهانه ای كه هست به دنيا می چسبند و از آن دل بر نمی كنند.
و يا جنبش گهواره را يم ديد كه خوابِ طفل را گران می كند، و حالِ كسی را به خاطر می آورد كه تشويش و تزلزل، بنياد وجودش را محكم تر می سازد.
از اين رو، بايد پذيرفت كه انسان از همه چيز می تواند بياموزد. و اين آموختن ارزش است.
بنابراين، اگر ما پای «باء» را به ميان می كشيم و از آن حقايق و درس هايی می آموزيم، راهی بعيد و دور نرفته ايم، و سخنی دور و گزاف نگفته ايم.
آری، می توان از «باء» نيز آموخت.
از جمله چيزهايی كه می توان از اين حرف مبارك آموخت و پند گرفت، افتادگی و خضوع و كوچكی است. و اين بالاترين درس و برترين فريضه ای است كه انسان می بايست آن را به كار بندد.
ز خاك آفريدت خداوند پاك |
پس ای بنده افتادگی كن چو خاك |
|
حريص و جهانسوز و سركش مباش |
ز خاك آفريدندَت آتش مباش |
|