اخلاق خوبان، ص: 87
روز به روز خاشع تر و افتاده تر می ساخت.
روزی از بازار مدائن می گذشت، هيئت و شكل او به گونه ای بود كه يكی از بازاريان كه او را نمی شناخت از او خواست كه صندوق ميوه اش را بر دوش گرفته و تا خانه اش ببرد. و سلمان پذيرفت. و خم شد و آن را به دوش گرفت. و برخاست. و به راه افتاد.
فكر نمی كنم در كره زمين صاحب منصبی باشد كه تحمل شنيدن اين ماجرا را داشته باشد. تا چه رسد به اينكه خود اينگونه باشد.
خدا می داند كه بر اخلاق بشر امروز بايد گريست.
نه بر مرده كه بر زنده بايد گريست
مرحوم علامه؛ محمدتقی جعفری، از خيابان می گذشت، بند كفشش پاره شد، قابل راه رفتن نبود، از پا بيرون كرد و در دست گرفت، و به راه افتاد.
يكی از آشنايان ما كه او را اينگونه ديد از ايشان خواست كه در مغازه بنشيند، و خود برود جفتی كفش تهيه كند، و برای ايشان بياورد.
ولی آقای جعفری می گويد: چرا؟ چه اشكالی دارد؟
صاحب مغازه می گويد: آقا شما با بِر تراندراسل مصاحبه كرديد، با فلان دانشمند و يا انديشمند گفتگو كرديد و پشت پهلوان های علمی دنيا را خاك كرده ايد، حال اگر كسی شما را اينگونه ببيند خيلی بد است.
علامه جعفری فرمود: شما بد می داند. و مگر هر چه شما بد می دانيد بد است؟ وقتی بشر، به فرموده قرآن كريم، بد و خوب خود را نمی داند چگونه می تواند بد و خوب ديگران را بداند. و بعد فرمود: من زير بار خريدن كفش نمی روم. چون زير بار منت رفتن است، كه در پی آن نيز خم شدن خواهد بود.
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود |
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است |
|
انسان بايد آزاد باشد، آزاد از همه چيز.
اگر پيغمبر مكرم اسلام 9 گوشه ای می نشست و خود كفش های خود را وصله