وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ مُتَفَزِّعاً إِلَي اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ
در التجا به سوى پروردگار
﴿1﴾
اللَّهُمَّ إِنِّي أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِي إِلَيْكَ
(1) به قلب خويش از اغيار و ديگر
فقط بر خاطر تو باز زد سر
و بر تو حالت تفويض و تسليم
گرفته رو به سويت كرده تقويم
﴿2﴾
وَ أَقْبَلْتُ بِكُلِّي عَلَيْكَ
(2) به سوى تو ز من هر تار و پودم
نمودم رو من از كل وجودم
﴿3﴾
وَ صَرَفْتُ وَجْهِي عَمَّنْ يَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِكَ
(3) و هم از ماسواى تو كه چون من
به درگاهت نياز از ريشه و تن
از آنان روى در پيچيده بدرود
و بستم ديدگان خويشتن زود
﴿4﴾
وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِي عَمَّنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ
(4) و هم از ماسواى تو كه چون من
به درگاهت نياز از ريشه و تن
از آنان روى در پيچيده بدرود
و بستم ديدگان خويشتن زود
﴿5﴾
وَ رَأَيْتُ أَنَّ طَلَبَ الُْمحْتَاجِ إِلَى الُْمحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ .
(5) و يكباره به سويت در پناهت
كف حاجت گشودم پيشگاهت
بود بيهودگى اين سوى و آن سوى
كه محتاجى به محتاج ديگر روى
گدايى حلقهى در بر گدايى
زند در يوزگى بهر گدايى
من اين كردار مقرون بر سفاهت
و دورى ديدم از عقل و درايت
﴿6﴾
فَكَمْ قَدْ رَأَيْتُ يَا إِلَهِي مِنْ أُنَاسٍ طَلَبُوا الْعِزَّ بِغَيْرِكَ فَذَلُّوا ، وَ رَامُوا الثَّرْوَةَ مِنْ سِوَاكَ فَافْتَقَرُوا ، وَ حَاوَلُوا الِارْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا .
(6) خداى من چه ديدم بسيارى
ز راى تيره و نابردبارى
كه هر يك جانب هم مىدوندى
به عرض حاجت و زان پوزخندى
كه از تو بىخبر بينم سرانجام
شده محروم و مطرود او در ايام
و با دست تهى مشت گشوده
سر حيرت ضلالت در فتوده
كه سر اندر گريبان قوز بر پشت
كنار هم تهى بودند از مشت
كه اين قومند احمق تيرهبختان
و خود باشد ذليل و مثل خود آن
از او عزت بخواهند او ذليل است
همانندش رهش گم بىدليل است
كه خود او كاسهى دريوزگى را
به ديگر كس ز رفع چارگى را
به دنبال كرم اينجا و آنجا
همى باشد دوان امروز و فردا
مسلم هست اين قوم بدانديش
بجز حرمان نصيبى نيست بر خويش
و او از اين گدايى جز كه خفت
ندارد بهرهاى جز در مذلت
﴿7﴾
فَصَحَّ بِمُعَايَنَةِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ ، وَ أَرْشَدَهُ إِلَى طَرِيقِ صَوَابِهِ اخْتِيَارُهُ .
(7) من از نزديك بر اين ماجراها
نگاهم هست بر افعال آنها
فرو افتم به حيرت سخت عبرت
و ايمان آورم زان حى قدرت
كه جز آن ذات اقدس كردگارم
كسى عزت نبخشد روزگارم
و جز دستت نباشد دست ديگر
كه دستمان بگيرد گشته رهبر
كه من عقل و خرد را با بصيرت
براه راستى آرم بصحت
و تنها درگه تو كان بخشش
شناسايم از آن كانون درخشش
﴿8﴾
فَأَنْتَ يَا مَوْلَايَ دُونَ كُلِّ مَسْؤُولٍ مَوْضِعُ مَسْأَلَتِي ، وَ دُونَ كُلِّ مَطْلُوبٍ إِلَيْهِ وَلِيُّ حَاجَتِي
(8) تو پس كن لطف بر من كردگارم
به دور از ديگران باشى تو يارم
هدف از التماس و التجايم
ز هر حاجت كه خواهم از تو خواهم
كه جز ذات مقدس دسترس را
ز حاجت ناشناسم هيچ كس را
﴿9﴾
أَنْتَ الَْمخْصُوصُ قَبْلَ كُلِّ مَدْعُوٍّ بِدَعْوَتِي ، لَا يَشْرَكُكَ أَحَدٌ فِي رَجَائِي ، وَ لَا يَتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَكَ فِي دُعَائِي ، وَ لَا يَنْظِمُهُ وَ إِيَّاكَ نِدَائِي
(9) به بيش از هر كسى لبها دهانم
بنام تو گشايم اين زبانم
و دور از كل كس بر آرزوها
و تمنييات دل بر گفتگوها
به درگاه شريف شامخ تو
نمايم عرضه عزم راسخ تو
ترا من در حقيقتهاى وحدت
ز وحدانييتت مسئول حاجت
شناسايم بر اين از حاجت خويش
در ايفاى عبادت طاعت خويش
شريكى ناشناسم نى قرينى
كه تو يكتا خداوند مبينى
در الحاح مسائلها ز حاجت
گشايم دست خود در پيشگاهت
و تنها از تو و از رحمت تو
اميدم بر كرم از نعمت تو
و تنها سوى تو دست دعا را
گشايم من زحل بر ادعا را
تو يكتا و يگانه خالق ما
تويى روزى دهنده رازق ما
قدر قدرت ندارى تو شكستى
نمايى سلطنت بر كل هستى
ز تو سرشار غيبى در خزانه
اگر گيرند هر چه زان ميانه
﴿10﴾
لَكَ يَا إِلَهِي وَحْدَانِيَّةُ الْعَدَدِ ، وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ ، وَ فَضِيلَةُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ ، وَ دَرَجَةُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَةِ .
(10) ترا باشد ز شوكت قدرت تو
به وحدانى و حول و قوت تو
قوا و قدرت ما از تو باشد
ز هر چه رفعت ما از تو باشد
تو آن باشى علو رفعت تو
به ما كردى عطا از رحمت تو
﴿11﴾
وَ مَنْ سِوَاكَ مَرْحُومٌ فِي عُمْرِهِ ، مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ ، مَقْهُورٌ عَلَى شَأْنِهِ ، مُخْتَلِفُ الْحَالَاتِ ، مُتَنَقِّلٌ فِي الصِّفَاتِ
(11) بجز تو هر كسى داراست هر چند
به ذات خويش قائم نيست دربند
ز عمر خود ندارد او دوامى
ندارد زندگانيش قوامى
حوادث پيش آيد هست منكوب
ملاحم از نوائب هست مغلوب
بجز آن ذات تو كس نيست ديگر
كه از حالى نگردد حال ديگر
به هر چيزى ز هر كس هست تبديل
دچارى در دگرگونى است تحويل
﴿12﴾
فَتَعَالَيْتَ عَنِ الْأَشْبَاهِ وَ الْأَضْدَادِ ، وَ تَكَبَّرْتَ عَنِ الْأَمْثَالِ وَ الْأَنْدَادِ ، فَسُبْحَانَكَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ .
(12) كه جز ذات مقام اعظم تو
جلال و عز و جاه و اكرم تو
در اين عالم و اندر كهكشانها
ز هر چه برترى دارى از آنها
كه ره بر اشتباهى را ندارد
بجز رايش دگر راهى ندارد
از آنى برتر اى پروردگارم
ضميرم بر تو مانندى بيارم
و يا انديشه آيد در ظواهر
رقيبى را گذارد بر خواطر
فسبحانك لا اله الا انت
تويى خالق تويى ذات مقدس
نباشد خالقى جز ذات اقدس