اخلاق خوبان، ص: 272
مؤمن، متواضع است.
اگر يارم نئی پيشم چرايی |
اگر نوشم نئی نيشم چرايی |
|
اگر باری ز دوشم برنداری |
نمك پاش دلِ ريشم چرايی |
|
اقلًا اگر باری بر نمی داريد، باری هم بر دوش مملكت نگذاريد.
حضرت با آن مرد به راه افتادند.
و آن مرد هيچ نمی دانست كه اين مردی كه بارش را به كمك او بر مركب سوار كرده است، كيست! لذا پرسيد: آقا از كجائيد؟ فرمود: از كوفه ام.
و شيرين و گرم با هم سخن می گفتند. و اين خصلت مومن است كه عصبانی و تلخ و زهر نيست بلكه شيرين و افتاده است.
در بين راه به يك دو راهی رسيدند، كه يك راه به كوفه می رفت و يك راه به دياری ديگر، و حضرت بجای آنكه راه كوفه را در پيش گيرد همراه آن مرد شد، و آن مرد كه پيش از اين از زبان امام دانسته بود كه به كوفه ميرود، با شگفتی پرسيد:
مگر مقصد شما كوفه نيست؟ فرمود: آری؛ به كوفه می روم. گفت: پس چرا از اين راه می آييد؟ حضرت فرمود: آموزگار من پيامبر بود، و به من آموخت كه اگر در جاده ای با كسی همسفر و همراه بودی، و راه او از تو جدا شد مقداری از راه به نشان احترام با او همراهی كن. آن مرد گفت: آقا! من اگر كوفه بيايم اجازه ديدار و زيارت شما را دارم؟ فرمود: هيچ مانعی ندارد. پرسيد نام شما چيست؟ حضرت فرمودند: من بنده خدا، رفيق تو، و خادم هر كس كه كاری داشته باشد. و آن مرد با دنيايی از شور و اشتياق گفت: آقا! من از منش و رفتار تو و حرف معلم تو لذت بردم، و می خواهم مسلمان بشوم.
و به اين صورت يك نفر با تواضع و افتادگی و ادب اميرالمؤمنين بنده خدا شد، و به راه خدا آمد.