اخلاق خوبان، ص: 260
صبح ما شامگه نخواهد داشت |
آفتاب شما به باختر است |
|
تو ز گفتار من بسی بَتَری |
آنچه گفتم، هنوز مختصر است |
|
و مرد نادان كه از اينهمه نخوت و باد و غرور به تنگ آمده بود، و به دنبال آنهمه دانش و دانايی، ذره ای عمل و كردار نمی ديد به زيبايی تمام پاسخ گفت:
گفته بی عمل چو بادِ هواست |
ابْرَه را محكمی ز آستر است «1» |
|
هيچ گه شمع بی فتيله نسوخت |
تا عمل نيست، علم بی اثر است |
|
خويش را خيره بی نظير مدان |
مادرِ دَهْر را بسی پسر است |
|
اگرَت ديده ايست، راهی پوی |
چند خندی بر آن كه بی بصر است! |
|
نيكنامی ز نيك كاری زاد |
نه زِ هَر نام، شخص نامْوَر است |
|
خويشتن خواه را چه معرفت است؟ |
شاخه عُجب را چه برگ و بر است؟ |
|
از سخن گفتن تو دانستم |
كه نه خشك اندر اين سَبَد، نه تَر است |
|
در تو برقی ز نور دانش نيست |
همه بادِ بروتِ بی ثمر است |
|
______________________________ (1) ابْرَه: رويه لباس.