فارسی
پنجشنبه 12 مهر 1403 - الخميس 28 ربيع الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ارزش ها و لغزشهای نفس، ص: 276

شنيدم گوسفندی را بزرگی

رهانيدی از دهان و دست گرگی

شبانگه كارد بر حلقش بماليد

روان گوسفند از وی بناليد

كه از چنگال گرگم در ربودی

چو ديدم عاقبت خود گرگ بودی «1»

رباخوار گرگ است. كسی كه به ناموس مردم رحم نمی كند، گرگ است. كسی كه در مسير حل شدن مشكلات، چوب لای چرخ ديگران می گذارد، گرگ است. كسی كه لوازم آرايش توليد می كند به قيمت ارزان و زن روستايی آن را تا می خرد به لب و پوستش بزند برای اين كه برای همسرش جلوه ای كند، اما دچار بيماری می شود كه درمان ندارد و از شكل و قيافه می افتد، اين انسان اگر گرگ نيست، كيست؟ يك آمار بگيريد و ببينيد چه اندازه گرگ داريم. رئيس همه گرگ های دنيا هم يك انسان است.

جهان در دست گرگ ها است.

يوسف چرا يوسف شد و زليخا چرا زليخا شد؟ زليخا يك گرگ است. تو كه شوهر داری، به چه علت، دنبال يك جوان پاك دامن را گرفته ای تا از او كام جويی كنی، كه هم به او خيانت شود، هم به انسانيت و هم به شوهرت شود؟ چون او گرگ است. چرا يوسف را بی جرم، با اين همه پاكی و نزاهت، نه سال به زندان انداختی؟

تو گرگی، اگر چه قيافه ات قيافه زن است، با باطن تاريك و آلوده چه جنايت بزرگی را مرتكب شدی:

______________________________
(1)- گلستان سعدی شيرازی.







گزارش خطا  

^