فارسی
سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 27 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ارزش ها و لغزشهای نفس، ص: 128

حكايت عاقل بامحبت

يك سوار عاقل، روی اسب نشسته بود، ديد مردی در فاصله چهل- پنجاه متری خوابيده و دهان او باز است. مار سياه خطرناكی به سوی او می رود. عقل 75 اثر دارد. انسان عاقل، با محبت است و ضرر كسی را نمی خواهد. عاقل منبع خير است و دين دارد. مار به سوی دهان گرم اين مرد خفته می رفت، ولی هنگامی كه به او رسيد، مار به درون دهان او رفته بود. اين شخص با چوب دستی كه در دست داشت، يكی دو تا ضربه به اين مرد زد. آن مرد از خواب بيدار شد و گفت: چرا مرا می زنی؟ چرا به من ستم می كنی؟ من كه با تو كاری و ارتباطی ندارم، اما او دو ضربه ديگر به او زد و گفت: برخيز و بدو؛ اگر آهسته بدوی، باز هم تو را می زنم. چهار پنج ساعت او را دواند تا اين كه به يك درخت سيب رسيدند. در آن جا مقداری سيب پژمرده و ترش شده ريخته بود. به او گفت: بنشين و از اين سيب ها بخور. او را وادار كرد كه چند برابر غذايش از آن سيب ها بخورد. پس از آن، باز هم او را وادار به دويدن كرد. در اين جا حالت استفراغ شديد به آن مرد دست داد.

پس از استفراغ، وقتی مار را ديد، آن گاه بود كه به اين مرد تعظيم كرد و گفت تو خيلی عاقل و بزرگواری. او گفت: من اگر اين كار را كردم، برای نجات تو بود.

انبيا آمدند تا ما اين اژدهای نفس را استفراغ كنيم. آنان نخست ما را با نهيب توحيد بيدار كردند و بعد با تكاليفی كه با طبع ما سازگار نبودند. صبح خواب راحت را رها كن و برخيز و نماز بخوان يا پولی كه به آن علاقه داری، رها كن. انسان هم گاهی فحش می دهد: ظالم! ستمگر! كذاب! مجنون! ولی وقتی روز قيامت اژدهای




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^