اخلاق خوبان، ص: 47
كَرَمَش نا متناهی، نِعَمَش بی پايان |
هيچ خواهنده از اين در نرود بی مقصود «1» |
|
باری، آدمی اگر هوای گدايی و خواهش و طلب و تمنا در سر دارد، چرا رو به خدا نياورد، خدايی كه پروردگار اوست.
گر گدايی كنی از درگه او كن باری |
كه گدايان درش را سر سلطانی نيست «2» |
|
و گدايی، شيوه ای است كه بايد، همه، آن را پيشه خويش سازند، زيرا كسی نيست كه نيازمند وی نباشد.
گر از كوه داريم زر بيش ما |
توانگر خدای است و درويش ما «3» |
|
و اين در حالی است كه او به قدر ذره ای حاجت و نياز به كسی و چيزی ندارد.
«4»
از اين رو، همه بايد افتاده و خاضع باشند، و تنها اوست كه ايستاده و حكمران است.
افتادگی
و ای كاش! انسان ها، افتادگی را از حروف می آموختند. در ميان حروف، تنها حرف تغييرناژذير، الف می باشد. الف، چه در آغاز و چه در پايان و چه در ميانه كلمات قرار گيرد همان الف است، بی هيچ كاستی و يا فزونی. حال آنكه تمامی حروف ديگر، در اين گونه جابجايی ها، دستخوش تحويل و تحول شده،
______________________________ (1) سعدی.
(2) سعدی.
(3) اسدی طوسی.
(4) ابراهيم/ 8.