انديشه در اسلام، ص: 401
كه جايی كه درياست من كيستم 372
كه خم گشتی چه می جويی در اين راه؟ 335
كه خود دفع ستمكاری نكردی 374
كه رحمی بر گرفتاری نكردی 374
كه شد نامور لولو شاهوار 372
كه هم عاشق و هم گدای تو باشد 357
كه يك جو زير بار زور رفتن 218
كفر چو منی گزاف و آسان نبود 268
كمال همنشين در من اثر كرد 219
كه از بوی دلاويز تو مستم؟ 219
كه به هر شب چشمه ای بينی روان 194
گر از پايی برون خاری نكردی 374
گر او هست حقا كه من نيستم 372
گر تو را طفلی بگويد كای فلان 194
گر در آن ره آب بود، آن را بريز 194
گر يكی گويد در اين ره هشت روز 194
گرفتم آن گل و كردم خميری 219
گفت به عبدالملك از روی پند 334
گل اندر زير خود گسترده پر كرد 219
گلی خوشبوی در حمام روزی 219
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش 334
ما تماشاكنان بستانيم 330
ما در آثار صنع حيرانيم 331
مابقی خود استخوان و ريشه ای. 21
محكم تر از ايمان من ايمان نبود. 268
مرا با همنشينی مفتخر كرد 219
مرد بايد كه گيرد اندر گوش 108
معطر بود و خوب و دلپذيری 219
من از روزی كه اين جا پا نهادم ترك سر گفتم. 25
ميان لانه زنبور رفتن 218
ميان لرز و تب با جسم پر زخم 218
نادره مردی ز عرب هوشمند 334
نچينی گل ز باغ زندگانی 374
نديدم چون تو عبرت می نمودم 219
نشان از قامت رعنا ته وينم. 90
نك، سر مصعب به تقاضای كار 335
نه از بستن نه از كشتن ندارم هيچ باكی 25
و لكن مدتی با گل نشستم. 219
وآن دگر گويد: دروغ است اين بدان 194
ور نبود آب، وای بر مرد ستيز! 194
ور نوشته است پند بر ديوار 108
ور نه جان در كالبد دارد حمار. 332
وگرنه من همان خاكم كه هستم. 219
هان ای دل عبرت بين، از ديده نظر كن هان 334
هر ورقش دفتری است معرفت كردگار. 330
هرچه گفتيم جز حكايت دوست 331
هرگز نخورد آب زمينی كه بلند است. 372
همه گل های عالم آزمودم 219
همی گفت شوليده دستار و موی 369
يكی تشت خاكسترش بی خبر 368
يكی قطره باران ز ابری چكيد 372