فارسی
پنجشنبه 24 آبان 1403 - الخميس 11 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حديث عقل و نفس آدمی درآيينه قرآن، ص: 255

طوری مست شدم كه وقتی ساعت دوازده يك شب از كاباره آمدم بيرون نه راه خانه مان را بلد بودم و نه می دانستم كجا هستم. از فرط مستی و بيحالی، همان جا در خيابان و پياده رو افتادم و ديگر نفهميدم چه شد. چشم كه باز كردم هنور بيحال بودم ولی ديدم هوا تاريك و روشن شده و كسی سرم را به دامن گرفته و دارد دست به سرورويم می كشد و قربان صدقه ام می رود. ديد م روحانی همان محل است. (آن روحانی را من می شناسم. خدا رحمتش كند كه در همين تهران به بدكاران و نيكوكاران خدمات زيادی كرد). هم چنان كه سرم روی دامنش بود گفت:

می توانی بلند شوی برويم با هم حليم و سنگگ دو بر خشخاش بخوريم؟ ما هرچه تا آن روز ديده بوديم زن نيمه عريان و شيشه مشروب بود، هرجا هم می رفتيم يا ديگران به آخوندها فحش می دادند يا خودمان فحش می داديم؛ اما آن شب، سر بر دامان آخوند و دعوت به حليم و نان سنگگ، آن هم در آن شرايط ... ديگر نمی فهميدم يعنی چه؟ گفتم: آقا، من باطن و ظاهر نجس هستم، مرا كجا می خواهی ببری؟ گفت: اين جا حمام عموی خوب و تميزی دارد. با هم می رويم حمام. ظاهرت را با آب پاك كن و باطنت را همين الان با آشتی با خدا درست كن. اين كه كاری ندارد. خدا دو نوع مطهر دارد: يكی عامل طهارت ظاهر است كه آب است و كل هزينه اش دو تومان می شود كه من می دهم و می نشينم تا تو خودت را آب بكشی و برگردی؛ يكی هم مربوط به باطن است كه آبش دست خداست و شيرش دست خودت. شير توبه را باز كن تا پاك شوی. راهش هم اين است كه در دل پشيمان شوی و به پروردگار بگويی بد كردم و ديگر هم نمی كنم. آن وقت پاك می شوی. خدا كه خدای سخت گيری نيست، خدا دولت نيست كه طلبكار برود شكايت بكند زندانی ات كند تا هر وقت بدهی ات را دادی آزاد شوی. خدا هيچ







گزارش خطا  

^