حديث عقل و نفس آدمی درآيينه قرآن، ص: 365
ای پروردگار و مولای من! جز تو چه كسی را دارم؟
كافی است. ما غير از خدا كسی را نداريم، چون كسانی كه با ما هستند و خيلی صادقانه هم به ما محبت می كنند و قصد ظلم و نيرنگ و فتنه ای هم ندارند، تا ابد نمی توانند با ما همراه باشند؟ نهايت لطفی هم كه می توانند به ما بكنند اين است كه جنازه مان را تنها نگذارند و فاتحه ای بفرستند و بگويند فلانی آدم خوبی بود. اما سر آخر، همان ها كمك می كنند تا زن وبچه و عروس و دامادمان از سر مزارمان برخيزند و به خانه هايشان برگردند. بعد از آن، چه می توانند برايمان انجام دهند؟ هيچ! اما وقتی انسان با پروردگارش همراه باشد، خدا نيز هميشه با او خواهد بود و عنايات و الطاف خود را شامل حال او خواهد كرد. مهم اين است كه انسان راه را پيدا كند و بر كوی محبوب واقعی خيمه بزند. در غير اين صورت، هر كاری كه انجام دهد و هر قدر كه در دنيا زرنگ باشد كارش از اين چند جمله خارج نيست كه بهلول روزی بر ديوار كاخ هارون الرشيد نوشت:
جواب اين را هم خودت بده!
هارون الرشيد از زنان مختلفش چهارده پسر داشت [14] كه يكی از آن ها به پدر و برادرانش شباهتی نداشت. نقل است روزی اطرافيان هارون به او گفتند: بهتر است برای اين پسرت تدبيری بينديشی تا بيش از اين باعث آبروی خلافت نشود، زيرا او بيشتر با اهل دين و مسجد رفت وآمد می كند و رفتار و گفتارش مناسب مقام خلافت نيست. هارون گفت: از بين پسران من، همين يكی ناخلف در آمده است. حرف مرا هم