فارسی
جمعه 05 مرداد 1403 - الجمعة 18 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حديث عقل و نفس آدمی درآيينه قرآن، ص: 366

نمی شنود و هرچه اندرزش می دهم به گوش نمی گيرد! گفتند: شايد اگر او را به استانداری يكی از بلاد بفرستی، كمی هيجان پيدا كند و دنيا به مذاقش خوش آيد! هارون اين تدبير را پسنديد و فورا امر كرد تا حكومت مصر را كه پهناورترين و پردرآمدترين استان سرزمين اسلامی بود به اين پسر بسپارند. عده ای را نيز مطابق رسم آن زمان مأمور كرد تا ملازم ركاب استاندار جديد باشند و او را از بغداد تا مصر همراهی كنند.

ولی صبح فردا، مأموران هرچه در انتظار استاندار ماندند و به جستجويش شتافتند او را نيافتند. او از كاخ هارون گريخت و در هيئتی ناشناس سر از بصره درآورد.

عبد اللّه بن عامر بصری اگر دقيق يادم باشدنقل می كند كه يك روز برای تعمير ديوار خراب خانه ام نيازمند كارگر شدم. وقتی به سر بازار رسيدم، دير شده بود و كارگرها را ديگران زودتر برده بودند، ولی ديدم مردی با چهره ای نورانی در گوشه ای نشسته است. از او پرسيدم: برای من كار می كنی؟ گفت: آری! گفتم: برخيز تا برويم! گفت: اول با من قرارداد ببند. چقدر می خواهی مزد بدهی؟ گفتم: چقدر می خواهی؟

گفت: دو درهم. بيش از اين نيازی ندارم. اما شرطی دارم و آن اين كه اول اذان كار را تعطيل می كنم و به نماز می ايستم. سپس به سر كار خودم باز می گردم. در هفته هم فقط يك روز سر كار می آيم! گفتم: باشد.

برخيز برويم تا ببينيم چه خواهی كرد!

عصر آن روز كه به خانه رفتم، ديدم ديوار به اندازه كار دو نفر كارگر بالا رفته است. برای همين، چهار دينار به او دادم، اما نپذيرفت و گفت:

ما دو دينار قرارداد بسته ايم. گفتم: اين دو دينار را خودم به تو می بخشم.

گفت: من نيازی به بخشش تو ندارم، نزد خودت بماند.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^