فارسی
جمعه 25 آبان 1403 - الجمعة 12 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چهره ملكوتی يوسف عليه السلام، ص: 242

«أَنْتَ حُرٌّ فِی الدنيا وَ الآخِرَةِ» «1» اما گر بخواهد كه از آغوش نجس دوزخی اين مكّاران و زليخاهای زمان نجات پيدا كند و در كشور وجود، كنار عزيز مصرِ وجود بنشيند، می تواند.

ذكر مناجات با پروردگار

يوسف به زليخا می گفت:

آتش زدم آن خرقه پشمينه سالوس

بر سنگ زدم شيشه تقوا را و شكستم

رندی و نظر بازی و شيدايی و مستی

چندين هنر استاد غمت داد به دستم

از مسجد و محراب شدم سوی خرابات

تسبيح بيفكندم و زنّار ببستم

بودم به صلاح و ورع و زهد گرفتار

صد شكر كه عشق آمد و زين جمله برستم

چون فيض بريدم ز همه خلق به يكبار

برخاستم از خود به ره دوست نشستم «2»

اين بحث محبوبيت، فوق العاده مهم است كه چرا اين جوان در اوج جوانی محبوب خدا شد؟ محبت خدا كه نهايت ندارد. آن محبتی كه حضرت يوسف عليه السلام به آن وصل شد، محبت بی نهايتی است كه غوغا می كند. تا كسی محبوب خدا نشود، اين محبت را نمی فهمد. كار بدن و عقل نيست. درك اين محبت، كار دل است؛ چون دل، خانه خداست.

نگاهی به دلهای خود بياندازيم. چه كسی در اين دل نشسته و آن را كارگردانی می كند؟ چه كسی ما را به اين طرف و آن طرف می كشاند؟ او كيست؟ مقداری در حق او يا آنها فكر كنيم.

در كاخ و در اوج جوانی، چنان محبتِ محبوبش را به طرف خود كشيد كه هر چه

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 44/ 319، باب 37، حديث 1.

(2)- فيض كاشانی.







گزارش خطا  

^