فارسی
سه شنبه 25 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 5 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چهره ملكوتی يوسف عليه السلام، ص: 363

بدن مسخّر روح شده است و روح نيز مسخّر اسماء و اسماء نيز جلوه حق است.

روح حدود، بالا، پايين، پس و پيش، اندازه و ظرفيت ندارد و قابل اندازه گيری نيست.

زير و بالا، پيش و پس وصف تن است

بی جهت ها ذات جان روشن است

وقتی مفاهيم اسماء تعليم شد، روح حد و حدود ندارد. بقا به روح مربوط است، نه بدن. بدن ما بعد از چهل سالگی شروع به شكسته شدن می كند. اين كوزه ترك می خورد، سرش می شكند، اين ساختمان رو به خرابی می رود، ديگر نه چشمی داريم، نه گوشی و نه معده ای. مرده متحركی هستيم كه خانواده می گويند:

خدايا! ديگر مرگش را برسان.

در اين ناحيه ما چيزی نيستيم. بله، اگر بدن در استخدام روح در بيايد، روحی كه در استخدام جلوه های اسمای الهی است و جلوه های اسمائی كه در ارتباط با حضرت محبوب و بی نهايت است، در آن جهت ما هم بی نهايت هستيم.

تمام روشنايی ها به خاطر آزادی روح از بدن است والا اگر روح اسير بدن باشد، يعنی زندانيی كه در تاريكی است؛ چون نور زمين برای خورشيد است، اگر خورشيد در نيمكره غربی طلوع كند، در نيمكره شرقی تاريكی محض است، چشم چشم را نمی بيند. تمام بدن ما از عناصر اين خانه تاريك است.

روح «مَطْلَعِ الْفَجْرِ» طلوع اسمای الهيه است و «كليم الله» می سازد، نه بدن.

چون اگر غذا به بدن بدهيم، طول و عرض و حجم می سازد، آن هم تا اندازه معيّنی، يعنی ما اگر هفتاد سال در دنيا باشيم، در حدّ معينی قد می كشيم و با خوردن چاق می شويم.

مقايسه روح با بدن

«1»

______________________________
(1)- درخشان پرتوی از اصول كافی (سيد محمد حسينی همدانی): 2/ 372- 374 رابطه ذاتی روح با بدن:

رابطه روح با بدن رابطه ذاتی است رابطه روح با بدن عنصری رابطه ذاتی و ناگسستنی است در اثر اتحاد وجودی كه دارند و بدن و اعضاء و جوارح تحت تدبير روح قرار گرفته اين علاقه و رابطه هرگز زوال پذير نخواهد بود هم چنان كه گفته شده باينكه بدن به مجرد فساد خاك شده و بصورت غير بدن خواهد درآمد و بعد از قطع نفس ماده از برای نفس نيست نسبت نفس بعد از رجوع بعالم قدس باين بدن و ساير ابدان علی السواء است چون ارتباط بين نفس و بدن از دو طرف است علاقه نفس ببدن و ارتباطش ايجابی و از ناحيه بدن اعدادی است در وقتی تركيب بدن منحل شد هر عنصر و ماده ای رجوع باصل خود می نمايد و زمينه برای تعلق نفس نمی ماند از اين اشكال پاسخ گفته شده است باينكه روح كه در آغاز امر قوه محض بوده هنگام نوزادی و در اثر بكار بردن نيروهای ظاهری و فكری و درونی خود ملكاتی بدست آورده و اعضاء و جوارح خود را در مدت زندگی دامنه دار خود بشعار عبوديّت معرفی نموده است نتيجه آن رابطه ذاتی ناگسستنی ميان روح و اعضاء و جوارح خواهد تحقق پذيرفت با اين رابطه ذاتی چگونه پس از قطع روح علاقه تدبيری خود را از بدن با ساير اعضاء افراد ديگر يكسان خواهد بود و اين خلاف وجدان است.

هم چنان كه شهداء و مقتولين در راه اسلام ابدان طاهره آنان پس از سالهاايمن از هر گونه تغييرات جوّی و درونی است از نظر قدرت روح و صفاء آنها است كه بدن عنصری خودشان را نيز تدبير می نمايند و از فساد و زوال تا حدی جلوگيری می نمايند.

هم چنان كه مرحوم آية اللَّه آقا علی شبستری قدس سره از جسد مقدس مرحوم صدوق دوم را هنگام تعمير مشاهده نموده چنين حكايت می نمايد در سال 1306 هجری كه زياده بر نهصد سال از رحلت او گذشته بوده است كه بدن مقدس او سالم بوده است با مشاهده عينی اين در اثر ارتباط خاصی است كه ارواح قويه و كامله اهل ايمان نسبت ببدن عنصری خود دارند خلاصه با ملازمت سالها بعبادت و اداء وظايف الهی چگونه ميتوان گفت كه پس از قطع تدبير روح از بدن عنصری همه شئون و آثاری كه سالها در اعضاء جوارح خود كسب نموده يك بار قطع می شود و با همه اعضاء افراد ديگر يكسان خواهند بود بلكه رابطه معنوی ناگسستنی روح با بدن عنصری خود خواهد داشت نه تدبير طبيعی بلكه تدبيری كه در تصفيه خاك بدن خود و از صفاء و نورانيت آن كه در طريقه شعار عبوديت سير نموده كسب می نمايد مانند سير خاك است بسوی طلا و فيروزج نه سير و تحول خاك بدن اهل ايمان بصورت نباتی و حيوانی كه سير طبيعی است بلكه غرض از سير و حركت در اثر جاذبه روح ب آنست كه بدن و يا خاك بدن طريق صفاء و نورانيت را می پيمايد مانند سنگ و خاك كه در اعماق زمين در اثر فشارها بصورت نقره و سيم و زر و طلا و ساير فلزات قيمتی درمی آيد.

خلاصه از نظر اينكه جاذبه روح بدن و يا خاك اعضاء خود را بسوی شعار صفاء و نورانيت و هر چه از مجاهدات و قيام و قعود اداء وظايف عبوديت در بدن بوديعت نهاده است همان نيروی و شعار عبوديت تحكيم و به تكامل ميرساند.

خلاصه علاقه تدبير روح نسبت ببدن و يا خاك آن سير و تدبير طبيعی نيست كه بصورت نباتی و يا حيوانی درآيد بلكه غرض جذبه ای است كه خود روح در اثر سير و تكامل بدن و يا خاك بدن خود را نيز بهمان طريق كه روح در تكامل است همان را در باره خاك بدن خود تكميل می نمايد همان گونه جذبه او بظهور ميرسد يعنی در طريقه عبوديت كه ذرات خاك بدن اهل ايمان كامل مانند ذرات طلا و سيم و زر و فيروزج است كه در سرزمين پراكنده اند و اين سير و تكامل غير از تغيرات جوی و طبيعی است كه خاك اعضاء اهل ايمان بصورت نبات و غيره درآيند آن سير طبيعی است و منظور در اين سير در اثر جذبه و كششی است كه روح بدن و خاك بدن خود را در طريق عبوديت جذب می نمايد.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^