فارسی
سه شنبه 25 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 5 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چهره ملكوتی يوسف عليه السلام، ص: 413

حاجی سبزواری و كشيدن مهار نفس

اوليای الهی گاهی برای محدود كردن خود، چه می كردند! كه وقتی داستان آنها را می خوانيم، بهت زده می شويم. من در اين قضيه ای كه می خواهم نقل كنم، واسطه سوم هستم؛ چون نبيره دختری مرحوم حاج ملاهادی سبزواری برای خودم تعريف كرد و با دست خودش نيز نوشته بود و لطف كرد و به من داد.

گفت: حاجی از فروش زمين های پدرش واجب الحج می شود. به همسر بزرگوارش كه از او دارای يك پسر چهار ساله به نام ملّامحمد بود، می گويد: اين بچه را در سبزوار بگذاريم و به حج برويم. از كوير سبزوار به بندرعباس می آيند. حج در آن زمان حداقل هشت ماه طول می كشيد.

در بندر سوار كشتی می شوند، دو ماه روی آب بودند تا به جده می روند و به مكه می آيند. اعمال حج را انجام می دهند. زمانی كه در مكه نه برقی بوده و نه آبی، و تعداد حجاج بسيار كم بود.

اعمال حج تمام می شود، همان راه را می آيند كه برگردند، در مسير برگشت همسرش مريض می شود و می ميرد. همانجا در بيابان، با كمك زنانی كه در سفر بودند، غسل می دهند، كفن و دفن می كنند.

حاجی تا بندرعباس می آيد، پياده می شود، تمام بار او نيز يك بقچه بود. اوليای خدا هميشه سبك بار و سبك بال بودند. به اين خاطر مردن آنان نيز خيلی راحت بود؛ چون چيزی نبود كه از آن دل بكنند. خانه و زندگی شان خيلی معمولی بود و هرگز دلبستگی ايجاد نمی كرد.

حاجی هر هشت سالی يك عبا عوض می كرد. چيزی نبود كه دل آنان را ببرد.

تنها چيزی كه دل آنان را برده بود، خدا بود. ديگر دلی نداشتند كه جای ديگری ببرند. از بندر به كرمان می آيد كه از راه كوير به سبزوار بيايد. حدود عصر به كرمان




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^