چهره ملكوتی يوسف عليه السلام، ص: 388
صبح بعد آيت الله حجت، داماد خود را صدا زد و گفت: چند نفر از علمای بزرگ قم را بگو بيايند. آمدند، دور اتاق نشستند، مهرش را از گردنش درآورد و گفت:
جلوی چشم من اين مهر را بشكنيد. گفتند: اين مهر را شما به نامه ها و رسيدهای سهم امام می زنيد؟ گفت: بشكنيد، معطل نكنيد. مهر را شكستند.
فرمود: من امروز وقتی به سراغ قرآن رفتم، اول صفحه را باز كردم، آمده بود:
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» «1»
من تا اذان ظهر می ميرم، مرا خواستند و دعوتنامه برای من آمده است. محبوب مرا خواسته است. هر چه آوردند، نخورد. نه چايی، نه نان، نه پنير.
خودش می فهميد كه بايد برود، گفت: از كنار قبر حضرت ابی عبدالله عليه السلام تربت آورده ام، آن را بياوريد. ذرّه ای از آن را در آب ريخت و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ! كه آخرين لقمه من در اين دنيا، تربت مولايم ابی عبدالله الحسين عليه السلام بود. بعد «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» گفت و رفت.
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار |
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم «2» |
|
عجين بودن مبارزه با نفس با انواع بلاها
خود را آماده كنيد.
ای كه در كوچه معشوقه ما می گذری |
برحذر باش كه سر می شكند ديوارش «3» |
|
آماده باشيد. از اين حرفها خود من خيلی شنيدم، خيلی شيرين است.
______________________________
(1)- رعد (13): 14؛ «دعوت حق [كه اجابتش مايه
سعادت دنيا و آخرت است ] فقط ويژه خداست.»
(2)- حافظ.
(3)- ديوان اشعار حافظ شيرازی.