فارسی
سه شنبه 25 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 5 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چهره ملكوتی يوسف عليه السلام، ص: 417

كرامات اخلاقی حاجی سبزواری

سه سال بعد، دو تن از طلبه های همان مدرسه درسشان در كرمان تمام می شود، با هم قرا می گذارند كه به سبزوار بيايند و ادامه درس را در خدمت حاج ملاهادی سبزواری بخوانند. روزی كه وارد سبزوار می شوند و به مدرسه آنجا می روند، می بينند عجب شور و نشاطی بين طلبه هاست، حاجی نشسته و دارد درس می دهد. نگاه می كنند، می بينند اين همانی است كه سه سال در مدرسه آنها توالت ها را می شست و جارو می كرد و آنها به او می گفتند: برو نان بگير و بياور.

حاجی پشت به ديوار نشسته بود. طلبه های سبزوار هم رو به حاجی بودند، آن دو نفر را نمی ديدند. حاجی به آنها اشاره كرد كه همانجا بنشينيد. درس كه تمام شد، آمد و هر دوی آنها را در آغوش گرفت و احوال همه طلبه ها را پرسيد. بعد به آنها گفت: تا زنده ام، راضی نيستم كه از قضيه كرمان به احدی حرفی بزنيد. من آنجا ايستادم تا اين نفس سركش را ادب كنم. اين كار من نيز تعريف كردن ندارد. به چه كسی می خواهيد بگوييد؟

اين بدن، با اين روح، از سرعت نور نيز سريع تر به طرف خدا می رود. من ده روز، هر روز از صبح تا اذان ظهر بر سر قبرش می رفتم، می ديدم از روستاهای دور سبزوار، خانم ها بچه های مريض خود را كنار قبر حاجی می آورند، با انگشت، گرد و غبار روی قبر حاجی را برمی داشتند و به مريض خود می ماليدند. به خدا قسم! می گفتند:

تا به روستا برويم، مريض ما خوب شده است و خوب هم می شد.

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه چشمی به ما كنند «1»

ما مانند فلز مس هستيم، كه نظری كيميايی می خواهيم كه ما را طلا كند.

______________________________
(1)- حافظ شيرازی.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^