حديث عقل و نفس آدمی درآيينه قرآن، ص: 329
دارم. فرمود: بگو! گفتم: يكی اين كه غيرت من زياد است. می ترسم همسر شما بشوم و خدای نكرده تقصيری در حق شما از جانب من سر بزند كه در قيامت در نجات را به روی من ببندد. گرتفاری دومم بچه های يتيمم هستند. می ترسم اسباب زحمت شما شوند. گرفتاری سومم اين است كه سنّم بالا رفته و ديگر زن به دردبخوری برای خانه شما نيستم!
پيامبر فرمودند: بچه های يتيمت فرزندان من هستند؛ سنّت هم برای من مهم نيست. آن وقت، مرا به عقد خود درآورند. آن جا بود كه فهميدم يعنی چه، چون خدا تمام خوبی ها را به خانه من فرستاد. [21]
در كمالات اين زنان همين نكته بس است كه رسول خدا به او اعتماد و اطمينان خاصی داشت. خود ايشان نقل می كند كه يك روز ديدم پيغمبر نگاهی به حسين كرد و اشك پهنای صورتش را فراگرفت. عرض كردم:
يا رسول اللّه، چه شده و برای چه گريه می كنيد؟ فرمود: ام سلمه، يك روز، اين جگرگوشه مرا در سرزمينی به نام كربلا محاصره می كنند و با اين كه نهر آب نزديكشان است، خودش و تمام بچه هايش را و برادرانش را با لب تشنه سر می برند. بعد، مشتی خاك به من دادند و فرمودند:
روزی كه ديدی از اين خاك خون می جوشد بدان حسين من كشته شده است.
سال ها گذشت. ام سلمه می گويد: حدود 50 سال بعد، روز دهم محرم كه هوای مدينه گرم بود، من در خواب ديدم در اتاق باز شد و پيغمبر با پا و سر و برهنه و غرق در گردوغبار وارد منزل شد و فرمود: ام سلمه، من از كربلا می آيم. حسينم را كشتند!
سراسيمه بيدار شدم و سراغ آن خاك رفتم. ديدم خاك به خون آغشته است و دانستم كه مصيبتم واقع شده است. [22]