فارسی
دوشنبه 01 مرداد 1403 - الاثنين 14 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چهره ملكوتی يوسف عليه السلام، ص: 416

كتابش، كتاب درسی بود. همان طور كه جارو می كرد، به درس استاد گوش داد، ببيند استاد كتاب او را كه در سبزوار نوشته است، چگونه درس می دهد.

اشكال درسيی به وجود آمد، حل نشد، درس تمام شد، آيت الله سيد جواد از مدرسه بيرون آمد كه به خانه برود. حاجی به دنبالش تا كوچه آمد، گفت: آيت الله! درست است كه من خادم مدرسه و جاروكش هستم، توالت ها را تميز می كنم و لباس طلبه ها را می شويم، اين اشكالی كه در درس، در اين كتابی كه درس می دادی پديد آمد، من خادم هستم، ممكن است قبول نكنيد، اما فكر می كنم جوابش اين باشد.

گفت: برو آقا، برو جارو بكش. خادم را به علم فلسفه و حكمت متعاليه چه كار؟

بعد به خانه می رود و در مورد آن جواب فكر می كند، می بيند اين جواب، جواب ملاصدرا است. با خود می گويد: آيا سواد اين خادم به اندازه ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری است؟

از آن طرف، حاجی آمد و به خادم گفت: من می خواهم با همسر به شهر سبزوار بروم. بار را بست و رفت. آيت الله سيد جواد، خادم خود را فرستاد، گفت: سريع به مدرسه برو و اين خادم را بردار و بياور، ببينم او كجا درس خوانده است. خادم آيت الله سيد جواد آمد و به خادم مدرسه گفت: آن خادمی كه به تو كمك می كرد كجاست؟ گفت: همسرش را برداشت و رفت.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^