فارسی
پنجشنبه 17 آبان 1403 - الخميس 4 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حديث عقل و نفس آدمی درآيينه قرآن، ص: 279

سليمان به گنجشك نر گفت: تو مگر چقدر وزن داری كه وعده می دهی بارگاه مرا به دريا می اندازی؟ گفت: ای رسول خدا، عاشق به هم ريخته است. من دارم چيزی می گويم تا دل اين خانم را به دست آورم وگرنه من سنگ ده مثقالی را هم نمی توانم بلند كنم. شما هم به دل نگير و آبروی ما را پيش اين نبر.

سليمان رو به گنجشك ماده كرد و گفت: چرا به اين محل نمی گذاری؟

چرا نگاه محبت آميز به او نمی كنی؟ چرا كنارش قرار نمی گيری؟ او كه می گويد من عاشقت هستم؟ گفت: اختلاف من با او در همين جاست.

او ادعای عشق می كند، ولی ادعايش حقيقت ندارد، برای اين كه با دو تا گنجشك ماده ديگر هم ارتباط دارد. اگر او عاشق من بود، بايد با من بود نه با ديگران.

نقل است كه سليمان از اين حرف منقلب شد، به خانه رفت و چهل شبانه روز بيرون نيامد و مردم صدای گريه اش را می شنيدند. می گفت:

خدايا، اگر من عاشق تو هستم و راست می گويم، پس چرا دلم اين طرف و آن طرف می رود؟

درد ما هم همين است و اين طور در قحطی گرفتار شده ايم. به زبان خدا را می خواهيم، اما با صد چيزی ديگر روی هم ريخته ايم. می گوييم خدا، اما دائم اين طرف و آن طرف می رويم. درحالی كه به قول شاعر:

يك سينه دو بار بر نگيرد

يك سر دو خمار بر نگيرد

اين دل كه دو سوی می گرايد

گر شد ز ميان دو نيمه شايد

آن را كه دو يار در دل آيد

شك نيست كه دل فراخ بايد

مومن به وفا دو روی نبود

گر هست يگانه گوی نبود.

[39]

«إن الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التی كنتم توعدون. نحن أولياءكم فی الحياة الدنيا




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^