حديث عقل و نفس آدمی درآيينه قرآن، ص: 376
- مردم حكايت كن، شايد نسبت به امور خويش بينديشند. اعراف، 176.]
[ (10). حج، 38.]
[ (11). سعدی در بوستان شعر زيبايی درباره سخن مردم دارد كه برگرفته از حديثی از امام صادق، عليه السلام، است (ر ك: سفينة البحار، باب اللام بعده السين):
اگر در جهان از جهان رسته ای است |
در از خلق بر خويشتن بسته است |
|
كس از دست جور زبان ها نرست |
اگر خودنمايست و گر حق پرست |
|
اگر بر پَری چون مَلَك ز آسمان |
به دامن در آويزدت بدگمان |
|
به كوشش توان دجله را پيش بست |
نشايد زبان بدانديش بست |
|
فراهم نشينند تر دامنان |
كه" اين زهد خشكست و آن دام نان" |
|
تو روی از پرستيدن حق مپيچ |
بهل تا نگيرند خلقت به هيچ |
|
چو راضی شد از بنده يزدان پاك |
گر اين ها نگردند راضی، چه باك؟ |
|
بدانديش خلق از حق آگاه نيست |
ز غوغای خلقش به حق راه نيست |
|
از آن ره به جايی نياورده اند |
كه اول قدم پی غلط كرده اند |
|
دو كس بر حديثی گمارند گوش |
از اين تا بدان، ز اهرمن تا سروش |
|
يكی پند گيرد دگر ناپسند |
نپردازد از حرف گيری به پند |
|
فرومانده در كنج تاريك جای |
چه در يابد از جای گيتی نمای؟ |
|
مپندار اگر شير و گر روبهی |
كز اينان به مردی و حيلت رهی |
|
اگر كنج خلوت نشيند كسی |
كه پروای صحبت ندارد بسی |
|
مذمت كنندش كه" زرق است و ريو |
ز مردم چنان می گريزند، كه ديو" |
|
و گر خنده روی ست و آميزگار |
عفيفش ندانند و پرهيزگار |
|
غنی را به غيبت بكاوند پوست |
كه" فرعون اگر هست در عالم، اوست" |
|
و گر بينوايی بگريد به سوز |
نگون بخت خوانندش و تيره روز |
|
و گر كامرانی در آيد ز پای |
غنيمت شمارند و فضل خدای |
|
-]