حديث عقل و نفس آدمی درآيينه قرآن، ص: 378
-
شبی بر زدم بانگ بر وی درشت |
همو گفت: مسكين به جورش بكشت! |
|
گرت بر كَنَد خشم روزی ز جای |
سراسيمه خوانندت و تيره رای |
|
و گر بردباری كنی از كسی |
بگويند:" غيرت ندارد بسی" |
|
سخی را به اندرز گويند:" بس! |
كه فردا دو دستت بود پيش وپس" |
|
و گر قانع و خويشتن دار گشت |
به تشنيع خلقی گرفتار گشت |
|
كه" همچون پدر خواهد اين سفله مُرد |
كه نعمت رها كرد و حسرت ببرد" |
|
كه يارد به كنج سلامت نشست؟ |
كه پيغمبر از خبث مردم نرست |
|
خدا را كه مانند و انباز و جفت |
ندارد، شنيدی كه ترسا چه گفت؟ |
|
رهايی نيابد كس از دست كس |
گرفتار را چاره صبر است و بس. |
|
ر ك: بوستان سعدی، باب 7، در عالم تربيت.]
[ (12). از حافظ است.]
[ (13). فرازی از دعای كميل است.]
[ (14). مرحوم مجلسی در بحار (ج 48، ص 207) می نويسد:
.]
[ (15). اين حكايت در كتاب خزينة الجواهر نهاوندی و كتاب انسان ملا اسماعيل سبزواری آمده است. (مولف)]
[ (16). از عبد الرحمن جامی است.]