حديث عقل و نفس آدمی درآيينه قرآن، ص: 298
باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم |
غلب الرجال فلم تمنعهم القلل |
|
و استنزلوا بعد عز من معاقلهم |
فاسكنوا حفرا يا بئس ما نزلوا |
|
ناداهم صارخ من بعد ما دفنوا |
اين الاسره و التيجان و الحلل |
|
اين الوجوه التی كانت مجحبه |
من دونها تضرب الاستار و الكلل |
|
فافصح القبر عنهم حين ساءلهم |
تلك الوجوه عليها الدود تنتقل |
|
قد طال ما اكلوا دهرا ما شربوا |
فاصبحوا بعد طول الاكل قد اكلوا |
|
وقتی سخن امام به اين جا رسيد، متوكل جام شراب را به زمين كوبيد و عيشش تباه شد. [5] او از شنيدن اين حقايق بيدار شد، ناراحت شد و كامش تلخ گرديد، چون قلبش در خواب بود ولی آن پادشاه با شيندن سخن آن مرد به فكر فرو رفت و بيدار شد و جريان زندگی اش را تغيير داد. او از سلطنت دست برداشت و بدون اين كه كسی خبردار شود از پايتختش فرار كرد. فرارش هم همان فراری بود كه قرآن بدان دستور داده است:
«ففروا إلی اللّه ...». [6]
به جانب خدا فرار كنيد ....
اصولا، كسی فرار می كند كه می خواهد خود را از قيدوبند يا مصيبتی برهاند. ما هم برای اين كه گرفتار نفس امّاره و پول و زندگی های پرزرق وبرق دنيايی نشويم بايد فرار كنيم و برای اين كه خيالمان راحت باشد و امنيت پيدا كنيم و گرفتار نشويم، بايد مانند اصحاب كهف به سوی خدا فرار كنيم. «ففرّوا الی اللّه».
پادشاه نيز با لباسی معمولی از پايتخت فرار كرد و جريانات عجيبی نيز در اين راه برايش پيش آمد كه او را تربيت كرد و به انسانی اثرگذار بدل كرد. يكی از اين جريانات اين بود كه يكبار به شهر ناآشنايی رسيد و نياز به اصلاح موی سر و صورتش پيدا كرد. در دكان سلمانی، يك نفر ديگر داشت اصلاح می كرد و به سلمانی می گفت: من باغبانم مدتی است رفته.
اگر آدم امين و درستی پيدا كردی، به من معرفی كن!