فارسی
پنجشنبه 15 شهريور 1403 - الخميس 29 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حديث عقل و نفس آدمی درآيينه قرآن، ص: 301

چرا اين طوری به يقيه من چسبيدی. مگر نمی دانی اين پيراهن است.

گفت: مستی كين چنين افتان و خيزان می روی

گفت: جرم راه رفتن نيست ره هموار نيست

تلوتلو خوردن من از مستی نيست. خيابان و كوچه پر از چاله و گودال است و بدون سكندری خوردن نمی شود در آن راه رفت.

گفت می بايد تو را خانه قاضی برم

گفت رو صبح آی، قاضی نيمه شب بيدار نيست

گفت نزديك است والی را سرای، آن جا شويم

گفت قاضی از كجا در خانه خمّار نيست

از كجا می دانی كه جناب والی در ميخانه نيست.

محتسب ديدی هرچه می گويد اين مست يك جواب درست و حسابی به او می دهد.

گفت تا داروغه را گوييم در مسجد بخواب

گفت مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست

گفت از بهر غرامت جامه ات بيرون كشم

گفت پوسيدست جز نقشی ز پودوتار نيست.

گفت ديناری بده پنهان و خود را وا رهان

گفت كار شرع كار درهم و دينار نيست.

پاسبان گفت شب است و هيچ كس ما را نمی بيند. پولی بده تا يقه ات را رها كنم بروی. گفت رشوه حرام است.

آخرين حرف های پسبان اين بود:

گفت آگه نيستی كز سر در افتادت كلاه

گفت در سر عقل بايد بی كلاهی عار نيست

گفت می بسيار خوردی، زان چنين بيخود شدی

گفت ای بيهوده گوی، حرف كم و بسيار نيست




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^