فارسی
جمعه 29 تير 1403 - الجمعة 11 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 26

وارد شدند. خانه ای محقّر بود. و بر زمين پرخاك و غبار آن نيز گليمی پاره، كه حتی به كمترين بها مشتری و خريدار نداشت. و در گوشه ای ديگر نيز پوستينی فرسوده، كه تهيدستان نيز آن را خوش نمی داشتند. و گوشه ای ديگر نيز اسباب منزل، كه هيچ به كار نمی آمد.

محمود كه در شگفتی فرو بود، با حيرت تمام پرسيد: در اين خانه، چيزی ديگر نيست؟!

اياز گفت: جز آنچه پيش چشمان شماست چيزی ديگر وجود ندارد.

پرسيد: هر روزه، پيش از آنكه به دربار بيايی، به اينجا می آيی. چرا؟! اين خانه گلِين و بی مقدار كجا و آن دربار شكوهمند كجا؟ و نيز اين پوستين كهنه كجا و آن جامه های زربافت، حرير، اطلس، و فاخر كجا؟

اياز آهی كشيد و گفت: محمود! آن بيماری كه دامنگير بشر است، و نيز زشت و خطر خيز، خود فراموشی است. و برترين دانش و زيباترين آن آگاهی و وقوف بر خويشتن است.

محمود! اگر روزی خود را به اينجا نرسانم بيم آنست كه به همين بيماری مُهلك و هولناك آلوده شوم.

وقتی به اينجا می آيم انحراف و اختلالی در خود نمی بينم. و رذيلت های اخلاقی همچون: خود پسندی، كبر، و منيت ها سراغم را نمی گيرند. چون همين خانه گلين و آن گليم كهنه، و پوستيم پُر و صله فرسوده، روزی خانه و فرش و جامه من بوده اند. و هيچ گمان نمی بردم كه دست تقدير مرا در زمره درباريان تو قرار دهد و نه در خيالم می گنجيد كه نسيم مهر تو را اينگونه نصيب بَرَم. و غرقه اين همه نعمت های بيشمار باشم.

پس، آنچه اكنون دارم نه از خود كه از تو دارم. و برای اينكه اين همه، فراموشم نشود، هر روزه به اينجا می آيم، و با خود می گويم: اياز! تو اين بودی، و نه بيشتر. و آنگاه به دربار می آيم، و با خود می گويم: آنچه داری نه از توست، كه




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^