فارسی
دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 - الاثنين 26 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 58

نگاهت نگاهی ديگر باشد. نگاهی آكنده از مهر و مرحمت و ترحم.

محمود! به خدا هيچ روا نيست كه مرا با اين جماعت دور از فكر وانهاده و بگذری.

شكرانه بازوی توانا

بِگرفتن دست ناتوان است

اين سخن كه صواب و صلاح می نمود، محمود را به فكر واداشت. و هم پذيرفت كه نبايد نظرش با نظر مردم عام و عادی يكی باشد. لذا دستور داد كه طناب دار را بر گردن او نياويزند. و در همانجا خانواده مقتول را خواست. و خانواهد مقتول وقتی به نزد محمود آمدند، وی با ايشان با محبت تمام رفتار كرد. و از آنها خواست كه از قاتل ديه را بخواهند. و نه جانش را. و يا جوانمردی كنند و گذشت.

و آنها نيز پذيرفتند. و بدينسان محكوم از چهارپايه پايين شد. اما به جای آنكه راه خود را بگيرد و برود خود را به محمود رسانيد. و ركاب اسب او را گرفت. محمود گفت: راه باز است، می توانی بروی. و كسی با تو كاری ندارد. و من نيز با تو هيچ كاری نخواهم داشت.

مجرم به محمود گفت: شما با من كاری نداريد، اما من با شما كار دارم. چرا كه حيات خويش را مرهون، مديون، و وامدار تو هستم. و می خواهم از اين پس در ركاب تو باشم. و اين اقتضای وجدان و انصاف و مروت است، پس مرا پيش خود نگاهدار. و برای خود بخواه. و هرچه بخواهی، خادمانه و عاشقانه، انجام خواهم داد.

محمود ديد اين سخن نيز سخنی حق و صواب است. لذا گفت: می توانی با ما باشی.

داستان انسان

حال، داستان محمود، و داستان مجرم محكوم، و ماجرای نظر وی كه




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^