فارسی
دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 - الاثنين 26 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 27

از محمود است.

محمود كه سراسر وجد و نشاط بود گفت: اياز! اكنون ذره ذره های وجودم مالامال از مهر توست.

سلطان هستی

حال، داستان محمود و اياز شرحی است بر احوال ما و پروردگار عزيز عالم كه سلطان هستی است.

آری، پيش از اين آنچه داشتيم چيزی كمتر از داشته های اياز بود.

بلكه چيزی نبوديم. جز خاك.

«مِنْها خَلَقْناكُمْ» «1» قسمتی از خاك زمين بوديم. دانه ها پاشيدند. سبزه ها بر آمد. گوسفندان چريدند. و آنگاه به مسلخ، و سپس ذبح، و طعام مادران و پدران ما شدند. و بخشی از آن نطفه، و از نطفه خون، و نيز استخوان پديد آمد. و بر آن گوشت نشست. و بر آن نيز پوست. و قيافه ای پديد آمد، و رشد كرد. سپس از آن فضای تاريك و كم وسعت به جهانی فراخ و واسع در آمديم. چندی در نجاسات خود غوطه می خورديم كه اگر مهر مادر كه شِمَّه ای از مهر خداوندی است بر ما سايه نداشت، با همان نجاسات، بدن هامان زخم، و زخم ها چركين، و خون مان را آلوده می ساخت، و كارمان تمام بود.

چه شب ها كه مادران، خسته و در خواب بودند، و فغان و فريادمان بالا گرفت. هراسان از خواب بيدار می شدند، بی آنكه پرخاش كنند كه چرا از خوابی ناز و شيرين بيدار شده اند، با دريايی از مهر و دنيايی از سوز، سينه در دهانمان می گذاشتند، و با نوازشی ناگفتنی می گفتند، بنوشيم.

و پدر نيز در پی كار و تلاش تا سفره مان را رنگين سازد. و تن هامان به

______________________________
(1) طه/ 55.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^